چهارشنبه، ۱۲ مه ۲۰۰۴
یادمه یه سریال مزخرفی بود تو برنامه کودک که ازش بدم میومد. تنها چیزی که باعث می شد ببینمش یه هوشنگی بود که زن و بچه اش تصادف کرده بودن و مرده بودن، اینم دیوونه شده بود. یه نخ بسته بود به یه کامیون پلاستیکی و دنبال خودش می کشید و دور کوچه ها می چرخید و پرت و پلا می گفت.
اینو آیدین در ساعت ۱۹:۴۴ نوشت.