مشغولیات

زندگى، خود مشغولیتی عظیم است!




شعار هفته

Many subsystems in data communication systems work best with random bit sequences.

K. Sam Shanmugam


 
 
آیدین كبیر در یک نگاه

اسم: آیدین خان
تاریخ تولد: ۱۸ دی ۱۳۶۱
قد: ۱۷۷
وزن: داره می رسه به صد
رنگ چشم: قهوه‌ای تیره
رنگ مو: همون
تماس: ایمیل

اینم یه تیریپ عارفانه، ابلهانه از آیدین كبیر


بالا
 
آرشیو

بالا

نظريات عارفانه،
يادداشتهای ابلهانه

تراوشات ذهنی آیدین كبیر
 


پنج‌شنبه، ۲۹ آوریل ۲۰۰۴


آنگاه عیسی به ایشان فرمود: “امشب همه شما مرا تنها می گذارید. چون در کتاب آسمانی نوشته شده که خدا چوپان را می زند و گوسفندان گله پراکنده می شوند. ولی پس از آنکه زنده شدم به جلیل خواهم رفت و شما را در آنجا خواهم دید”. پطرس گفت: “اگر همه شما را تنها بگذارند، من از شما دور نخواهم شد”. عیسی به او گفت: “باور کن که همین امشب، پیش از آنکه خروس بخواند، تو سه بار مرا انکار کرده، خواهی گفت که مرا نمی شناسی!”. ولی پطرس گفت: “حتی اگر لازم باشد با شما خواهم مرد، ولی هرگز شما را انکار نخواهم کرد!”. بقیه شاگردان نیز چنین گفتند.
پس عیسی ایشان را به بیشه ای آورد که آن را جتسیمانی می نامیدند. او به ایشان فرمود: “بنشینید و منتظر باشید تا من کمی دورتر رفته، دعا کنم”. پطرس و دوپسر زبدی یعنی یعقوب و یوحنا را نیز با خود برد. در حالیکه غم و اندوه تمام وجود اورا فرا گرفته بود، رو به ایشان کرد و گفت: “من از شدت حزن و غم، در آستانه مرگ می باشم. شما اینجا بمانید و با من بیدار باشید”.
سپس کمی دورتر رفت و بر زمین افتاد و چنین دعا کرد: “پدر! اگر ممکن است این جام رنج و عذاب را از مقابل من بردار. اما نه به خواهش من، بلکه به خواست تو”.
آنکاه نزد آن سه شاگرد برگشت و دید که در خوابند. صدا زد: ” پطرس! نتوانستی حتی یک ساعت با من بیدار بمانی؟ بیدار بمانید و دعا کنید تا وسوسه بر شما غلبه نکند. روح انسان می خواهد آنچه درست است انجام دهد، اما طبع بشری او ضعیف است”.
باز ایشان را گذاشت و رفت و چنین دعا کرد: “پدر اگر ممکن نیست این جام از مقابل من برداشته شود، پس آن را می نوشم. آنچه خواست توست بشود”.
باز برگشت و دید که در خوابند، چون پلکهای ایشان سنگین شده بود. پس برای بار سوم رفت و همان دعا را کرد.
سپس نزد شاگردان بازگشت و گفت: “حالا دیگر بخوابید و استراحت کنید… اما نه، حالا زمان آن است که در چنگ بدکاران گرفتار شوم. برخیزید و برویم. نگاه کنید، این هم شاگرد خائن من!”.
(متی 26، 31 الی 46)

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۰۳ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۲۷ آوریل ۲۰۰۴

دوست دارم بقیه عمرمو تو برج خنک کننده یه نیروگاه سیکل ترکیبی بگذرونم. تو اون هوای گرم و راکد اون کف دراز بکشم و وسط دیوارای دویست متری دورتادورم، اون بالا بالاها یه تیکه کوچیک آسمونو ببینم و سنجاق قفلیمو بجوم و یه لبخند احمقانه هم رو لبم باشه.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۵۸ نوشت.

سردمه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۵۷ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۱۴ آوریل ۲۰۰۴

Oh oh children of the land
Love is still the answer take my hand

[۴ نظر] اينو آیدین در ساعت ۳:۱۴ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۱۳ آوریل ۲۰۰۴

نرو بیرون از خونه، آدما عاشقت می شن
نمی دونن چقدر راهه که لایقت بشن

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۳:۱۶ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۱۲ آوریل ۲۰۰۴

mind defragmentation…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۴ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۱۱ آوریل ۲۰۰۴

موقع نوشتن گزارش آزمایشگاه کنترل، یاد اون روزی افتادم که تو نمک آبرود شرط بستم که ده تا لیوان آب بخورم. اونم بلافاصله بعد از ناهار. به خصوص یاد احساسی که درست بعد از خوردن آب داشتم افتادم.

[۴ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۱۶ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۹ آوریل ۲۰۰۴

یارو تو سینما چهار گفت “چاپلین، ظاهری جِنتِل مآبانه داشته”!!!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۴۱ نوشت.

می خوام برم با ادیسون پروژه بردارم. موضوعشم احتمالا خطای لگاریتمی باشه!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۴۰ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۸ آوریل ۲۰۰۴

اونقدر از گزارش آزمایشگاه نوشتن بدم میاد که نگو. مخصوصا اگه مال یه آزمایشگاه مزخرفی مثل فیزیک یک یا کنترل خطی باشه.

[۴ نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۱۵ نوشت.

نه تنها باید سرعت های متوسط با هم برابر باشن، بلکه باید یه کاری کنیم که سرعت لحظه ای هم یکسان بشه.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۱۴ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۶ آوریل ۲۰۰۴

گر به همه عمر خویش با تو بر آرم دمی
حاصل عمر آن دم است، باقی ایام رفت

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۵۴ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۴ آوریل ۲۰۰۴

پریروز داشتم تنسی تاکسیدو نگاه می کردم. بعد آقای ووپی از کمدش یه رادیو اورد بیرون و شروع کرد راجب امواج الکترومغناطیسی صحبت کردن. فهمیدم که “میدان و امواج برای کودکان” هم می شه نوشت. انگیزه کافی پیدا بشه می نویسمش.

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۵ نوشت.

مونوپل، دی پل، سی و سه پل!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۴ نوشت.

می رم سر کلاس کلانتری، یه نئاندرتال می شینه بغل دستم.
می رم سر کلاس لطیفی، یه نئاندرتال می شینه بغل دستم.
می شینم تو تاکسی، یه نئاندرتال می شینه بغل دستم.
می رم سر کلاس ابوتراب، یه نئاندرتال می شینه بغل دستم.
می رم سر کلاس اردبیلی، یه نئاندرتال می شینه بغل دستم.

[۶ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۳ نوشت.

وقتی تو خیابون یکی رو می بینی که آینه بغل ماشینشو خوابونده، تو دلت نمی گی عجب راننده ماهری. می گی یارو موقع رانندگی قد گاو هم نمی فهمه، نزدیکشم نمی ری.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۲ نوشت.

سکوت متن آسانی ست که معمولاً اشتباه خوانده می شود.
– آتاناسیو

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۳۱ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۳ آوریل ۲۰۰۴

خب دیگه برین بگیرین بخوابین. حوصله ام سر رفت.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۶ نوشت.

یه ساعت با یه تیغ اصلاح می کنی و صدات در نمیاد. تا وقتی به لب بالا یا به قول فرنگیا (هر جایی غیر از داهات ما) سیبیل نرسی، نمی فهمی که کند شده.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۵ نوشت.

Can you feel it, now that spring has come?
That it’s time to live In the scattered sun…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۴ نوشت.

آدم باید همیشه تو زندگیش نصیحت شنوی داشته باشه. حتی اگه نصیحت پذیر نباشه. چون بالاخره هر نصیحتی پشتش یه مقداری تجربه و فکر نشسته.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۲ نوشت.

هر آدمی باید هر از گاهی شروع کنه به فکر کردن راجب چیزای چرند و بی اهمیت. بعدش باید فکرشو ول کنه که راحت از این شاخه به اون شاخه بپره.
دلیلشو نمی گم. اگه این کارو کرده باشی که فایده اشو می دونی. وگرنه تا امتحان نکنی نمی فهمی.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۱ نوشت.

سیزده سال!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۰ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۲ آوریل ۲۰۰۴

نوید رو تو خیابون دیدم. می گفت وحید پذیرش گرفته و کم کم می ره. یه لحظه تمام خاطرات اون هفت سال جلوی چشمم دوره شد. تا سه چهار سال دیگه آنچنان توی دنیا پخش می شن که دیگه نمی شه یه جا جمعشون کرد.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۸:۰۵ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۱ آوریل ۲۰۰۴

یارو نمی دونم چیکاره ی راهنمایی و رانندگی بود. داشت می گفت دلیل زیاد بودن تصادفا، شتاب بالای ماشینهای جدیده! من که خیلی از استدلالش خوشم اومد. یه وقتی که کارگر لازم داشته باشم که گل لگد کنه، حتما خبرش می کنم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۱۸ نوشت.

 

مطالب اخیر

نظرات اخیر

© TGEIK نظریات عارفانه، یادداشتهای ابلهانه 2024 - 2002