شنبه، ۳۱ ژوئیه ۲۰۰۴
از زیر تختم صدای بچه گربه میاد، روی سینه ام هم یه جوش دراومده قد طالبی، فردام قراره برم دکتر، زندگی هم یه جور فریب دوطبقه اس، به یه نتایجی هم درباره خدا رسیدم که اگه اشتباه باشه تا چند وقت دیگه صاعقه می خوره تو سرم، الآن هم لوله تفنگ رو گذاشته بودن پشت سرم که وبلاگ بنویسم!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۶ نوشت.
.............................................................................................
جمعه، ۳۰ ژوئیه ۲۰۰۴
یه خانومه زنگ زده و با یه لحن خیلی لطیفی پیغام گذاشته: “الو آقای فیاض؟ فریبا هستم. برنامه امروزمون چی شد؟ باهام تماس بگیرین.” دلم برای هردوشون کلی سوخت که اشتباه افتاده بود و احتمالا به هم نرسیدن! بعدم هوس کردم خانومِ آقای فیاض رو پیدا کنم و پیغام رو بدم گوش کنه، اونوقت ماجرا حسابی اکشن می شه.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۰۳ نوشت.
.............................................................................................
پنجشنبه، ۲۹ ژوئیه ۲۰۰۴
خب به سلامتی آرمین هم همسر آینده اش رو بالاخره به فامیل نشون داد. این خاندان مکرم هم که نمی دونم چشون بود، ماشالا امشب همه هایپر بودن. اونقدر دیوونه بازی دراوردیم که نگو. همش نگران بودیم که بیچاره دختره دفعه اوله که داره مارو می بینه و ممکنه overdose کنه، ولی نمی تونستیم جلوی خودمونو بگیریم!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۲:۳۲ نوشت.
امروز یه فال حافظ گرفتم، از بس که تحویلم گرفته بود، تحویل دونم پاره شد! نوشته:
“وجودت برای دیگران برکت است و اقبالت چنان بلند است که هرجا بروی و هرجا که باشی تکیه گاه دیگران و منبع نور و الهام برای بقیه خواهی بود. در جوارت حال بیماران خوش می شود و سالخوردگان احساس جوانی می کنند.”!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۵۰ نوشت.
یعنی واقعا نه تنها این شیش تا دیریکله وقتی به هم بیفتن دیگه هیچ جوری نمی شه جمعشون کرد، بلکه هرکدوم به تنهایی هم می تونه منشا افتضاحات بزرگی باشه!
Not only… But also!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۴۹ نوشت.
.............................................................................................
چهارشنبه، ۲۸ ژوئیه ۲۰۰۴
تاحالا شماره خودمو نگرفته بودم. الآن با یه خط تلفن tone شماره گرفتم و دیدم که هفت تا نت اول آهنگ yankee doodle رو می زنه!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۱۱ نوشت.
ولی امید زندی! ایشالا خدا عقلت بده، بلکه کمتر مزخرف ببافی.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۹ نوشت.
بدینوسیله، اینجانب به عنوان یک Fat اعلام می کنم که از FET بدم میاد!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۷ نوشت.
.............................................................................................
سهشنبه، ۲۷ ژوئیه ۲۰۰۴
امشب بازم The end گوش کنون داریم. کلا از doors غافل نشین که رستگاری هر سه عالم در گرو آن است.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۱۵ نوشت.
این معتادایی که تو فیلما دارن ترک می کنن، خیلی باحال می شن. داد بیداد می کنن. ناله می کنن. خودشون می زنن به درودیوار. دوست دارم بدونم چه حسی دارن. اگه یه روزی معتاد بشم، تنها دلیلش همینه که ببینم موقع ترک کردن آدم چه جوری می شه.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۳۹ نوشت.
.............................................................................................
یکشنبه، ۲۵ ژوئیه ۲۰۰۴
یاد یکی از دوستان افتادم که به بچه های دو سه تا شیرخوارگاه و مجتمع بچه های بی سرپرست تا جایی که می تونست کمک می کرد. بعد یکی از بچه ها که دبیرستانی بود، تکلیفاشو داده بود به این که براش حل کنه. اونم ماشالا خودش بلد نبود، به من گفت که حل کنم. منم بهش گفتم حل نمی کنم، چون این راه کمک کردن نیست. بعدش متهم شدم به بی احساسی و اینکه حاضر نیستم به کسی کمک کنم.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۱ نوشت.
من موندم که وقاحت یا حماقت بالاخره حدی داره یا نه. با صد نفر مصاحبه کرد و همه گفتن که نیروگاه اتمی چون دودکش نداره، هیچ جور آلودگی و ضرری برای محیط زیست نداره. زباله های اتمی رو هم لابد خودشون قورت می دن و هیچ مشکلی پیش نمیاد.
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۱۹ نوشت.
آقا من امروز با یارو گلفروش سر چهارراه دعوا کردم، چون برگشته می گه: “جون مادرت بخر”! اگه شمام مثل مامان من فکر می کنین من یه موجود عصبی غیراجتماعی ام که چون اون یارو طبقه اش از من پایین تر بوده باهاش اینجوری برخورد کردم، همینجا یه کامنت بذارین که تکلیفم معلوم بشه. اگرم همچین نظری ندارین، بازم بگین. می خوام اقلا ببینم تو اقلیتم یا اکثریت.
پ.ن. اگه کسی می خواد فکر کنه که من آدم بی رحمی ام که بدبختی آدما اصلا برام مهم نیست، فکر کنه. خیلی وقته که نظر آدما برام هیچ اهمیتی نداره.
[
۴ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۳۴ نوشت.
.............................................................................................
شنبه، ۲۴ ژوئیه ۲۰۰۴
کلی لذت می برم که یکی فرض کنه من احمقم. یارو تو “معادله”، معادله موج دوبعدی رو حل کرد، دانشگاه ماساچوست بهش بورس تحصیلی داد! بقیه فیلم هم که طبیعتا چرت بود.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۱۱ نوشت.
پروژه که نداریم. کار و بارم که نداریم. درسم که نمی خونیم. فکر کردنم که مالیات نداره. نشستیم داریم فکر می کنیم که معیارمون برای همسر مناسب چیه! به نتایج جالبی هم رسیدم، ولی حالا نمی گم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۰۹ نوشت.
گفتم که نشانم بده گر چشمه ای آنجاست
گفتی چو شدی تشنه ترین، قلب تو دریاست
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۷:۳۱ نوشت.
به آیدین بگویید اگر می تواند برای هریک از تصمیماتی که تابحال گرفته، تنها یک دلیل بیاورد. و هرگز نخواهد توانست. و ما به همه چیز آگاهیم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۷:۲۸ نوشت.
.............................................................................................
جمعه، ۲۳ ژوئیه ۲۰۰۴
حالا نمی دونم چه حکایتیه که از وقتی من وقت شوهرم شده، تو فامیل هرکی که دختر داره بلند می شه چند روز میاد خونه ما!
[
۶ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۵ نوشت.
جمله ها. کلمه ها. بعضیاشون، بعضی ترکیباشون خیلی اذیتم می کنن. دردش وقتی بیشتر می شه که آدمای عزیز اون جمله ها رو گفته باشن. عزیزترین ها، ناراحت کننده ترین جمله ها رو می تونن بگن. شاید نباید اینقدر حساس باشم.
نمی دونم خودم تاحالا چندتا عزیز رو با حرفام ناراحت کردم و نفهمیدم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۳ نوشت.
.............................................................................................
پنجشنبه، ۲۲ ژوئیه ۲۰۰۴
حالا که قراره آخر و عاقبتمون مثل اون آقاهه بشه، ببینین شاعر در ایام قدیم چی فرموده:
ساقی امشب می بده پیمونه پیمونه
دست غم کوتاهه از دل کنج میخونه
اونقدر مستم بکن تا من ببینم باز
هرچه عاقل مثل خود دیوونه دیوونه!!!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۴۲ نوشت.
دیوونگی هم عالمی داره ها. شماها نمی فهمین.
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۳ نوشت.
هر منزل این راه بیابان هلاک است
هر چشمه سرابیست که بر سینه خاک است
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۲ نوشت.
رفته بودیم “حرفه ای ها”. نمایش که تموم شد، یه خانومه که جلوی ما نشسته بود و تمام مدت نذاشته بود هیچی ببینیم، برگشت به بغل دستیش گفت: “اینم مثل هری پاتر بود، وسطش خوابم گرفت”!!!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۰ نوشت.
حدیث داریم که می گه اطلبوا العلم ولو بالزیر باد الکولر!
الآن یه جورایی گردنم خشک شده، کج مونده.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۲۷ نوشت.
.............................................................................................
چهارشنبه، ۲۱ ژوئیه ۲۰۰۴
اینجا تهران است. صدای وبلاگ آیدین کبیر.
شنوندگان عزیز، ترانه ای که هم اکنون می شنوید Lemon tree کاری از Fool’s garden می باشد و معنا و مفهوم آن این است که ترانه قبلی را دیگر نمی شنوید!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۰۶ نوشت.
داشتم به این مرض باحالی که یاد گرفتم فکر می کردم، یادم اومد که مدتها پیش تو شخصیت یه نفر، یه سری دوره چهار ماهه پیدا کرده بودم. لابد ربط داره.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۰۴ نوشت.
مغزم یه جوری شده. انگار که تمام دیتای عالم رو ریخته باشن توش، ولی حسابی به هم ریخته باشه. نه اول فریمش معلوم باشه، نه اول بیتش، نه کدینگ منبعش. فقط خودم موندم که عجب حافظه ای دارم. یه خاطراتی یهو یادم میاد که هیچ ربطی به هیچی نداره. یه حرفایی یادم میاد که نگو.
انگار که یه پازل ده میلیون تیکه ای رو انداخته باشن جلوم که درستش کنم، ولی حتی ندونم که آخر کار عکسش چی باید بشه. فقط دارم تیکه ها رو دونه دونه نگاه می کنم و هیچی نمی فهمم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۰۱ نوشت.
.............................................................................................
سهشنبه، ۲۰ ژوئیه ۲۰۰۴
Needed elsewhere
to remind us of the shortness of our time
Tears laid for them
Tears of love, tears of fear
Bury my dreams, dig up my sorrows…
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۱۲ نوشت.
ایول مرض! فکر کنم دیگه این یکی رو دارم: manic-depressive disorder
فقط تا جایی که من از مطالعاتم فهمیدم، فاصله بین اپیزودهای مانیا و افسردگی، چند هفته تا چندماه می شه. در موارد نادر هم نوشته بود به چند روز می رسه. ولی در مورد من، از اونجایی که همیشه باید با بقیه فرق داشته باشم، زمانش در حد چند دقیقه یا حداکثر چند ساعته!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۵ نوشت.
به لطف سانسورچی تلویزیون، برانکو طی الارض هم می کنه. رفته بود کنار زمین داشت داد بیداد می کرد، بعد یهو دقیقا تو فریم بعد نشسته بود رو نیمکت و داشت سرشو می خاروند!
این عنایتی هم که باید به جای فوتبال بره تو تیم ملی زشت ترین مردان، اعزامش کنن به مسابقات جهانی.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۳ نوشت.
یارو کنار خیابون دوطرفه شلوغ که دوتا ماشین هم به زور از کنار هم رد می شن، پارک کرده رفته. بعد که خیابون حسابی بند اومده، با نیش باز اومده و سوار ماشینش می شه. بهش می گم خیلی جای خوبی پارک کردی، نیم ساعته راه بند اومده. هرهر می خنده می گه مطلقا ممنوع نداشت! دلم می خواست پیاده شم حسابی یارو رو بزنم.
یادمه سیاوش به این نتیجه رسیده بود که برای جامعه خطرناکه. منم دارم کم کم درمورد خودم به همین نتیجه می رسم.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۵۱ نوشت.
می گفت وقتی داشتن دایی جان رو می شستن، روی سینه اش چندتا دایره کبود دیده. بعد نتیجه می گرفت که شوک الکتریکی هم بهش دادن. یادش رفته بود که وقتی دایی جان افتاده بود روی زمین و دکترا بالای سرش جمع شده بودن، من اونجا بودم. حتی مراسم تدفین هم کاملا یادمه، چون تو ردیف اول بودم. باز خوبه عقلشون رسیده بود و بچه شیش ساله رو تو غسالخونه نبردن.
بعدم می گن چرا ده ساله ما می ریم بهشت زهرا، تو با ما نمیای؟!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۴۵ نوشت.
.............................................................................................
دوشنبه، ۱۹ ژوئیه ۲۰۰۴
جناب دکتر فرمودن: واه واه. با این دندونا که هیچ کس بهت زن نمی ده.
عرض کردم: خب نده.
دوباره فرمودن: آره جون خودت.
دیگه بهشون نگفتم که ماشالا اونقدر عیب دارم که دندونام قاطیشون گم می شن.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۳ نوشت.
یعنی اول کدومش به وجود اومده؟ خرابی گسترده دندونام، یا Dentistophobia؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۱:۲۸ نوشت.
“هوش موهبتی است شیطانی.”
رضا قاسمی – همنوایی شبانه ارکستر چوبها
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۱:۲۷ نوشت.
احتمالا خودکشی تنها مدل آدم کشی باشه، که بعدش قاتل از پلیسا نمی ترسه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۷:۱۲ نوشت.
.............................................................................................
یکشنبه، ۱۸ ژوئیه ۲۰۰۴
خوبه. می گن جهنم و بهشت فعلا تعطیلن. هروقت قیامت بشه، باز می شن. فعلا همه باید تو برزخ بلاتکلیف بمونن. خنده داره.
خنده داره دیگه. چرا خنده دار نباشه؟ بزرگترین اختراع بشر برای جلوگیری از احساس پوچی، هنوز افتتاح نشده.
عجب صحنه باشکوهی می شه. قیچی کردن روبان قرمز جلوی در بهشت باید خیلی عالی باشه. من که اونجا نیستم. احتمالا همون موقع، دارم قیچی کردن روبان جهنم رو تماشا می کنم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۱:۰۷ نوشت.
فکر نمی کنم آدم کشتن، چندان کار سختی باشه یا عذاب وجدان خاصی دنبالش باشه. مساله اصلی وجود پلیسای لعنتیه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۱:۰۶ نوشت.
یعنی “دنبالم نگرد” یه جورایی یکی از پراحساس ترین جمله های روی زمینه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۱:۰۴ نوشت.
“I believe in brotherhood of all men, but I don’t believe in wasting brotherhood on anyone who doesn’t want to practice it with me. brotherhood is a two-way street.”
Malcolm X
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۵۹ نوشت.
ولی فکرشو بکن، لیندبرگ، یه تنه سی و سه ساعت پرواز کرده. عجب آدمی بوده.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۲۱ نوشت.
بودجه اینترنت ماه دیگه رو درسته دادم کتاب قصه خریدم. یه جوونمردی پیدا بشه یه مساعدتی بکنه.
فکر کنم اگه همه امراض روحی و جسمی من خوب بشن، بازم این مرض کتاب خریدن از سرم نیفته.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۱۵ نوشت.
الآن نصف وجودم خوددرگیری داره. نصف دیگه هم نشسته تو جایگاه گزارشگرا و داره بازی رو گزارش می کنه و طرفین رو مسخره می کنه و هرهر می خنده.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۶:۵۶ نوشت.
.............................................................................................
شنبه، ۱۷ ژوئیه ۲۰۰۴
می گه امتحان IELTS دارم و نگرانم. می گم غصه نخور، بالاخره یه 10 می گیری دیگه. زده زیر خنده و می گه کل امتحانش 9 نمره داره!!!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۲۳ نوشت.
پسرعموی قلی دامپزشک بود. (قلی یک شخصیت کاملا حقیقیه که هفت سال همکلاسی من بوده) بعد هیچکس گاو و گوسفندشو نمی برد پیشش. بعد قرار شد گوینده اخبار بشه. بعد مجری به خانه برمی گردیم شد! حالا می شینه پای صحبت های کارشناس برنامه که داره راجب فیبر نوری و لایه های OSI حرف می زنه و طبیعتا هیچی نمی فهمه و سوالای مزخرف می پرسه.
حالا مساله اینه که اصلا تو برنامه ای که نود و پنج درصد بیننده هاش خانومای خانه داری هستن که می خوان هنر و آشپزی یاد بگیرن، اصلا چه لزومی داره که یه مهندس مخابرات بیاد و راجب backbone مخابراتی صحبت کنه. دوما آدمی که تخصصش دامپزشکیه، اونجا چیکار می کنه.
البته مشکل یه مقداری هم از کارشناس محترم بود که معلوم نبود پسرخاله کارگردان بوده یا دخترخاله اش. اونقدر گنگ و بی ربط حرف می زد که منم نزدیک بود هرچی بلدم یادم بره.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۲۱ نوشت.
.............................................................................................
جمعه، ۱۶ ژوئیه ۲۰۰۴
تازه دارم می فهمم که چی کشیدی. منو ببخش.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۳ نوشت.
حالا نه که خیلی کم رطب می خورم، باید برم منع رطب کنم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۸:۰۸ نوشت.
تیر پارسال بود که به عنوان خدای شراب منصوب شدم. ولی می بینم که بیشتر این یه سال رو، داشتم یه جوری خلاف آرمانها و روشهای آن خدای عالیمقام زندگی می کردم. ایشالا در سال دوم ماموریت بهتر عمل می کنم.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۸:۰۶ نوشت.
.............................................................................................
پنجشنبه، ۱۵ ژوئیه ۲۰۰۴
Young at heart and it gets so hard to wait
When no one I know can seem to help me now
Old at heart but I mustn’t hesitate
If I’m to find my own way out…
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۸:۴۹ نوشت.
When you’re talkin’ to yourself and nobody’s home,
You can fool yourself, you came in this world alone…
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۸:۴۷ نوشت.
این همه ساله که می گن “آدمیزاد شیر خام خورده”. یه نفر پیدا نشده تاحالا که به بچه اش شیر پخته بده، بلکه نسل بشر از تباهی دربیاد. دلیلشم لابد اینه که همه خیال می کنن بچه خودشون با بقیه بچه ها فرق داره.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۶:۲۷ نوشت.
خداروشکر، نمردیم و یه چیزی شبیه بارونای استوایی هم دیدیم.
این باغبونه هم که انگار می ترسه اگه از عقلش استفاده کنه، تموم بشه. هفت صبح اومده دستشو گذاشته رو زنگ، می گه اومدم باغچه ها رو آب بدم!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۶:۲۶ نوشت.
.............................................................................................
چهارشنبه، ۱۴ ژوئیه ۲۰۰۴
نقل است که آیدین کبیر ضمن یکی از لشگرکشی های بزرگش، سوار اسب داشت می رفت و خدم و حشم و سپاه و بند و بساط، دنبالش. تا اینکه وسط بیابون رسیدن به “لطیفی” که نشسته بود زیر آفتاب و فرت و فرت تست الکترونیک می زد. بعد آیدین کبیر در حالیکه سایه اسبش افتاده بود روی لطیفی، ازش پرسید چیکار می کنی. لطیفی سرش رو بالا کرد و گفت اگه تاریک نکنی، بذاری به کارم برسم، دارم تست الکترونیک می زنم. آنگاه آیدین کبیر نگاهی به وی کرده، اسب را هی کرد و فرمود: “اگر آیدین نبودم دوست داشتم لطیفی باشم!”
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۱۹ نوشت.
گوسفند از اینا شعورش بیشتره. یارو نطق پیش از دستور کرده، گفته نقشه ساختمان جدید مجلس تو بهارستان، زمان طاغوت کشیده شده. بعد با انتقال مجلس مخالفت کرده! اون یکی با تاسیس شعب دانشگاه های خارجی تو ایران مخالفت کرده و گفته آموزش عالی باید به سمتی بره که دانشجوهای خارجی همه بیان تو دانشگاه های ما درس بخونن!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۹:۰۹ نوشت.
یادش بخیر. اول تابستون قرار بود لاغر بشم. الآن هنوز یه ماه نشده، دارم به مرزهای نود کیلو نزدیک می شم!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۰۸ نوشت.
تلویزیون داشت از مضرات نوشابه های گازدار می گفت. گفت به جاش از نوشابه های تخمیری استفاده کنین! من که هرچی فکر کردم دیدم تمام نوشابه های تخمیری که می شناسم، الکلی از آب در میان!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۹:۰۷ نوشت.
.............................................................................................
سهشنبه، ۱۳ ژوئیه ۲۰۰۴
من واقعا لذت می برم که بیشتر آدمایی که به اینجا سر می زنن، هنوزم که هنوزه دنبال عکس جین سیمور می گردن! می خوام ببینم اگه یه چند تا سایت حرفه ای که مفت و مجانی عکسای pornstar های خوشگل رو نشون می دن، بهشون معرفی کنم، بالاخره نیازشون برطرف می شه یا نه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۵۳ نوشت.
حالا نه که خیلی خوش هیکلم، هرچی تی شرت گشاد داشتم، تبدیل شده به لباس خواب. عوضش اونایی که تنگ و شکم نما بودن، موندن که بپوشم برم بیرون!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۸:۴۶ نوشت.
.............................................................................................
دوشنبه، ۱۲ ژوئیه ۲۰۰۴
خنده داره. وقتی پای تلویزیون دراز می کشم دوست دارم دستامو دراز کنم پشت سرم و با سیم تلفن بازی کنم. حالا دو سه روزه که وقتی این کارو می کنم، کتفم حسابی درد می گیره. احتمالا یه چیزیه تو مایه های سندرم یکشنبه که پیمان می گفت.
از اون خنده دار تر فکر کنم این باشه که نمی دونم امروز چند شنبه است، ولی دقیقا می دونم که اون وقتی که پیمان راجب سندرم یکشنبه حرف می زد، بین ساعت سه تا چهار بعد از ظهر سه شنبه نوزدهم اسفند هشتاد و دو بود!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۰۰ نوشت.
اینم حکایت خوندنی ایه. هرچند هنوز خودکشی رو تایید نمی کنم و خودم هم خودکشی بکن نیستم. ولی دیگه مثل قدیما برچسب منفی نمی زنم به آدمای خودکش. چون لحظه هایی رو دیدم که آدم با تمام وجودش می خواد از این دنیا خلاص بشه. حالا هرچی می خواد بشه، بشه. یه دوستی می گفت: بالاخره آدمیزاده. فولاد که نیست.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۸:۳۶ نوشت.
این بارون داره منو هوایی می کنه. من زمستون می خوام. از تابستون بدم میاد.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۸:۳۵ نوشت.
نقاش خیابون چهل و هشتم، عاشق راهبه ای شده بود که بهش نقاشی مکاتبه ای یاد می داد.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۵:۵۰ نوشت.
.............................................................................................
یکشنبه، ۱۱ ژوئیه ۲۰۰۴
من و زندگی داریم بررسی می کنیم کدوممون بیشتر اون یکی رو اذیت کرده. دعوامون شده که کدوم بیشتر اون یکی رو خسته کرده.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۹:۱۲ نوشت.
دیشب تا صبح یه صدایی تو گوشم Death on two legs می خوند.
Death on two legs
You’re tearing me apart
Death on two legs
You’ve never had a heart of your own
Kill joy bad guy big talking small fry
You’re just an old barrow boy
Have you found a new toy to replace me?
Can you face me?
But now you can kiss my ass goodbye
Feel good are you satisfied?
Do you feel like suicide?
(I think you should)
Is your conscience all right
Does it plague you at night?
Do you feel good feel good?
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۱۰ نوشت.
.............................................................................................
شنبه، ۱۰ ژوئیه ۲۰۰۴
تنها چیزی که از کلاس داستان نویسی ایوبی یادم مونده، یه داستانی بود که یه دفعه تعریف کرد. حتی یادم نمیاد چه نتیجه ای ازش گرفت یا چه نکته ای رو می خواست بگه.
“یه دلقک محبوب و مشهوری بوده به اسم گریمالدی. بعد این یارو افسردگی می گیره. بعد می ره دکتر. دکتره بهش توصیه می کنه که بره نمایشهای گریمالدی رو نگاه کنه که روحیه بگیره. بعد دلقکه می ره خودکشی می کنه. یه نامه هم می ذاره که توش نوشته بوده: grim all day”
پ.ن. الآن دارم فکر می کنم که منظورش از grim، معنی انگلیسیش بوده یا فرانسویش.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۵۰ نوشت.
If you’re looking for a shoulder to cry on,
Don’t turn your head my way
‘Cause I’d rather have my music any day.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۲۱ نوشت.
اون مهلت سه روزه ای که تعیین کرده بودم که بیاین اعتراف کنین، خیلی وقته گذشته. ولی هیچکس چیزی نگفته هنوز. عجب رویی دارین شماها!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۵:۵۳ نوشت.
.............................................................................................
جمعه، ۹ ژوئیه ۲۰۰۴
Feel like falling in love with the first woman I meet
Putting her in a wheel barrow and wheeling her down the street…
[
۶ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۱۸ نوشت.
تبریک می گم. بعد از اینکه دیروز کلی با یونگ سروکله زدم، برای اولین بار اومدی تو خوابم. حالا دارم تحلیل می کنم ببینم اونجا چیکار می کردی.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۲:۵۳ نوشت.
Tonight, I won’t be alone
But you know that don’t mean I’m not lonely…
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۷:۵۸ نوشت.
یارو رو یه دفعه تو یه مهمونی دیدم. همونجا یکی دوبار سعی کردم باهاش صحبت کنم که خیلی زننده برخورد کرد. حالا می ببینم ورداشته اسم منو گذاشته تو friend list خودش تو ارکات! reject کردنش چندان سخت نبود. ولی هنوز موندم که چه رویی داره طرف. ضمنا نمی فهمم از اضافه کردن من چه سودی بهش می رسه. از بخش اعظم روابط آدما و بخش اعظم خود آدما، حالم به هم می خوره.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۷:۲۳ نوشت.
.............................................................................................
پنجشنبه، ۸ ژوئیه ۲۰۰۴
هرقدرم که بگم اینا اشتباه می کنن، بازم یه چیزی ته دلم می گه شایدم راست بگن. بعد یاد وقتایی می افتم که خودمم همچین حدسی زده بودم. بعد یاد تمام صحبتای یه سال اخیر می افتم و از همشون برداشت جهت دار می کنم. هنوز نمی دونم دوست دارم واقعا درست بگن یا نه. اینجور چیزا زمان می خواد. زمان خودش همه چیزو حل می کنه. نمی دونم. آخرش دیوونه می شم. یعنی دیوونه تر از اینی که هستم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۰۷ نوشت.
مرداد پارسال رفتم دندونپزشکی، بعد دندونمو چرخ کرد، پانسمان کرد، گفت برو اگه تا یه ماه دیگه درد نگرفت بیا پرش کنم، اگه درد گرفت باید عصب کشی بشه. منم دیدم درد نداره دیگه بیخیالش شدم و با همون پانسمان به زندگی ادامه دادم. الآن بعد از اینهمه وقت داره پدرمو در میاره. عجب دکترایی پیدا می شن ها!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۴۷ نوشت.
داشتم از کنار خروجی اسفندیار به مدرس پیاده می رفتم. یه لحظه هوس کردم برم وسط خیابون چهارزانو بشینم. دستامو بذارم رو زانوهام و چشمامو ببندم. بعد با اولین صدای ترمز چشمامو باز می کردم و بلند می شدم و شروع می کردم به دویدن…
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۴۶ نوشت.
خوابیدنم دردسری شده ها. یه هفته ام که نخوابم، باز قبل از خواب باید یکی دو ساعت دور خودم بچرخم و فکر دری وری بکنم، بلکه بالاخره خوابم ببره.
قدیما هر لذتی، بعدش از دماغ آدم در میومد. الآن یه بار قبلش در میاد، یه بار بعدش.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۵۷ نوشت.
بچه که بودم مدام از در و دیوار می رفتم بالا و می دویدم و معلق می زدم و باقی قضایا. هی مامانم می گفت نکن، روده پیچ می شی. منم طبیعتا گوش نمی کردم. حالا دیروز تلویزیون یه یارو رو نشون داد که روده پیچ شده بود، کل روده بزرگشو دراورده بودن. تلویزیون نشونش داد. چهار متر طولش بود، بیست سانت قطرش. کلی ترسیدم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۵۵ نوشت.
.............................................................................................
سهشنبه، ۶ ژوئیه ۲۰۰۴
حالا یکی بیاد به این دکتر منهاج که مرد علمی سال و این حرفا شده، حرف زدن یاد بده. مدام یه حرف زشتی رو تکرار می کرد، کسی هم روش نمی شد چیزی بگه.
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۸ نوشت.
Born from silence, silence full of it
A perfect concert my best friend
So much to live for, so much to die for
If only my heart had a home
Sing what you can’t say
Forget what you can’t play
Hasten to drown into beautiful eyes
Walk within my poetry, this dying music
– My loveletter to nobody
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۱۲ نوشت.
.............................................................................................
دوشنبه، ۵ ژوئیه ۲۰۰۴
دوباره امروز با یه نگاه، احساس کردم که بدجوری دلم می خواد که تا تهش برم. یه روز این ور، یه روز اون ور.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۸ نوشت.
توجه شما را به عکسی از مراسم تاجگذاری آیدین یکم جلب می کنم!
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۱:۰۳ نوشت.
.............................................................................................
یکشنبه، ۴ ژوئیه ۲۰۰۴
باید زیاد بخونم و زیاد بنویسم. فرصت زیادی باقی نمونده.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۳۶ نوشت.
You ask about my conscience, and I offer you my soul
You ask if I’ll grow to be a wise man
Well I ask if I’ll grow old
You ask me if I’ve known love
And what its like to sing songs in the rain
Well, I’ve seen love come, I’ve seen it shot down
I’ve seen it die in vain
Each night I go to bed, I pray the Lord my soul to keep
No I aint looking for forgiveness
But before I’m six foot deep
Lord, I gotta ask a favour
And I hope you’ll understand
Cause I’ve lived life to the fullest
Let this boy die like a man
Staring down a bullet, let me make my final stand.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۲۹ نوشت.
فکر می کردم این چیزا فقط تو کتاباس. یهو می بینم دستام بدون اینکه زخمی باشن، خونی شدن. دارم یه نامه می نویسم برای واتیکان که تقدیسم کنن!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۴۶ نوشت.
یهو با یه نگاه به این نتیجه رسیدم که بعیده که این کارو بکنم. حالا من می گم یهو تصمیمم برای کل زندگی عوض می شه، شما هی بگین نه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۴۴ نوشت.
تو تلویزیون می گفت تابستون که تعریق زیاد می شه، فقط آب خوردن فایده نداره، باید یه جوری املاح از دست رفته بدن هم جبران بشن. ولی توضیح نداد که چه جوری باید این اتفاق بیفته. خودم یه کم فکر کردم، به این نتیجه رسیدم که باید هروقت تشنه شدیم، آب نمک بخوریم!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۳۱ نوشت.
نتیجه “ترین های 79” رو گرفتم.
نفر چهارم تو شیطونا!
نفر دوم تو شادها!!
بامزه ترین!!!
یه دفعه بیاین بگین من دلقکم دیگه!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۹:۱۶ نوشت.
.............................................................................................
شنبه، ۳ ژوئیه ۲۰۰۴
اینم از آهنگ جدید.
Notre dame de Paris
Belle
اتفاقی پیداش کردم. خوشم اومد. شمام خوشتون بیاد. دوست دارم بدونم چی می گن. ولی یه مقداری هم می ترسم وقتی بفهمم، دیگه برام اینجوری لذت بخش نباشه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۳۶ نوشت.
آقای … . جانباز. کاندیدای تایید صلاحیت شده نمایندگی مجلس هفتم. جای گنده مهر روی پیشونی.منسوب به حاج آقا (زنشم بهش می گه حاج آقا).
فقط سه میلیون اجاره خونه بدهکاره. آخرین شاهکارش اینه که صابخونه خیلی اتفاقی می بینه که یه اخطار براش اومده که اگه بدهیشو پرداخت نکنه، خط تلفنش سلب امتیاز می شه. رفته مخابرات دیده که طرف دویست و هشتاد هزار تومن بدهی داره. همه اخطارهای قبلی رو هم قایم کرده بوده که صاحبخونه نبینه. یه قبض تلفن هم تو پرونده اش تو مخابرات بوده که مهر بانک و پشت نویسیش جعلی بوده! صاحبخونه بیچاره مجبور شده پول تلفنم خودش بده که خطش قطع نشه.
حالا فرض کن این یارو رای هم میاورد و نماینده مجلس هم می شد. تو مملکت جالبی زندگی می کنیم به خدا.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۲۶ نوشت.
رفتن بالای سر حضرت و فریار خان و خانم محترم رو عقد کردن. حالا ناراحته، می گه همش باید تو خونه بمونم که مبادا فریار خونه خالی گیر بیاره!
آخه اولا که اگه فریار بیچاره دردش فقط خونه خالی بود، مگه عقلش کم بود که بره زن بگیره؟ دوما که مگه عقد نکردن؟ پس دیگه به شما چه که فریار چیکار می کنه؟ سوما که یه سوالی برام پیش اومده که از کجا فهمیدین اونجا بالای سر حضرت بوده؟ از کجا معلوم که پایین پاش نبوده؟!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۱۵ نوشت.
باید برم یه آئین نامه رانندگی جدید بنویسم.
1- هرکی جلوی من بپیچه خره. هرکی برای من بوق بزنه خره. هرکی چراغش نوربالا باشه خره. هرکی مه شکن روشن کنه خره. هرکی یواش بره خره. هرکی تند بره خره.
2- روی خرها رو باید کم کرد.
پ.ن. یاد یه زمانی افتادم که با کوسه و احسان، هرکاری می خواستیم بکنیم می گفتیم قانون، خود مائیم!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۱۳ نوشت.
ماشالا شورشو دراوردن. از دیروز تا حالا پنج بار برق رفته.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۱۱ نوشت.
.............................................................................................
جمعه، ۲ ژوئیه ۲۰۰۴
از نونوایی سنگکی خیلی بدم میاد. توش زمان به طرز وحشتناکی کند می گذره.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۹ نوشت.
مثلا دارن برای یه گناهی که نکردی محاکمه ات می کنن و اصلا از خودت دفاع نمی کنی، چون کسی حرفاتو باور نمی کنه. بعدش محکومت می کنن. وقتی که داری با مامورا از در دادگاه می ری بیرون می بینی بین تماشاچیا تنها آدمی که برات مهمه، نشسته. جلوی صندلیش مکث می کنی، تو چشاش نگاه می کنی و می گی: “ولی من اون کارو نکردم”. بعد از در می ری بیرون و دیگه نیستی.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۸ نوشت.
.............................................................................................
پنجشنبه، ۱ ژوئیه ۲۰۰۴
وقتی به این فکر می کنم که بعد از عمل که به هوش اومدم، بزرگترین مساله ای که ناراحتم می کرد چی بود، نمی دونم باید بخندم یا چی.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۱:۱۲ نوشت.
ایشالا تا یه ساعت دیگه با عنایات پروردگار این هلندیا که من اینهمه ازشون بدم میاد لوله می شن!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۰:۰۵ نوشت.