یادش رفته انگشت پاش شکسته بود و حال نداشت از خونه بره بیرون که دکتر ببینه انگشتشو! حالا هر دقیقه زنگ می زنه به من که بلند شو بریم دکتر! بابا من همینجوری که تو خونه نشستم درس نمی خونم، چه برسه به اینکه بخوام تو شهر بچرخم!
اینو آیدین در ساعت ۸:۱۱ نوشت.
نام (لازم)
ایمیل (منتشر نمیشود) (لازم)
وبلاگ/سایت
Δ
© TGEIK نظریات عارفانه، یادداشتهای ابلهانه 2024 - 2002