بسیار روز مبارک و فرخنده ایست امروز. مگه نمی دونین چه خبره؟ روز جمهوری اسلامیه دیگه.
ولی از شوخی گذشته اینکه تولده. خانوم خانوما! تولدت مبارک باشه. این هوا!
راستی! عجب بارون قشنگی داره میاد.
[
۱۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۳۲ نوشت.
یه وقتی که بیکار بشم، می رم تو خیابون، راننده تمام 206 هایی که تو شهر مه شکن جلو رو روشن کردن، پیاده می کنم و کنار خیابون دار می زنم، بعدم چراغاشونو با سنگ می شکنم.
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۱۵ نوشت.
هوس کردم تو اتاقم یه پتروداکتیل نگه دارم. احتمالا فردا پس فردا می رم میدوم گمرک. کسی باهام نمیاد؟
راستی! کسی می دونه هواپیمای عمود پرواز رو از کجا باید خرید؟
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۱۴ نوشت.
پرستار! تو مثلا باید به فکر جون من باشی، اونوقت میای تئوری وردنه رو تشریح می کنی؟!
[
۴ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۲۳ نوشت.
اگه یه وقت به من بگن بشین “ترین ها” بنویس، مقام رومانتیک ترین کلمه رو به آفتابه می دم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۲۲ نوشت.
می گن که اسکل رو که بندازی هوا، هزار تا چرخ می زنه. بازم اسکل میاد پایین.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۲۱ نوشت.
دیشب یاد یه رفیق قدیمی افتاده بودم. یاد بهنود افتاده بودم. داشتم به اون کار احمقانه بچگونه اش فکر می کردم. سعی می کردم صحنه رو مجسم کنم. مثلا جلوی خونه دختره بوده. بعد حتما طبق معمول سیگار هم می کشیده. بعد نفت می ریزه رو خودش و بعدشم…
با اطمینان می گم که عاشق نبود. فقط حرفشو می زد. این کارش خودخواهی محض بود. اگه یه لحظه فکر می کرد که اون دختر باید همیشه عذاب وجدان داشته باشه و اگه واقعا دوستش داشت هیچ وقت همچین کاری نمی کرد. اگه یه لحظه به خانواده اش فکر می کرد که با چه حالی باید یه جنازه با سوختگی صددرصد رو تحویل بگیرن همچین کاری نمی کرد. خودخواهی بوده.
یه چیز دیگه: هیچوقت هم فکر نمی کنم که بهنود شجاع بوده. اینجور کارا از آدما ترسو سر می زنه.
دوست نداشتم پشت سر مرده حرف بزنم. ولی این رفیقمون یه کاری کرد که بعد از دوسال هنوز آدمو حرص می ده.
[
۸ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۲۰ نوشت.
بچه ها جدی ترین آدم های روی زمین اند ولی آدم بزرگ ها این رو باور نمی کنند.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۲:۴۳ نوشت.
خوش به حال مامانم. دیگه پسرش یه پارچه کدبانو شده! از فردام احتمالا خواستگارا درو از پاشنه در میارن. ولی من به همشون جواب رد می دم. چون می خوام درس بخونم.
[
۴ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۱:۲۰ نوشت.
وقتی گزارشای خبری احمقانه رو می بینم یاد اون یارو می افتم که سر مسابقه ACM اومده بود و سه چهار تا میز اون طرف تر از ما داشت جلوی دوربین پرت و پلا می گفت. یه میزی بغل دستش بود که هنوز هیچی بادکنک نداشت (سیستم اونجا اینجوریه که هر تیمی که یه مساله رو حل کنه، بسته به شماره مساله، یه بادکنک رنگی می دن که می چسبونن بالای مانیتور) بعد یارو یه بادکنک که دستش بود رو گذاشت روی مانیتور اونا، بعد یه جمله احمقانه گفت تو این مایه ها که به امید روزی که میزهای زندگیتون سرشار از بادکنک های رنگارنگ باشه. بعد با یه ژست احمقانه تر یه سوزن گرفت دستش و شترق! بادکنکه رو ترکوند! بعدم صداشو کلفت کرد و گفت کاوه منگلی، شبکه خبر! من که دیگه به زور جلوی خنده امو گرفته بودم.
به جون خودم راست می گما. از پیمان بپرسین.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۱:۱۸ نوشت.
هاها! عجب گیری افتادیما!
فکر کنم قربانی یه شبکه بزرگ spam فرستون شدم. از صبح تاحالا حدود دویست و پنجاه تا میل از سرورای مختلف برام اومده که تو اونا توضیح می ده که نامه های پورنوی مستهجنی که برای آدمای مختلف رو سرورای اونا فرستادم به دلایل مختلف دارن برگشت می خورن.
عوض کردن پسورد هم جواب نداده. عجب موجودات پست فطرتی پیدا می شن ها. یارو بی شرف رسما داره با آبروی من بازی می کنه و عین خیالش هم نیست.
[
۹ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۵۳ نوشت.
سازمان بازرسی کشور یه ماه جون کنده، آخرشم بیانیه داده که دلیل اصلی حادثه نیشابور، قصور و مسامحه بوده! اگه وقت داشتم چند روز به این کشف بزرگ می خندیدم. آدم می مونه که اینا واقعا خرن یا ما رو خر فرض کردن.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۱۷ نوشت.
با این وضعی که بزرگان ذکور هر نسل خاندان به ترتیب دارن سر از بیمارستان در میارن، اگه خود میرزا رفیع زنده بود، هفته دیگه نوبتش می شد.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۱۶ نوشت.
زندگی از نو(کریستن بوبن)
گاهی اوقات یک شگفتی، یک زیبایی با تکرار مکرر، رنگ یکنواختی به خودش می گیرد… این رنگ جلوی حقیقت زیبایی را می پوشاند و ما خسته از تکرار با چشمان بسته شگفتی را لمس می کنیم..
یکنواختی زیبایی کتاب مرا در طول خواندن کتاب خواباند .. و4 برگ آخر کتاب ، تنها 4 برگ آخر رویای این خواب شد .. انگار 192 برگ قبل لالایی بود که بوبن آرام برایم خواند تا 4 برگ آخرش را خواب ببینم.
“چشمان اَنیس” که در ابتدای کتاب دیدم در 4 برگ آخر زبان به سخن می گشاید:
” تنها شگفتی، قلب اَنیس بود: قطعه الماسی چنان ناب و نایاب که به چشمان او تابشی تسکین ناپذیر می بخشید.
—–
زنانی که طعم عشق خود را با محاسبه و تدبیر نمی آلایند، بسیار نادرند.
—–
مردگان نمی دانند که مرده اند، به همان اندازه که زندگان نیز از زندگی بی خبرند. کسی چیز زیادی نمی داند.
—–
ای مرغان پرستیدنی دریا که در اسکله ی قدیمی بندر در پروازید، شما مرا ار اندوه تماشای صخره هایی که مدت ها به دلیل تعریف و تمجید دیگران، روح خود را از دست داده اند، نجات می دهید.
—–
مپندارید که نیکوکار، فرزانه یا حتی با فراستم. فقط به آنچه دیده ام اعتماد کنید، چون آن را به راستی دیده ام.”
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۷ نوشت.
چینیا بعد از شونصد سال حق مالکیت خصوصی پیدا کردن. خاک تو سرشون با اون مرامشون. ما هزار ساله که می تونیم مالک همه چی باشیم، حتی همسرانمون!!!
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۶:۴۶ نوشت.
می گم که چطوره از این به بعد از بازدیدکننده های اینجا نفری پنج ریال بگیریم و بعدش کلیه عواید حاصل رو به سازمانهای مبارزه با نیکوکاری بدیم؟!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۶:۴۵ نوشت.
نگاهم را بر روی دانه ی برفی آرام سوار می کنم. نگاهم به اندازه ی تمام دانه های برف تکرار می شود، آرام فرود می آید و بی صدا بر روی زمینی که بوی بهار میدهد آب می شود. ریشه ای آب را می بلعد و نگاهم در انتظار جوانه شدن می خوابد.
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۲:۴۴ نوشت.
ابطحی که معاون حقوقی رئیس جمهوره. معاون حقیقیش کیه؟
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۶:۳۷ نوشت.
خدایا به او توانایی ده تا با توان هرچه بیشتر جاده های هرچه تنگ تر و تاریک تر را در گذرد و به تعالی و رستگاری نزدیک تر گردد.. الهی آمین
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۵۹ نوشت.
صحنه های خنده دار کم نیستن. یارو نشسته بود رو صندلی جلوی تاکسی بغل راننده. دستش پشت صندلی بود. مسافر عقبی که درو بست، چهار تا انگشت طرف موند لای در. خیلی مودب برگشته به خانومه که عقب نشسته می گه: ببخشین، می شه یه لحظه درو باز کنین؟! بیچاره خانومه تا آخر مسیر داشت ازش عذرخواهی می کرد. من و مسافر دیگه صندلی جلو هم تا عصر بهش خندیدیم.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۳۳ نوشت.
فرازی از صحیفه آیدینیه: “بار خدایا، مپسند بر بندگانت که همزمان بی اینترنت و بی پول و شکمباره باشند.”
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۳۱ نوشت.
این قشنگه. به نظر به یه بار خوندنش بیارزه. بعدش اگه کسی دلش خواست می تونه سرشو بکوبه به دیوار.
(پیوند به رونوشت مطلب)
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۹ نوشت.
احساس اینکه یه کار بدی کرده باشی. اینکه یه تقصیری داشته باشی.
[
۶ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۶ نوشت.
هیچ وقت نمی بخشمت. امیدوارم نیرو های برتر به فریادت برسند و تو رو از منجلابی که توش افتادی و داری دست و پا می زنی نجات بدهند. آهای! آدم ها وسیله نیستند.. این رو بفهم لطفاً!
[
۴ نظر]
اينو shadow در ساعت ۱۹:۱۸ نوشت.
هر چی محکم تر تو گوشش می زدم که به هوش بیاد بیشتر بی هوش می شد..
[
نظری نیست]
اينو shadow در ساعت ۱۹:۱۷ نوشت.
رفتی.. طلسم عروست شکست.. حالا شده هیولای قصه ها ی مادر بزرگ.. خانوم کوچولوی مهربون قصه ات بعد از تو دود شد رفت تو هوا.. حالا ما موندیم و جای خالی تو و بغض هایی که جرات ترکیدن ندارند..
[
یک نظر]
اينو shadow در ساعت ۱۹:۱۴ نوشت.
مرامی مزخرف نوشته بود دیگه. اونوقت به اون می گن اندیشمند فرهیخته، به من می گن بی فکر الکی خوش.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۸:۴۳ نوشت.
– مرسی عزیزم. امروز فوق العاده بودی.
= وای! من تازه فهمیدم تو چقدر ماهی. اون احمقی که عاشورای پارسال باهاش بودم، یه کلمه هم ازم تعریف نکرد!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۸:۴۲ نوشت.
بدجوری می ترسم. هیچی قابل پیش بینی نیست.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۲۷ نوشت.
یاد سوم راهنمایی افتادم که با کوسه خدمات شایانی به علم پزشکی کردیم. اول یه معجون من دراوردی با آب و آرد و نمک و شکر و چندتا ضمیمه سری دیگه درست کردیم که مزه سرلاک می داد و نصفشو خودمون دوتایی خوردیم. بعد این معجون رو یه ماه گذاشتیم تو هوای آزاد تا کپک بزنه. بعد کپک ها رو – که خیلی هم خوشگل و خوشرنگ شده بودن- برداشتیم و گذاشتیم جلوی آفتاب تا خشک بشن. بعد اون کپکای خشک شده رو سابیدیم تا نهایتا به یه پودر سفیدی رسیدیم که بهش می گفتیم پنی سیلین. بعد می خواستیم آزمایشش کنیم که ببینیم کار می کنه یا نه، یه موش ورداشتیم و زخمیش کردیم، بعد رو زخمش پنی سیلین ریختیم و بستیمش. خاک بر سر افتاد مرد! ما اون موقع مطمئن بودیم که پنی سیلین ساختیم. حتما تقصیره خود موشه بود که مرد.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۲۷ نوشت.
موضوع انشا: پیشگیری مهمتر است یا درمان؟
متن انشاتونو برام بفرستین. بهترین متن جایزه می گیره.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۲۵ نوشت.