جمعه، ۲۰ اوت ۲۰۰۴
یادمه اون وقتا که بچه بودم یه تیله کوچولوی قرمز داشتم (راستی، اگه گفتین مشهدیا به تیله چی می گن؟) بعد یه دفعه گرفتمش دم دماغم و یه نفس عمیق کشیدم، بعد لعنتی رفت تو دماغم! بعد هول شدم، می خواستم با انگشت درش بیارم، هی بدتر می رفت بالا و گیر می کرد! آخرش با یه حالت سرگشتگی و حیرانی(!) دور خونه می دویدم و جیغ می زدم! اونم انگار جاش راحت بود، هیچ جوری در نمیومد! آخرش با توصیه های حکیمانه مامانم، تونستم درش بیارم، وگرنه هنوز فقط یه سوراخ دماغم کار می کرد!!! ضمنا تیله فوق الذکر هنوز در بین تیله های اینجانب موجود است، آخه ناسلامتی کلی خاطره داریم با هم!
اینو آیدین در ساعت ۱۷:۰۸ نوشت.
۷ نظر به “”
آگوست 20th, 2004 20:45
نظر حاصي ندارم . فقط براي شما و تيله طوا عمر تقاضا دارم .
راستي الان هم يه سري ديگه اين كارو بكن ببين ميشه ؟ عمرا اگه بتوني اين سري درش بياري.
آگوست 20th, 2004 19:00
این که چیزی نیست من یه جا انگشتری شیشه ای گاز زدم و یه انگشتر طلا و یه مشت خورده شیشه خوردم.
آگوست 20th, 2004 20:46
ببخشيد طول عمر
آگوست 21st, 2004 5:02
سلام ..این بلا سر من با هسته هلو افتاده …یادته که چه قدر فینی بودم
آگوست 21st, 2004 18:23
علی جون! تو که فکر کنم هیجده چرخ هم تو دماغت جا بشه 😉
آگوست 21st, 2004 18:17
آيدين مطمئني همهاش بيرون آمده؟ اخه مغزت که يه چيز ديگه نشون ميده
آگوست 22nd, 2004 14:56
توشله