یکشنبه، ۱۶ مه ۲۰۰۴
پارسال همین موقع بود. سعید تا نزدیکای صبح حرف زد و من گوش می کردم. می گفت:
“آدم یه وقتایی از زندگی ناامید می شه، می ره سراغ موسیقی خف و دخانیات و جادو و این حرفا، چیزایی که به مرگ نزدیکش کنن، بعد از یه مدت از مرگ ناامید می شه، حالا تکلیف چیه؟”
کمک کنین. کسی می دونه تکلیف چیه؟
اینو آیدین در ساعت ۱۹:۵۲ نوشت.
۳ نظر به “”
می 17th, 2004 10:09
mitooni be ye khaanoom parastaare koochooloo begi taa aakharin vazifeye parastaarish ro baraat be nahve ahsan anjaam bede:” komak be marge raahat
(;
می 19th, 2004 0:28
فكر كنم اين همون چيزي بود كه اين پرستار كوچولو يه زماني ميخواست در بارهاش پست بلند و كيلومتري بده ، اتانازي!
می 19th, 2004 0:30
آيدين جون جوابش پيش منه اگه خواستي برات ميگم ، به طور خصوصي .
و عجب دور و زمونه؛اي شده . دوستان به جاي همدردي به فكر مرگ دوستاشون هستن. حتي براي شوخي هم كمي بد به نظر مياد .