مشغولیات

زندگى، خود مشغولیتی عظیم است!




شعار هفته

Many subsystems in data communication systems work best with random bit sequences.

K. Sam Shanmugam


 
 
آیدین كبیر در یک نگاه

اسم: آیدین خان
تاریخ تولد: ۱۸ دی ۱۳۶۱
قد: ۱۷۷
وزن: داره می رسه به صد
رنگ چشم: قهوه‌ای تیره
رنگ مو: همون
تماس: ایمیل

اینم یه تیریپ عارفانه، ابلهانه از آیدین كبیر


بالا
 
آرشیو

بالا

نظريات عارفانه،
يادداشتهای ابلهانه

تراوشات ذهنی آیدین كبیر
 


دوشنبه، ۳۱ مه ۲۰۰۴

اینم یه جمله از امام راحل که الآن از تلویزیون شنیدم: “شما زنان، مکلفید که انسان بسازید”!!!

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۵۶ نوشت.

Now the only thing a gambler needs
Is a suitcase and a trunk
And the only time he’s satisfied
Is when he’s on a drunk…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۲۳ نوشت.

نعره ای زد و گفت: “راست باز و پاک باز و امیر باش”

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۲۲ نوشت.

این همسایه محترم جدیدمون دیگه خیلی محترمه. هنوز نیومده، ورداشته یه سیم از بیخ فاز ساختمون، قبل از کنتور کشیده و برده توی خونه خودش!

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۲۱ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۳۰ مه ۲۰۰۴

چند قدم بالاتر از سیدخندان یه ساندویچی هست. اغذیه خندان. یه ردیف صندلی رو به شریعتی داره. نشستن روی اونا و زل زدن به آدمای توی خیابون، یه حس عجیبی داره. خیال می کنی از همشون جدایی. با همه فرق داری. خنده ات می گیره که این همه آدم، هرکدوم برای خودشون یه بدبختی دارن که خیال می کنن بزرگترین بدبختی دنیاس. ولی تو خدایی. تو نشستی پشت شیشه و مشغول پاییدن یه سری موجود پست و بدبختی. تو توی دلت به سادگی مشکلاتشون می خندی. نمی تونم توصیفش کنم. امتحانش کن، خودت می فهمی.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۵ نوشت.

عالم و آدم با من مشکل دارن انگار. نشسته بودیم تو نیمکتای وسطای باغچه، بعد یه گربه هه اومد طرفمون. گفتم بذار یه دفعه کاری به کار این بدبختا نداشته باشم. نکبت اومد بغل دست من و پشتشو کرد به من و شروع کرد به ادرار کردن!!! اگه شوتش نکرده بودم حسابی کثیفم کرده بود بیشعور!

[۴ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۳۶ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۲۹ مه ۲۰۰۴

سوال امتحان: موارد استفاده هریک از موتورهای شنت و سری را توضیح دهید.
جواب من: در مواردی که می خواهیم سرعت موتور ثابت بماند از این موتور استفاده می کنیم.
توضیح: در کمال هوشیاری و کاملا عمدی اون جواب رو نوشتم.
سوال من: فکر می کنین استاد متوجه حقه کثیفم می شه؟ درسم پاس می شه؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۵۵ نوشت.

Some are born to sweet delight
Some are born to sweet delight
Some are born to the endless night…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۴:۵۲ نوشت.

والت گلس و من معتقدیم که خدا به کسانی که جراتش رو دارند که متهمش کنند که دنیای زشتی ساخته، گیر می ده.
از والت مطمئن نیستم، ولی من معتقدم کار دنیا از زشتی گذشته. با تک تک ذرات وجودم از تمام چیزهای این دنیا بدم میاد.
بذار گیر بده. دیگه برام مهم نیست.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۴:۳۵ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۲۸ مه ۲۰۰۴

خوشمان آمد. همه فامیل اومده بودن خونه ما مهمونی. بعد یهو شروع کردن به جیغ زدن و دویدن. من خلاف جهت اومدم تو اتاق و ماشین حساب برداشتم و موبایل. بعدم در حالی که همه داشتن دعوام می کردن که بدو بیا بیرون رفتم تو آشپزخونه و کلیدای ماشینو ورداشتم و بعد رفتم سر فرصت دمپایی های خودمو از تو کمد دراوردم و بعد رفتم پایین. دروهمسایه لخت و پابرهنه نشسته بودن کف کوچه و نصفشون داشتن گریه می کردن. بعد تازه دیدم پاهام دارن می لرزن. منم نشستم همونجا. بعد یه تلفن زدم. آخرشم برگشتم خونه و تلویزیون روشن کردم و تازه دنبال رادیو گشتم. ترسیدم ولی زیادم برام مهم نیست! الآن می رم هارد رو باز می کنم که بعدا به درد می خوره. فعلا با اجازه.
راستی! من فردا امتحان دارم. لغو می شه یا نه؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۳:۴۱ نوشت.

خالی بود. خیلی خالی…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۰۶ نوشت.

هرجوری که نگاه کنی من روانی ام. جالب نیست؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۹:۱۸ نوشت.

می خوام برم برای زوجهای جوان، مرکز مشاجره باز کنم!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۹:۱۷ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۲۷ مه ۲۰۰۴

خنک آن قماربازی که بباخت آنچه بودش
بنماند هیچش حتی هوس قمار دیگر

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۱:۲۶ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۲۶ مه ۲۰۰۴

یه زمانی به تو عوضی حسودی می کرد. خنده ام می گیره.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۴:۴۶ نوشت.

همیشه همینجوریه. هزارتا توت فرنگی می خوری یکی از یکی خوشمزه تر. بعد تا به خودت می گی این دیگه آخریشه، اون یه دونه تلخ ترین توت فرنگی روی زمین می شه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۴:۴۴ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۲۲ مه ۲۰۰۴

ناصیر تومامش کن…

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۳۹ نوشت.

ولی از تقویم عربا خنده دارتر، باید ایستر باشه. اولین یکشنبه بعد از اولین ماه کامل بعد از اعتدال بهاری!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۳۸ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۲۱ مه ۲۰۰۴

بابا دکتره. من و مامان چند ماه پیش پامونو کردیم تو یه کفش که باید بریم استرالیا. مهاجرت. هوس کرده بودیم تو خیابونای سیدنی و آدلاید بگردیم و مغازه ها رو نگاه کنیم. کشتیمون هفته پیش غرق شد و همه مردن. به جز ما پنج تا که رسیدیم به یه جزیره متروکه. مامان و بابا و من و دوتا برادرام. قرن هیجدهم هنوز احتمالات اختراع نشده، خودتون حساب کنین ببینین احتمال همچین اتفاقی چقدره. از این جزیره بدم میاد. نه مغازه داره که بریم خرید. نه همسایه داریم که صبح تا شب زاغ سیاهشو چوب بزنیم. من و مامان از این جزیره بدمون میاد. حوصله امون سر می ره.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۰ نوشت.

بعد از چند ماه تو کشتی بودن، رسیدیم این سر دنیا. الآن چند روزه که پیاده شدیم. یه مشت دزد و قاتل. یه جایی تبعیدمون کردن که دیگه هیچ جوری نتونیم برگردیم. جای مزخرفیه. بومی های خنده داری داره. حیووناش از اونام مسخره ترن. زمین حاصلخیزم این طرفا پیدا نمی شه. ژانویه هوا گرمه، جولای سرد. آدمای دور و برت هم که همشون مجرم. آخرش هممون همینجا می میریم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۱۵ نوشت.

با آدمخورا معامله کردم. دیروز هم جمعه رو خوردیم. از این به بعدم قرار شده هر کشتی که از اینجا رد می شه، آدماش مال اونا باشه و پولاش مال من. پول بالاخره به یه دردی می خوره. حالا شایدم وقتی حسابی پول جمع کردم، با یکی از کشتیها فرار کنم. شایدم یه روز آدمخورا نتونن منتظر کشتی بعدی بشینن و منو بخورن.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۳۴ نوشت.

یه ماه پیش رسیدیم به جزیره سایکلوپس ها. الآن سه هفته اس که تو این غار گیر کردیم. روزی چهار نفرمون رو می خوره. به خاطر شرابی که بهش دادم، قول داده که من نفر آخر باشم. بازم فردا صبح نوبت من می شه. فرق خاصی هم نمی کنه. پنلوپه که دیگه نیست. منم که بعدا اسطوره می شم و صد سال دیگه همه خیال می کنن از اینجا فرار کرده بودم. به این غول بی شاخ و دمم که گفتم اسمم هیچکسه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۹:۲۷ نوشت.

And you can’t believe what it does to me
To see you cryin’…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۷:۵۶ نوشت.

یکم خرداد ماه جلالی
نمی دونم چند روز از چی گذشته و چند روز به چی مونده. هیچ تاریخی یادم نیست. اما خوب یا بد، هنوز بلدم از روی ساعت مچی تاریخ رو بخونم. دیگه همه چی تو این جزیره یکنواخت شده. شانس ندارم که. یه قبیله آدمخور هم پیدا نمی شه که یه ذره هیجان بده به زندگیم. دارم فال ورق می گیرم که ببینم برم لب ساحل و منتظر کشتی بشینم یا نه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۷:۵۵ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۲۰ مه ۲۰۰۴

Too old to rock’n’roll, too young to die…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۴۱ نوشت.

آخه تا حالا کدوم هدفونی بافر داشته که این یکی داره؟!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۰۲ نوشت.

I hurt easy, I just don’t show it
You can hurt someone and not even know it.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۱:۱۶ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۱۸ مه ۲۰۰۴

ابوتراب داشت از کرامات Collin حرف می زد. می گفت تو دنیا کتاب مایکروویو پیدا نمی کنین که مبحث فرّیت داشته باشه و تو منابعش اسم آقای کالین نیومده باشه.
یادم باشه بعد از اینکه آیدینیسم رو به عنوان یه مرض جدید تو تمام تکست های روانپزشکی ثبت کردم، یه کتاب گنده فرّیت بنویسم، بعدم برای رو کم کنی هیچ جاش اسم کالین رو نبرم!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۵۳ نوشت.

Now as I look at the future
I feel so close to the past
I’m so afraid of tomorrow
Wondering which one is the last…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۱۴ نوشت.

روزی چندبار یهو احساس می کنم یه اراده وحشتناک پیدا کردم که به هرچی که می خوام برسم. ولی بعدش که فکر می کنم نمی فهمم به چی می خوام برسم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۰۲ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۱۷ مه ۲۰۰۴

یه چیزی تو مایه های Serial killer بودن، ضعف ها و قوت های آن.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۰۶ نوشت.

می گفت آقای آراسته وقتی که معلوم شد سرطان داره، افسردگی گرفته بوده. ولی خودش فکر می کرده به تعالی روحی رسیده. مثلا می رفتن دیدنش می گفته الآن بود و نبود شما اصلا برام فرق نداره، چون این چیزا به دنیای مادی مربوط می شه!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۱۰ نوشت.

الآن احساس می کنم چند سانت از سطح زمین بالاترم. خیال می کنم آویزونم. بی وزنم. سرم سنگینه. نمی دونم دارم می رم بالا یا پایین. انگار معلق موندم. نمی دونم…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۴:۴۷ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۱۶ مه ۲۰۰۴

پارسال همین موقع بود. سعید تا نزدیکای صبح حرف زد و من گوش می کردم. می گفت:
“آدم یه وقتایی از زندگی ناامید می شه، می ره سراغ موسیقی خف و دخانیات و جادو و این حرفا، چیزایی که به مرگ نزدیکش کنن، بعد از یه مدت از مرگ ناامید می شه، حالا تکلیف چیه؟”
کمک کنین. کسی می دونه تکلیف چیه؟

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۲ نوشت.

راستی! روز جهانیتون مبارک!

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۳۱ نوشت.

خوبیش اینه که تو اینترنت همه چی پیدا می شه. 18 تا سوال جواب دادم، بعد بهم گفت که Severe depression دارم و بهتره که زودتر برم دکتر!!!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۰۶ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۱۵ مه ۲۰۰۴

Riders on the storm
Riders on the storm
Into this house we’re born
Into this world we’re thrown
Like a dog without a bone
An actor out alone
Riders on the storm…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۶ نوشت.

به جون خودم قدیما دید موجی داشتم. الآن پیداش نمی کنم. هیچ درکی ندارم از این مایکروویو.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۸ نوشت.

یاد محلل افتادم. فکر کنم تو سه قطره خون بود.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۷ نوشت.

Didn’t you read the tale
Where happily ever after was to kiss a frog?
Don’t you know this tale
In which all I ever wanted
I’ll never have
For who could ever learn to love a beast?

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۳۰ نوشت.

دقیقا سه ماه پیش بود که رفتم تو ایرانمهر بستری شدم.
حالا فرض کنین بعد از عمل می مردم. الآن چه خبر بود؟

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۲۹ نوشت.

وقتی آدم سه تا امتحان پشت سرهم داشته باشه و وسط دانشگاه از شیش تا پله قل بخوره و با مغز بخوره زمین، طبیعتا همه چی تو کله اش قاطی پاطی می شه.
الآن یه ترانسفورمر مایکرواستریپی، با پروتکل های لایه سوم OSI طراحی کردم که به هیچ درد خاصی هم نمی خوره!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۲۸ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۱۴ مه ۲۰۰۴

می گه قبلا relax رانندگی می کردی. الآن رانندگیت پرتنش شده.
دلم نیومد بهش بگم اگه ماشین مال خودم بود چیکار می کردم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۱ نوشت.

ما که خودمان با این بیت های random که به سوی شما می فرستیم، خیلی حال می کنیم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۰ نوشت.

ببینم؟ تاحالا کسی سعی کرده با Delta-modulation موسیقی رو فشرده کنه یا نه؟

[۶ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۱۷ نوشت.

ای کسانی که مخابراتی شدید! پس چرا ایمان نمی آورید که تو این دنیا هیچی deterministic نیست؟ بدرستیکه دنیا را probabilistic آفریدیم. بروید و با این زندگی همچون random bit sequence خود حال کنید!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۶:۳۶ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۱۳ مه ۲۰۰۴

“ارتفاع پست” رو ندیده بودم. علاقه خاصی هم به دیدنش نداشتم. امشب اتفاقی نشستم و دیدمش. زیادی خوب بود. اون جنون رو درک می کردم. آدمایی که احساس می کنن دیگه هیچی براشون نمونده.

Standing on the gallows with my head in a noose
Any minute now I’m expecting all hell to break loose…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۲ نوشت.

دلم تنهاست ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
غم آمد، غصه آمد، ماتم آمد
خدا را این میان کم دارم امشب

یادمه دکتر یزدی می گفت این بیت دوم، صنعت کفر داره!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۹:۵۲ نوشت.

یه احساس بدی دارم.
احساس می کنم فقط هروقت با آدما کار دارم می رم سراغشون.
خب شایدم واقعا همینجوری باشه.
نمی دونم.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۹:۲۲ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۱۲ مه ۲۰۰۴

این تبلیغ سروش تو تلویزیون آخر منو دیوونه می کنه. یه ساعت آهنگ اول patience رو می زنه، بعد تا من میام با اکسل بخونم: Shed a tear ’cause I’m missing you، یه نکبتی شروع می کنه به زرزر کردن.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۴ نوشت.

یادمه یه سریال مزخرفی بود تو برنامه کودک که ازش بدم میومد. تنها چیزی که باعث می شد ببینمش یه هوشنگی بود که زن و بچه اش تصادف کرده بودن و مرده بودن، اینم دیوونه شده بود. یه نخ بسته بود به یه کامیون پلاستیکی و دنبال خودش می کشید و دور کوچه ها می چرخید و پرت و پلا می گفت.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۴ نوشت.

اين Bed of nails همچين يه مقدار اذيت مي كنه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۰۰ نوشت.

عزيز دل (سالينجر) تو ناتوردشت مي گه:
“همه مشکل همین جاس. نمی شه یه جای قشنگ و آرامش بخش پیدا کرد چون همچین جایی وجود خارجی نداره. می شه تصور کرد که همچین جایی هست، ولی وقتی به اونجا می ری و حواست نیست، یکی یواشکی میاد و درست بغل گوشت می نویسه “دهنت رو…”. یه بار امتحان کن. حتی فکر کنم وقتی بمیرم و ببرنم تو قبرستون و چالم کنن و یه سنگ قبر هم برام درست کنن که روش نوشته “هولدن کالفیلد” و سال تولد و وفاتم رو ذکر کردن، زیرش هم نوشته “دهنت رو…”. درواقع مطمئنم که این طوری می شه.”

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۴ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۱۱ مه ۲۰۰۴

ياد هفت هشت ماه پيش كه تو آزمايشگاه بيهوش شدم افتادم. سرم گيج مي رفت و تو نيمچه هپروت بودم. بعد يارو يكي ديگه رو صدا كرد و گفت «اين داره مي ره». تو اون حال من برداشتم از اون حرف‏‏، «اين داره مي ميره» بود. ولي هيچ ترسي نداشتم. خيلي راحت سرمو گذاشتم رو صندلي و چشمامو بستم. به خودم گفتم خب تموم شد ديگه. بعدش ديگه يادم نمياد. داشتم يه خواب خيلي خوبي مي ديدم. فكر كنم يه باغ قشنگي بود. دوستش داشتم. بهشت بود؟ تا اينكه دوباره چشمامو باز كردم و ديدم صد نفر آدم بالا سرم واستادن.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۱ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۱۰ مه ۲۰۰۴

به نظر میاد که یه دیوانه ساز زیر میزم باشه، یکی هم تو کمدم، سومی هم انگار زیر تخت قایم شده. رولینگ می خواد با اصرار به آدم بقبولونه که بدترین چیز ممکن، بوسه دیوانه سازه. ولی منی که حضورشون رو حس می کنم، می دونم که اون بوسه اونقدرام بد نیست. حداقل آدم دیگه حضورشونو حس نمی کنه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۴۷ نوشت.

تقریبا مطمئنم که ایکاروس موقع سقوط داشته تو دلش به خوش خیالی خودش می خندیده.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۸:۳۵ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۹ مه ۲۰۰۴

پس کو؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۱۱ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۸ مه ۲۰۰۴

We had some good times
But they’re gone
The winter’s comin’ on
Summer’s almost gone…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۴۶ نوشت.

خیلی تو زندگیم گناه کردم. تا آخر عمرم هم کفاره بدم، پاک نمی شم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۴۵ نوشت.

سر کلاس یهو احساس جاوید بهم دست داد. فکر کنم کم کم همون شکلی بشم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۴۴ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۷ مه ۲۰۰۴

I’ve been walking forty miles of bad road
If the bible is right, the world will explode
I’ve been trying to get as far away from myself as I can
Some things are too hot to touch
The human mind can only stand so much
You can’t win with a losing hand…

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۱۳ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۶ مه ۲۰۰۴

از بس Nightwish گوش کردم دچار خود Beast انگاری، شدم!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۱۹ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۴ مه ۲۰۰۴

Forgive me for I don’t know what I gain
alone in this garden of pain…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۱:۲۲ نوشت.

نه ارزش شراب هفت ساله رو می دونستم، نه لذت خوردنشو. تا اینکه شروع کردم به شکستن یه عهد هفت ساله.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۱:۲۱ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۱ مه ۲۰۰۴

حفاظت شده:

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

[برای نمایش یافتن دیدگاه‌ها رمز عبور را بنویسید.] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۷ نوشت.

 

مطالب اخیر

نظرات اخیر

© TGEIK نظریات عارفانه، یادداشتهای ابلهانه 2024 - 2002