جمعه، ۲۸ مه ۲۰۰۴
خوشمان آمد. همه فامیل اومده بودن خونه ما مهمونی. بعد یهو شروع کردن به جیغ زدن و دویدن. من خلاف جهت اومدم تو اتاق و ماشین حساب برداشتم و موبایل. بعدم در حالی که همه داشتن دعوام می کردن که بدو بیا بیرون رفتم تو آشپزخونه و کلیدای ماشینو ورداشتم و بعد رفتم سر فرصت دمپایی های خودمو از تو کمد دراوردم و بعد رفتم پایین. دروهمسایه لخت و پابرهنه نشسته بودن کف کوچه و نصفشون داشتن گریه می کردن. بعد تازه دیدم پاهام دارن می لرزن. منم نشستم همونجا. بعد یه تلفن زدم. آخرشم برگشتم خونه و تلویزیون روشن کردم و تازه دنبال رادیو گشتم. ترسیدم ولی زیادم برام مهم نیست! الآن می رم هارد رو باز می کنم که بعدا به درد می خوره. فعلا با اجازه.
راستی! من فردا امتحان دارم. لغو می شه یا نه؟
اینو آیدین در ساعت ۱۳:۴۱ نوشت.