مشغولیات

زندگى، خود مشغولیتی عظیم است!




شعار هفته

Many subsystems in data communication systems work best with random bit sequences.

K. Sam Shanmugam


 
 
آیدین كبیر در یک نگاه

اسم: آیدین خان
تاریخ تولد: ۱۸ دی ۱۳۶۱
قد: ۱۷۷
وزن: داره می رسه به صد
رنگ چشم: قهوه‌ای تیره
رنگ مو: همون
تماس: ایمیل

اینم یه تیریپ عارفانه، ابلهانه از آیدین كبیر


بالا
 
آرشیو

بالا

نظريات عارفانه،
يادداشتهای ابلهانه

تراوشات ذهنی آیدین كبیر
 


سه‌شنبه، ۳۰ دسامبر ۲۰۰۳

اگه قرار بود بمیرم، دو سال پیش مرده بودم. من اینکاره نیستم. می خوام زنده بمونم.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۲:۱۷ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۲۹ دسامبر ۲۰۰۳

تجربه جالبیه که وقتی تو دانشکده راه می ری، دوستان و اونایی که نمی تونن جلوی خودشونو بگیرن، تو روت بهت می خندن و صدای خنده غریبه ها هم پشت سرت شنیده می شه.

[۷ نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۱۰ نوشت.

In the pines, in the pines
where the sun don’t ever shine
I would shiver
the whole night through…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۲۴ نوشت.

احساس عجز داشتی؟ خستگی؟ نفرت از خود؟
اگه نداشتی که خوش به حالت…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۲۳ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۲۸ دسامبر ۲۰۰۳

You have a right to kill me. You have a right to do that…But you have no right to judge me…

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۰۳ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۲۷ دسامبر ۲۰۰۳

برف می بارد
برف می بارد به روی خار و خارا سنگ
کوهها خاموش
دره ها دلتنگ
راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۲۷ نوشت.

هرکی هر کاری می کنه، به خاطر خودشه. یادمون باشه که بشر ذاتا خودخواهه، چون خدا از روح خودش بهش دمیده.

[۵ نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۲۶ نوشت.

اگه کسی خواست به من ضربه بزنه، خیالش راحت باشه که قبل از اینکه بفهمه چی شده، نابودش می کنم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۱۱ نوشت.

سرمو که می ذارم رو بالش، احساس می کنم یه نفر لوله هفت تیرشو گرفته اون پشت و می خواد از بالش من به عنوان صداخفه کن استفاده کنه. نمی دونم چرا هرچی منتظر می شم، شلیک نمی کنه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۱:۲۲ نوشت.

احساس می کنم سالینجر، هولدن کالفیلد رو از رو من ساخته.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۱:۲۱ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۲۶ دسامبر ۲۰۰۳

قضیه چیه؟ تلویزیون همش می گه “زمین لرزه بم”، احتمالا فرکانسش پایین بوده!
در راستای اینکه من آدم بشو نیستم، بازم دلم برای آدما نسوخت. آدما میان و می رن. بیشتر دلم برای ارگ بم سوخت.

[۸ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۳۹ نوشت.

این شما و این هم مردی که پشت ستاره حلبیش، قلبی از سنگ داره.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۵۶ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۲۵ دسامبر ۲۰۰۳

اون ققنوس از این نظر احمقه که فکر می کنه باید منتظر بشه تا آتیش از آسمون بیاد، نمی فهمه که خودش باید دست به کار بشه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۲:۰۰ نوشت.

تو 1984 وقتی می خوان یارو اعتراف کنه، موش می اندازن به جونش.
من فکر کنم فهمیدم که باید چیکارم کنن، ولی نمی گم! چون ممکنه بعدا بر علیه خودم ازش استفاده بشه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۰۲ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۲۴ دسامبر ۲۰۰۳

امروز رفته بودیم مرکز فرستنده موج کوتاه غیاث آباد، یه یه جایی تو همین مایه ها. دروغ چرا؟ تا قبر آآآآ!!!!
کلی هم چیز جالب دیدیم. اولش که رفته بودم تو یکی از فرستنده ها، یه لامپ گنده احمقانه بود که روش یه مثلث قرمز داشت که وسطشم یه علامت تعجب بود. زیرش به هشت زبون زنده و پنج زبون مرده نوشته بود:”Warning: RF radiation”، منم می خواستم ببینم قضیه این تشعشعش چیه، کله امو گرفتم بقلش، یه حس جالبی تو مایه های سردرد و سرگیجه گرفتم، هرکی هم می گه اونو نمی شه حس کرد، بره کشکشو بسابه.
بعدش یکی از فرستنده ها بود که داشت به زبون آنگولستانی روی یه فرکانسی برنامه چخش می کرد، آقای مسوول یهو زد فرکانس کاریر فرستنده رو عوض کرد، بعدم که ازش سوال کردن، گفت: “بیخیال بابا، اینا رو که کسی گوش نمی کنه!!!”
بعد رفتیم سراغ یه اتاقی که من بهش می گم اتاق فرمان، اونجا خوشبختانه کسی پشت میزا نبود و کم کم حس خرابکاریم داشت گل می کرد، بعد یه کامپیوتر پیدا کردیم همونجا که از وضعیت تمام فرستنده ها log درست می کرد، شخصا خیلی دوست داشتم با دو سه تا alt+f4 یه حالی بهش بدم، ولی حیف یکی از کارمنداشون داشت مث سگ منو می پایید!
بعدش رفتیم سراغ آنتنا که یه سری سازه عظیم توپ بودن، اونایی که قابلیت چرخش داشتن از همشون باحال تر بودن. وقتی رفته بودیم تو اتاقک زیر یکی از همین چرخونا، بازم سرم شروع به جلز ولز کرد!
یکی دیگه هم بود که بهمون گفتن نزدیکش نشین که داره ازش برنامه پخش می شه، یهو دیدین برق گرفتتون مجبور شدیم خاکسترتونو بریزیم تو گونی، ببریم بیرون.
بعدم رفتیم تو نیروگاهش که صدای خر می داد و گوشامون در حال کر شدن بود.
آخرشم رفتیم تو “رستوران گلایل”! که اونجا به مناسبت اینکه ولادت با سعادتم نزدیکه، به همه دوستان ناهار دادم!!!
آخرشم که خوب طبیعتا برگشتیم تهرون!

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۸ نوشت.

این آیدین طفلکی الان تحت تاثیر اشعه های امین آباده. جدی نگیریدش بچه رو:d

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۵۰ نوشت.

نوشتن هرگونه کامنت در پای این مطلب ممنوع است.
با متخلف طبق قانون برخورد خواهد شد.

[۴ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۴۸ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۲۲ دسامبر ۲۰۰۳

هیچی نمی تونه منو به هم بریزه. حالا می بینیم.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۱:۵۲ نوشت.

احساس احمقانه ققنوس پیری رو دارم که هر لحظه ممکنه آتیش بگیره.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۱:۴۹ نوشت.

حلول ماه مبارک دی رو به همگان تبریک و تهنیت عرض نموده و آرزوی خوشی های روزافزون را برای کلیه آدمایی که دلمون بخواد داریم.
اینم از فال حافط بنده به مناسبت شب یلدا:

ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند که سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود و لیک به خون جگر شود

فکر کنم پرت و پلا گفته باشه! معصوم که نبوده!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۱:۴۸ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۲۱ دسامبر ۲۰۰۳

There were times in my life when I was goin’ insane
Tryin’ to walk through the pain
I was so sick n’ tired of livin’ a lie
I was wishing that I would die…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۱:۱۶ نوشت.

می دونی سیمور برای چی خودشو کشت؟
فکر می کنم نتونست تنهایی ناشی از دونستن زیاد رو تحمل کنه…

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۴:۲۲ نوشت.

من از من می گریزم تا از تو گریخته باشم
از تو می گریزم تا از من گریخته باشم
و این دور تا پایان من ادامه خواهد داشت

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۴:۲۰ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۱۹ دسامبر ۲۰۰۳

دیشب دنبال زاناکس می گشتم که بلکه یه مقدار شنگول بشم. بعدا دیدم بدون اونم دارم حسابی شلوغ می کنم، فهمیدم که خوب شد نخوردم وگرنه دیگه هیچی آبرو برام نمی موند (اگه همینجوریش الآن چیزی مونده باشه). نکته بعدی این بود که بازم به توانایی های ذهنی خودم ایمان اوردم.
پ.ن. صاحب تولد داره موهاشو می کنه که یه ساعت اراجیف سرهم کردم، دریغ از یه تشکر خشک و خالی از صابخونه.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۴۹ نوشت.

اگه هیچ کس ندونه، دیگه در و دیوار اتاقم که می تونن شهادت بدن. در و دیواری که وجب به وجبشون جای مشت و کله داره.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۴۸ نوشت.

شاید اگه دلیلشو می دونستم راحت تر تحملش می کردم. فقط شاید.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۴۷ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۱۸ دسامبر ۲۰۰۳

فکر می کنم که ما مخابراتی ها خیلی بیشتر از بقیه با probabilistic بودن زندگی آشنا باشیم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۳:۴۵ نوشت.

درهای بهشت بسته می شد
مردم همه می جهنمیدند

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۳:۳۸ نوشت.

Wherever we travel we’re never apart.
Beautiful lady, so dear to my heart…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۳:۰۱ نوشت.

If I’m not back again this time tomorrow
Carry on,carry on,as if nothing really matters…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۰۵ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۱۷ دسامبر ۲۰۰۳

در خواب دیدم رسول ا… را. فرمود “الاغ جون! مگه نگفتم باید لحاظتو ببری بالا؟ با این بیشعور بازی که دیشب دراوردی، لحاظت رفت زیر صفر”

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۳۹ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۱۶ دسامبر ۲۰۰۳

آیدین دیوونه!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۱ نوشت.

یه شامپاین به سلامتی اینکه به مبارکی و میمنت ته مونده عقلم هم داره می پره. بخورید و بیاشامید.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۰ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۱۴ دسامبر ۲۰۰۳

با زانوهایی که هر لحظه یه ادا در میارن، از خیلی از آدما بیشتر می فهمم که ایستادن یعنی چی…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۲۵ نوشت.

قیافه صدام جلوی چشممه. اون صحنه ای که دارن معاینه اش می کنن و دست یارو لای موهاشه و بعدم توی دهنش. مفلوک شده. یه لحظه دلم براش سوخت.

[۶ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۴۸ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۱۳ دسامبر ۲۰۰۳

تقریبا مطمئنم یه روزی که دارم از وسط خیابون رد می شم و یهو نارسیسیزمم عود می کنه و دارم خودمو تو شیشه ماشینا نگاه می کنم، می رم زیر ماشین و مرحوم می شم.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۴۵ نوشت.

Tap dancing on a landmine…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۳۲ نوشت.

آااای به دادم برسین! سوزن نبود که! تیر چراغ برقو کرد تو بازوی بلورینم! حواسشم پرت بود، انگار زد تو عصب! تا یه ساعت دستم می پرید!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۳۰ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۱۲ دسامبر ۲۰۰۳

آن صاحب بزرگترین شکم، آن داننده بسیار امثال و حکم، آن راننده قابل، آن لر کامل، آن همیشه مشغول انجام وظیفه، آن پیچنده هارددیسک در قطیفه، آن طباخ گلپخت با سیب زمینی پشندی، شیخنا و مولانا امید زندی. دائما در توالت زندانی بود و مذاکره کننده پنهانی بود و پخش کننده نویز کیهانی.

آمده است که چون زاده شد کیف خود را بر شانه یمین انداخته و با دست بندش را گرفته و تسبیحی در دست یسار گرفته و فرمود: “عرضم به آستانتون… ها ها ها ها…”

گویند که چون به سن قانونی رسید به شهرک آزمایش اندر شد و گفت: “اومدم که تصدیقمو ببرم”، گفتند: “برو ته صف” به ته صف رفت و چون به سر صف رسید برگه سوالات را گرفت و توانست در زمان مقرر با موفقیت به سیزده سوال پاسخ اشتباه دهد و چون در اتول نشست که امتحان دهد، دنده را بدون استفاده از کلاج عوض کرد که موجب بیرون انداختنش از شهرک شد و شنید که گفتندش: “برو هر وقت یاد گرفتی بیا!” پس این گفته بر شیخ گران آمد و رفت و چنان راننده ای شد که نگو!
شوماخر در وصف او گفته: “تو مسابقه ای که شیخ باشه جای ما نیست، یهو دیدی زد بهمون، لت و پارمون کرد”

نقل است که وی بسیار اینرسی داشت، چندانکه چون به توالت رفتی بیرون نشدی و چون بالای منبر رفتی پایین نیامدی و چون مشغول خوردن شدی ول کن نبودی و چون فرمان را چرخاندی تا سه مرتبه به دور خود نچرخیدی فرمان را راست نکردی.

وی را پرسیدند: “در آسمان شوی؟” گفت: “نه”، گفتند: “بر آب روی؟” فرمود: “لا”، عرض کردند: “پس چه کرامت داری؟” گفت:” چت را از فاصله سه ذرعی تشخیص دهم”

نقل است که در توالت بود که ملک الموت بر او نازل شد، شیخنا جیغی کشیده و لگدی به شکم ملک زده و فرمودند: “مگه نمی بینی کار دارم؟ خاک بر سرت کنن! شعور نداری؟ نمی فهمی تو توالت آدم دلش می خواد تنها باشه؟” پس ملک از درد ناله ای کرد و فسسس صدا نمود و در چشم بهم زدنی غیب شد و دیگر جرات نکرد به شیخ نزدیک گردد. چنین است که شیخ تا کنون زنده مانده. خداش عمر دراز همراه با چت دهد.

[۷ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۲۶ نوشت.

واااای که چقدر برف رو دوست دارم. حتی از مهرویان بهشتی (منظورم خیابون عباس آباد نیستا!!!) هم بیشتر. در نسخ اومده که شبی که من به دنیا اومدم یکی از سنگین ترین برفهای اون سالها در حال اومدن بوده. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۳۵ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۱۰ دسامبر ۲۰۰۳

ماجراهای اون بچه هه و آب نباتا صدتا اپیزود جدید داشته. ولی چون آدما آب نبات نیستن، منتشرشون نمی کنم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۰۱ نوشت.

راستی! فکر کنم امضا کردن این نامه بر همه کسانی که با معتمدی کلاس داشتن یا به هر نحوی می شناسنش، واجبه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۰۰ نوشت.

خانوم عبادی! به نظر من شما ترسیدین. دارین سعی می کنین باج بدین. تمام این ژست های دموکراسی هم کشکه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۹ نوشت.

انگار آیدین کبیر یه شباهتی با کاترین کبیر داره.
می گن که کاترین تا لحظه آخر از عشق چیزی نفهمید!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۸ نوشت.

رو سنگ قبرم بنویسین ” King of kaf تو کف مرد”!!!

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۷ نوشت.

احساس سنگینی می کنم.
لطفا همچنان به برداشت احمقانه نکردن، ادامه بدین.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۶ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۹ دسامبر ۲۰۰۳

احساس تنهایی می کنم.
لطفا برداشتهای احمقانه نکنین.

[۴ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۸ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۸ دسامبر ۲۰۰۳

اگه چیزایی که شنیدم درست باشه که به احتمال زیاد درسته، به نظر میاد که توی تمام مدتی که تمام اعتمادمو به پات ریخته بودم، بدت نمی اومده یه بلایی سرم بیاد. فقط گفتم که فکر نکنی خرم. وگرنه هنوزم بدجوری دوستت دارم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۱۵ نوشت.

تراوشات ذهنی آیدین کبیر؟ یا تروشات ذهنی یه آدم پارانوئید؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۱۴ نوشت.

جناب بیل گیتس! احتراما، قبول کنین که بنده از جنابعالی و تیم احمقایی که دور خودتون جمع کردین باهوش ترم. این همه زور می زنین که این ویندوزتون یه جوری گند بزنه به هیکل کامپیوتر، من یه تنه درستش می کنم!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۱۳ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۷ دسامبر ۲۰۰۳

دیروز تو تلویزیون می گفت که نمی دونم سرخک یا سرخجه، یکیشون خیلی خطرناکه، حتی ابتلا بهش باعث سقط جنین می شه!
خب از این نظر که خطری منو تهدید نمی کنه، پس واکسن نمی زنم. شما چطور؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۴۷ نوشت.

اون چیزی که تو عکس می بینین، بویی داره که من تو دوره های خاص زندگیم بهش معتاد می شم. لابد یه دلیلی داره دیگه!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۳۰ نوشت.

فعلا پر از انگیزه برای برگشتم. تا انگیزه اش هست باید بجنبم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۱:۱۵ نوشت.

تهران امروز خیلی خوشگل بود. اگه حال داشتم می خواستم تا شب بیرون بمونم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۱:۱۲ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۶ دسامبر ۲۰۰۳

ببینم؟ اگه اسم اینا هذیون نیست پس چیه؟

[۴ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۶ نوشت.

حتی خوابم میاد. یاد کارتونای بچگیام افتادم. اون سه تا میمونا که بعد از قشنگترین داستانهای دنیا می اومدن و نتیجه حکیمانه از قضیه می گرفتن.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۵ نوشت.

بدجوری هوس کردم که حمید خله رو بغل کنم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۲ نوشت.

یه جور حس غیر زمینی دارم. یه جور بی حسی خوشایند. حتی سردمه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۰ نوشت.

اگه یه چیزی تو مایه های “اوتاد”، برای آدمای مازوخیست وجود داشته باشه، به احتمال زیاد منم یکی از همونا حساب می شم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۹ نوشت.

آخ که چقدر کیف داره که درست همین امروز که جریمه های رانندگی زیاد شده، سر پیچ از ماشین پلیس سبقت بگیری!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۱۴ نوشت.

Too old to rock’n roll, too young to die…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۳۱ نوشت.

تب و صحنه های اون آمفی تئاتر لعنتی و Jethro tull
عجب معجونی از آب در میاد. رسما فقط جیگر خارخاسک هندی رو کم داره!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۹ نوشت.

آخه پرت! هفتصد تومن دادی به من که برم فرم کنکورتو پست کنم، اونجا می بینم رشته دوم هم انتخاب کردی! تیریپم شده بود عین مستر بین که از تو جورابش پنج تومنی پیدا می کرد!!!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۸ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۵ دسامبر ۲۰۰۳

خیلی خواب بدی دیدم. تمام ترس های درونیمو نشون داد…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۸:۱۲ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۴ دسامبر ۲۰۰۳

زندگی با بهونه و هدف رو دوست دارم.
فکر کنم کم کم دوباره داره زندگیم همینجوری می شه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۱۴ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۳ دسامبر ۲۰۰۳

به خدا من فقط پرنده رو کشتم، پرواز خودش مرد!!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۴۵ نوشت.

کم کم دارم معتقد می شم که موج یه کلاهبرداری بزرگه. یه کلاهبرداری بزرگ شیرین.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۴۴ نوشت.

فکر کنم دیروز تو مسابقات جهانی کله خری، رکورد ماده رانندگی رو جابجا کرده باشم.
سرعتم ضربدر لیزی زمین تقسیم بر حاصلضرب عمق دید تو اون هوا و فاصله ام با ماشین جلویی، میل می کرد به بینهایت.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۳۱ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۲ دسامبر ۲۰۰۳

آخه کدوم پدرسگی تو وایتکس اسید می ریزه؟!
پیرهن سفید جوهری شده بود، نیم ساعت گذاشتمش مونده تو وایتکس، الآن در آوردم می بینم سوراخ سوراخ شده!!!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۲ نوشت.

در باب امتحان مخابرات 2

1- مخابرات 2، درس غریبی حساب می شه. به خصوص که یه ماه آخر سر کلاس گوش نکرده باشی و فردا هم امتحان میان ترمش باشه!

2- یه دید توپ غیر مخابراتی پیدا کردم که طبق اون، baseband با passband هیچ فرقی نداره.

3- برگه فرمولی که برای فردا نوشتم رو که نگاه می کنم، یاد دفعه اولی می افتم که الکترومغناطیس داشتم. دوسال پیش همین وقتا بود. از شیش فصل اول کتاب مقدس (چنگ علیه الرحمه)، اندازه یک چهارم کاغذ A4 فرمول در آورده بودم. خیال می کردم بقیه اش مهم نیست!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۰ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۱ دسامبر ۲۰۰۳

آیدین جمیل و یحب جمال!!!

[۷ نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۱۵ نوشت.

 

مطالب اخیر

نظرات اخیر

© TGEIK نظریات عارفانه، یادداشتهای ابلهانه 2024 - 2002