چهارشنبه، ۲۱ ژوئیه ۲۰۰۴
مغزم یه جوری شده. انگار که تمام دیتای عالم رو ریخته باشن توش، ولی حسابی به هم ریخته باشه. نه اول فریمش معلوم باشه، نه اول بیتش، نه کدینگ منبعش. فقط خودم موندم که عجب حافظه ای دارم. یه خاطراتی یهو یادم میاد که هیچ ربطی به هیچی نداره. یه حرفایی یادم میاد که نگو.
انگار که یه پازل ده میلیون تیکه ای رو انداخته باشن جلوم که درستش کنم، ولی حتی ندونم که آخر کار عکسش چی باید بشه. فقط دارم تیکه ها رو دونه دونه نگاه می کنم و هیچی نمی فهمم.
اینو آیدین در ساعت ۱۰:۰۱ نوشت.