یکشنبه، ۳۱ اکتبر ۲۰۰۴
هیچ وقت نفهمیدم برای چی دختر عمه مامانم یه تابلو زده تو توالتش و روش نوشته: “آدم شدن چه آسان، انسان شدن چه مشکل”!!!
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۱۹ نوشت.
ما آخرش نفهمیدیم این بررسی سیستم های قدرت اصلا درباره چی هست. سیلابس رسمی هم انگار نداره. ترم پیش که بطحایی همش راجب پلاسما و حالت گذرا حرف می زد. این ترمم که این یارو داره الکترومغناطیس پیشرفته درس می ده.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۹ نوشت.
یادمه برادر بامشاد پهن فر زده بود به ماشین پارک شده و بعد می گفت این پیچید جلوی من!
البته من دوست نداشتم اولین باری که تو یه تصادفی مقصر بودم اینقدر احمقانه باشه، ولی خب همیشه اوضاع اون جوری که ما دوست داریم پیش نمی ره.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۷ نوشت.
.............................................................................................
شنبه، ۳۰ اکتبر ۲۰۰۴
Let’s spend the night together
I know you want it too
The magic of the moment
Is what I’ve got for you
The heartbeat of this night
Is made to lose control
And there is something in your eyes
That’s longing for some more
Let us find together
The beat we’re looking for
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۲ نوشت.
یعنی داری از دست من فرار می کنی؟ یا همه اینا اتفاقیه؟
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۹ نوشت.
The trash fire is warm
But nowhere safe from the storm
And I can’t bare to see
What I’ve let me be
So wicked and worn…
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۲ نوشت.
.............................................................................................
جمعه، ۲۹ اکتبر ۲۰۰۴
برین یه کم برای خودتون و هرکی دیگه که می شناسین گریه کنین. آیه نازل نشده که حتما هرکی اینجا رو می خونه باید بخنده.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۲:۰۷ نوشت.
If you don’t catch me now
I can’t stop falling down
Just one more night and the devil’s got my soul…
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۲:۰۶ نوشت.
اون زنه که کلی آرایش کرده بود و کنار پیاده رو چمباتمه زده بود و از زور خماری نمی تونست چشمای پف کرده اش رو باز کنه.
اون بچه شیرخواری که تو بغل همون زنه بود…
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۲:۰۲ نوشت.
دارم فکر می کنم که کار درستی کردم یا نه. جالبه که هنوز یه همچین چیزی برام مهمه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۴۸ نوشت.
.............................................................................................
پنجشنبه، ۲۸ اکتبر ۲۰۰۴
یه سیستم جدید علاوه بر سیستم گردش خون و دفاعی و عصبی و اینجور چیزا، تو بدن انسان کشف کردم. ولی هنوز نه زیرسیستم هاش معلوم شدن، نه وظایفش و نه طرز کارش. حالا وقتی معلوم شد، می گم.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۲ نوشت.
فکر کنم اون بنده خدایی که سر کلاس ملک بغل دستم بود، دیگه امروز سر کلاس کنترل تا مرز خودکشی از خودش ناامید شد.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۰ نوشت.
داشتم دنبال یه کتاب قدیمی می گشتم. در هر کمدی رو که باز می کردم و هر طبقه ای رو که نگاه می کردم تا خرخره پر از کتاب بود. بعد به این نتیجه رسیدم که اگه هر خر دیگه ای جای من بود و این همه کتاب خونده بود، تاحالا واسه خودش یه چیزی شده بود.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۲:۱۲ نوشت.
.............................................................................................
سهشنبه، ۲۶ اکتبر ۲۰۰۴
فکر کنم خاله سوسکه آخرش آقا موشه رو حسابی بدبخت بیچاره کرد. آخه از همون اول نگاهش به زندگی مشترک، مبتنی بر کتک کاری بود.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۶ نوشت.
امروز سرکلاس ملک یه بنده خدایی نشسته بود بغل دست من. اول کلاس گفت من از وقتی اومدم سر این کلاس و بعضیا رو دیدم که چقدر تعطیلن، به خودم امیدوار شدم. بیچاره خودش از اون تعطیلای اساسی بود. مدام داشت سوالای پرت و پلا از من می پرسید و وقتی من جوابشو می دادم، خیال می کرد من تاحالا شیش دفعه مدار رو دوره کردم. بیچاره فکر کنم دیگه از خودش ناامید شد.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۲ نوشت.
.............................................................................................
دوشنبه، ۲۵ اکتبر ۲۰۰۴
Don’t wait for the postman
If you’re looking for a letter from me
There won’t be anymore, there won’t be anymore
And don’t sit by your telephone
If you’re waiting on a call from me
There won’t be anymore, there won’t be anymore.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۰۷ نوشت.
.............................................................................................
یکشنبه، ۲۴ اکتبر ۲۰۰۴
امروز دقیقا مصادفه با 2.75امین سالگرد وبلاگ نویسی (الکی فسفر نسوزونین، یعنی دوسال و نه ماه). مساله ای که هست اینه که هنوز نمی دونم برای چی وبلاگ می نویسم. حالا دلیلش هرچی می خواد باشه، به این نتیجه رسیدم که دیگه متن به تنهایی جوابگو نیست. از امروز فتوبلاگ من هم افتتاح می شه. هنوز خیلی کار داره تا مرتب بشه، ولی خودم فعلا ازش راضی ام. سیاست اینه که بیشتر از یه عکس در روز نباشه. به هرحال سر زدنش ضرر نداره (اگه تلف کردن وقت رو حساب نکنیم). فقط چون اونجا هنوز کامنت دونی نداره، بی زحمت فعلا اگه نظری دارین پایین همین پست بگین تا یه فکری هم به حال کامنتای اونجا بکنم.
[
۵ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۲:۲۷ نوشت.
.............................................................................................
شنبه، ۲۳ اکتبر ۲۰۰۴
چی به سرمون اومده؟ چی داره میاد؟ روزگار عجیبیه. باید نشست یه گوشه و طنز تلخش رو تماشا کرد. ولی وقتی خودتم بازیگرش باشی، دیگه همچین چیزی ممکن نیست.
Strange days have found us
Strange days have tracked us down
They’re going to destroy our casual joys
We shall go on playing or find a new town…
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۸ نوشت.
.............................................................................................
جمعه، ۲۲ اکتبر ۲۰۰۴
اون زن آلمانیه که تو سیدخندان کتاب فروشی باز کرده
اون پسره که وسط اتوبان افتاده بود و خونش رو آسفالت سرازیر بود
اون پسره که یکی رو دوست داره ولی هیچوقت بهش نمی گه که از دستش نده
آدما…
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۳۳ نوشت.
از پریشب تاحالا اقلا ده تا مطلب نوشتم ولی هیچ کدوم رو پست نکردم چون تا می خوام اون دگمه نارنجیه رو فشار بدم، مثل خوره می افته به ذهنم که دلیل من برای منتشر کردن این حزفا چیه؟ حالا مطلبش الزاما خصوصی هم نیست.
وبلاگ چیست
ای یگانه ترین یار؟!
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۸:۴۴ نوشت.
.............................................................................................
چهارشنبه، ۲۰ اکتبر ۲۰۰۴
خیلی شب خوبی بود. یاد اون زمانی افتادم که میرطاهری و نکویی رئیس بودن و ما تو دانشکده هر غلطی که دلمون می خواست می کردیم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۶ نوشت.
They say it’s mostly vanity
That writes the plays we act
They tell me that’s what everybody knows
There’s no such thing as sanity
And that’s the sanest fact
That’s the way the story goes…
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۴ نوشت.
شماها آدما خیلی باحالین به خدا. تکلیفی رو که من خودم هنوز ننوشتم، یه نفر هست که بهش برخورده که چرا بهش ندادم از روش کُپ بزنه!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۲ نوشت.
.............................................................................................
سهشنبه، ۱۹ اکتبر ۲۰۰۴
من دیگه منتظر هیچ کسی نیستم که بیاد
دل من از آسمون معجزه اصلا نمی خواد
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۲:۲۴ نوشت.
یه ده دقیقه پیش داشتم تو کوچه سعی می کردم در ساختمون رو باز کنم، نمی دونم چرا هرکاری می کردم کلید تو سوراخ نمی رفت (جارو به دمبش می بست!!) منم تو اینجور شرایط عصبی می شم و کار خراب تر می شه، خلاصه داشتم فکر می کردم که اگه تو این وضعیت اون آقا پلیسه که شبا که ما می خوابیم بیداره (صنعت تلمیحش منو کشته!) سر برسه، یه خط مستقیم روی زمین می کشه و به من می گه روی این خط راه برو. بعد منم الکی تلوتلو می خوردم که بازداشتم کنه. بعد دیگه ماجرا حسابی اکشن و جالب می شد. عین فیلما.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۲:۲۱ نوشت.
Strange days have found us
And through their strange hours
We linger alone
Bodies confused
Memories misused
As we run from the day
To a strange night of stone.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۵:۲۰ نوشت.
.............................................................................................
دوشنبه، ۱۸ اکتبر ۲۰۰۴
آره خب. اصلا من چشم ناپاک ترین آدم روی زمینم. این پیام از دید تئوری اطلاعات شانون شامل هیچ اطلاعاتی نیست. عوضش اینکه یه نفر بعد از این همه سال دوستی، تازه متوجه این مساله شده باشه، دارای اطلاعات بسیار زیادیه از مرتبه گیگا بایت.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۶ نوشت.
یادمه اون قدیما که جوون بودم بابام داشت نصیحتم می کرد، مضمونش این بود که با هیچکس تیریپ نذار مگر اینکه بخوای باهاش ازدواج کنی. آخه این که نشد. حالا گیرم که من بخوام باهاش ازدواج کنم، طرف مقابل هم باید بخواد با من ازدواج کنه یا نه؟
بماند که ما که آیدین کبیر باشیم، از همون ایام صغارت تا الآن هیچوقت فلسفه این نصیحت رو درک نکردیم.
پ.ن. اینکه آیا بهش عمل هم می کنیم یا نه دیگه به خودمون مربوطه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۳ نوشت.
این موسیقی جدید آخر موسیقی جات داغونه:
The severed garden
THE doors
آخر فیلم doors اینو پخش می کنه و دوربین روی قبرای پرلاشز می چرخه…
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۹ نوشت.
زور که نیست! عارف می گه سیستم ورنام تنها سیستم با امنیت کامله، ولی من از سیستم سزار امنیت کامل دراوردم. فردا پس فردا یا از خارجه برام دعوتنامه میاد، یا می برنم تیمارستان.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۷:۲۴ نوشت.
وقتی قیافه آدمای فهمیده رو به خودت می گیری بدجوری حرص می دی آدمو. هنوز خیلی مونده تا بفهمی.
به هر حال یادت باشه فهمیدگی یه جور بیماری ذهنیه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۷:۲۳ نوشت.
می گه هرکاری می کنم آب ریزش دماغم بند نمیاد. می گم عین پطرس فداکار، انگشتتو بکن تو دماغت و همونجا نگه دار. انگار چندان از پیشنهادم خوشش نیومد. نمی دونم چرا.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۵:۲۰ نوشت.
نه تنها معلوم نیست چه غلطی دارم می کنم، اینکه چه غلطی می خوام بکنم هم معلوم نیست.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۵:۱۹ نوشت.
.............................................................................................
یکشنبه، ۱۷ اکتبر ۲۰۰۴
من می گم از این به بعد موقع آموزش رانندگی برای بعضی از خانوما توضیح بدن که فرمون بیشتر از ده درجه هم قابلیت چرخیدن داره! دختره یه ساعت جلو عقب کرد و با هر نیم کلاجش دومتر اومد عقب، که آخرش به من بگه: “آقا می شه بیاین اینو برای من پارک کنین؟!”
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۳۴ نوشت.
.............................................................................................
شنبه، ۱۶ اکتبر ۲۰۰۴
به هرکسی که بتونه یه نقطه سالم تو تن من پیدا کنه، مژدگانی داده می شه!
[
۴ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۲۶ نوشت.
یادمه اون وقتا یه تیکه هایی از دادگاه اختلاس صد و بیست و سه میلیاردتومنی بانک صادرات رو تو تلویزیون پخش می کردن. یه جاش رفیقدوست، خداداد رو نشون داد و به قاضی گفت: “برین از این آقا بپرسین که حالا آبروی مارو با این لباس اینجا وایستونده!” تا یه ماه با دوستان به این جمله حکیمانه می خندیدیم.
اینم برای اونایی که نمی دونن: فاضل خداداد اعدام شد. رفیقدوست قرار شد حبس ابد بشه. شده بود مسئول تعاونی زندان و انگار خیلی بهش خوش می گذشت، بعدم که عفو بهش خورد و آزاد شد. اگه تو زندان مونده بود تا الآن تازه می شد هشت سال.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۲۵ نوشت.
آقای تنبل و بیخیال و هرچه پیش آید خوش آید با خانوم جدی و کوشا و طبق برنامه عروسی کرده بود. چی بگم والا. بدون شرح.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۲۰ نوشت.
درخت از روی پای خودش وایستادن خسته شده بود. با تمام وجود ممنون هیزم شکن بود. درختا هم استراحت لازم دارن.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۱۸ نوشت.
.............................................................................................
پنجشنبه، ۱۴ اکتبر ۲۰۰۴
I did no right you did no wrong
Nothing left but wasted days
I regret you leaving
But I will never take you back
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۰۹ نوشت.
به این نتیجه رسیدم که خیلی اخمو شدم. راهی برای عوض کردنش هست؟ فکر نمی کنم یه لبخند کوچولو ضرری داشته باشه. البته فقط من نیستم که. می خواین همین الآن بین دور و بریا ده نفر اخمو اسم ببرم؟
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۸:۲۱ نوشت.
.............................................................................................
چهارشنبه، ۱۳ اکتبر ۲۰۰۴
You come from a town where
People don’t bother saying hello
Unless somebody’s born or dies
And I come from a place where they
Drag your hopes through the mud
Because their own dreams are all dying
And when we walk down the street
The wind sings our name in rebel songs
The sounds of the night should make us anxious
But it’s much to late when the fear is gone
I will meet you in the next life, I promise you
Where we can be together, I promise you
I will wait till then in heaven, I promise you
I promise, I promise…
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۶:۱۴ نوشت.
.............................................................................................
سهشنبه، ۱۲ اکتبر ۲۰۰۴
می گه تو اصلا هیچ بویی از بهداشت و نظافت نبردی. می گم اتفاقا بو بردم. ولی منفی!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۲ نوشت.
این هشتادیای خرخون به شدت خر می باشند. به یارو می گم نمی تونی از هم ارزی استفاده کنی و به جای sin(x) بذاری x، چون زاویه ات از صفر تا سیصد و شصت درجه تغییر می کنه. می گه “خب آخه اینا درجه نیست، رادیانه! مقدارش کمه. فوقش می شه 6.28”!!! یه نیم ساعت بعدشم یه چیزایی راجب یه متغیر تصادفی گفت که من واقعا شرمنده شدم که با این دانشمند سر یه کلاس نشستم.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۰ نوشت.
انصافا دارم به این نتیجه می رسم که یه اسم خاص خیلی اسم قشنگیه. همین.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۲۴ نوشت.
کسی یه سرور مجانی درست و حسابی برای فتوبلاگ سراغ نداره؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۲۱ نوشت.
می گه: “این آمپول بی حسی که می زنم جاش بده و درد می گیره.” واقعا هم درد داشت. ولی من چون اصولا آدم پررویی هستم و تحملم زیاده، صدام در نیومد. بعد برگشته می گه: “اگه می دونستم صدات در نمیاد، اصلا بدون بی حسی کار می کردم”!!!
من نمی دونم اینا چند واحد قساوت پاس می کنن که اینجوری می شن.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۱۷ نوشت.
.............................................................................................
دوشنبه، ۱۱ اکتبر ۲۰۰۴
می گه چرا انتگرالتو شکل زلف یار می کشی؟!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۰ نوشت.
.............................................................................................
یکشنبه، ۱۰ اکتبر ۲۰۰۴
1- بنده معتقدم که گواهینامه هشتاد درصد از خانوما رو باید باطل کرد و دیگه هم اجازه رانندگی بهشون نداد.
2- باید دوهزار بار بنویسم: “من مصلح اجتماعی نیستم. من نباید به هرکسی که تو خیابون دست از پا خطا می کنه، آموزش شهرنشینی بدم.”
اگه این دوتا شرط عملی بشه، احتمال تصادفای احمقانه، مثل اونی که امروز سر من اومد، به صفر می رسه.
پ.ن. به خدا من طرفدار حقوق بانوان محترمه هستم، ولی نمی دونم چرا بین رانندگی های افراد دو جنس، اینهمه تفاوت هست.
پ.ن.2. نمی دونم چرا آدم وقتی تو خونه می گه تصادف کرده، یهو جو خشانت آمیز می شه!
[
۸ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۰۸ نوشت.
خب بهم برخورده. انکار هم نمی کنم. اصلا چرا برنخوره؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۷:۴۸ نوشت.
شاخک هایم را تاب نیاوردند
خیال کردند گاوم!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۷:۴۵ نوشت.
.............................................................................................
شنبه، ۹ اکتبر ۲۰۰۴
آخه منی که به طور اتفاقی پنج تا آرشیتکت تو فامیل درجه دومم هست و طبیعتا به همین دلیل اولین نرم افزاری که تو عمرم یاد گرفتم که باهاش کار کنم، Autocad بوده، چه گناهی کردم که باید آخر عمرم برم بشینم سر کلاس و زن فاتحی که حتی بلد نیست رزولوشن مانیتور رو عوض کنه، چه برسه به اتوکد، به خاطر این که شوهرش استاد بوده یهو بیاد و مدرس اتوکد بشه؟ تکنیکای عجیب غریبش و لقمه هایی که دورسرش می چرخونه بدجوری آدمو حرص می ده. از اون بدتر این که بقیه کلاس یه جوری با دهن باز نگاهش می کنن که انگار خود مخترع اتوکد داره بهشون درس می ده.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۳ نوشت.
سلامت را پاسخ نمی دهند
مبادا که بعدش پررو شوی و بخواهی حالشان را بپرسی…
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۱ نوشت.
.............................................................................................
جمعه، ۸ اکتبر ۲۰۰۴
خب شایدم خیالاتی شدم. یه چیزایی هست که با هم نمی خونن.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۴۴ نوشت.
اینو بخونین. بعد قضاوت کنین. قضیه خیلی کثیف تر و گویا تر از اونه که بخوام اظهار نظر اضافی بکنم.
این یکی (اولین خبر ستون خبر کوتاه) هم یه نکته ای داره که نمی تونم ازش بگذرم. آخرش یارو گفته: “اتهام آزار جنسی سارا را قبول داریم، اما بدون اجبار بود.” ما که نفهمیدیم اگه بدون اجبار بوده، چرا آزار بوده. راهی هم نیست که بفهمیم اصل حرفی که یارو زده همین بوده، یا تو تنظیم خبر اینجوری شده. به هر حال وقتی تو یه جامعه ای تنها لفظ مجاز برای رابطه جنسی، “آزار و اذیت” باشه، از اینجور تناقضا پیش میاد. اثر درازمدتش روی فرهنگ و دیدگاه مردم هم بعدا معلوم می شه، هرچند که از الآن غیر قابل پیش بینی نیست.
دست آخر این که آدم بعد از خوندن اخبار حوادث، دلش می خواد بره رو پشت بوم، داد بزنه: “آسوده بخوابید، شهر در امن و امان است!”
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۴۱ نوشت.
وقتی Swan رو می بینی، بیشتر از قبل مطمئن می شی که زیبایی ظاهری خیلی از یه ارزش واقعی فاصله داره.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۳۹ نوشت.
.............................................................................................
پنجشنبه، ۷ اکتبر ۲۰۰۴
انگار مخابراتی های مذکر کلا به دو دسته تقسیم می شن: دزد زباله، دزد ناموس.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۲:۰۱ نوشت.
آدما وقتی یه چیزی رو خیلی می خوان و دسترسی بهش ندارن، می رن ادعا می کنن که ازش بدمون میاد. حکایت دست گربه و بوی گوشته. تو هم جزو آدمایی، منم جزو آدمام.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۵۵ نوشت.
افتاده بودم تو تله. با پای خودم نرفته بودم و ضمنا خیال می کردم همونجائیه که باید باشم. بعد بیخودی دست و پا می زدم. موقع دست و پا زدن الکی حرف هم می زدم. الآن حداقل می دونم جمله ای که تیر خلاصمو زد چی بود. حالا شما فرض کنین باز توهم زده شدم.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۵۵ نوشت.
.............................................................................................
چهارشنبه، ۶ اکتبر ۲۰۰۴
گفت بررسی ها نشان می دهد که از هر صد نوزاد، هشت درصد مبتلا به فلان مرض می شوند. احتمالا اگه ازش بپرسی می گه از هر هزار نوزاد، هشتاد درصد مبتلا می شن!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۷:۵۰ نوشت.
گذشت و گذشت و گذشت. زمین و ماه و خورشید چرخیدن و چرخیدن و چرخیدن، تا من دوباره شدم همون آدم بده که همه یه جوری تحملم می کنن چون کار دیگه ای نمی تونن بکنن.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۷:۴۹ نوشت.
.............................................................................................
سهشنبه، ۵ اکتبر ۲۰۰۴
این جور وقتاس که آدم می فهمه هیچ کاری از دستش برنمیاد برای دوستاش. وگرنه تسلیت گفتن که کاری نداره.
Needed elsewhere
to remind us of the shortness of our time
Tears laid for them
Tears of love, tears of fear
Bury my dreams, dig up my sorrows
Oh, Lord why
the angels fall first?
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۶:۳۵ نوشت.
.............................................................................................
دوشنبه، ۴ اکتبر ۲۰۰۴
آزمایشگاه مایکروویو هم جای جالبی بود. خود آزمایشگاه که مال عصر آهن به نظر میاد، ولی استادش حتما از عصر پارینه سنگی اومده. هزار بار هم تاکید کرد که مبادا یه وقت توی این ویوگاید ها رو نگاه کنین، ولی نگفت که اگه نگاه کنیم چی می شه. من که شدیدا وسوسه شدم که قبل از تموم شدن ترم یه بار نگاه کنم ببینم توش چیه. ولی واقعا یه چند دقیقه ای که از روشن کردن منبع ها گذشت، سردرد گرفتم. خلاصه اینکه خوشمان آمد. یه مساله دیگه ای که برام پیش اومده اینه که این قادری از اول لهجه داشته، یا تحت تاثیر تشعشعات لهجه پیدا کرده؟!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۱۴ نوشت.
دیگه برام مهم نیست که بدونم کی قراره بمیرم. اون کار آخری که می خواستم قبل از مردن انجام بدم هم دیگه اصلا بهش فکر نمی کنم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۴۰ نوشت.
.............................................................................................
یکشنبه، ۳ اکتبر ۲۰۰۴
دم در دانشگاه پلیسه جلومو گرفته و مدارک ماشین خواسته. بعد یه ساعت صندوق عقب رو گشته. بعد پرسید تو داشبورد چیه؟ گفتم هیچی. می گه یعنی دیگه نگردم؟!!! آخر شبی دیگه هیچکس گیرش نیومده بود، می خواست یه جوری هزار تومن از من دربیاره. منم که از این پولا خرج نمی کنم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۷ نوشت.
بابا دکتر مملکتی، استاد دانشگاهی، قبول. کی گفته باید راجب هرچی که بلد نیستی هم حتما نظر بدی؟ برگشته می گه توی plc دیتا رو با فرکانس 50Hz روی خط انتقال نیرو می فرستیم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۶ نوشت.
می خوام مفهوم متوسط رو با یه مثال بهتون بگم: فرض کنین من دوتا مداد دارم با چهارتا گلابی. اونوقت نتیجه می گیریم که به طور متوسط سه تا گلابی دارم، سه تا مداد!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۵ نوشت.
من با این ضرب المثل “کم بخور همیشه بخور” مشکل دارم. چرا نمی شه همیشه زیاد خورد؟!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۴۴ نوشت.
بدون اینکه عمد خاصی باشه، نصف مسیر یا کنار ماشین عارف بودم یا پشت سر ماشین اسکورت. آخرش دیدم یارو محافظه بدجوری چپ چپ نگاه می کنه، دیگه در رفتم. بعدم راننده اش مه شکن جلو روشن کرده بود که چشم همه رو تو بزرگراه کور می کنه و ظاهرا تو قوانین جدید راهنمایی رانندگی جریمه هم داره، ولی پلیسا اصولا حال ندارن بابتش به کسی گیر بدن.
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۳۹ نوشت.
.............................................................................................
شنبه، ۲ اکتبر ۲۰۰۴
دیدین که اون مرتیکه مشنگ یه بهانه ای پیدا کرد و نیومد؟ حالا بازم برین ازش طرفداری کنین. تا وقتی احمقایی هستن که به گوساله ها اعتقاد دارن، به هیچ جا نمی رسیم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۷:۰۶ نوشت.
.............................................................................................
جمعه، ۱ اکتبر ۲۰۰۴
هرچی فکر می کنم نمی فهمم این سنسوری که تو مانیتور من کار گذاشتن چه جوری کار می کنه. داره مثل آدم کارشو می کنه، بعد تا جلوش بادگلو می زنی تصویرش شروع می کنه به پریدن!
[
۶ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۱:۱۸ نوشت.