سهشنبه، ۳۰ سپتامبر ۲۰۰۳
something’s wrong with the world today
I don’t know what it is
کمه، کمه، کمه. یه چیزی کمه. پیداش می کنم. کاش پیداش کنم…
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۳۱ نوشت.
.............................................................................................
دوشنبه، ۲۹ سپتامبر ۲۰۰۳
I think I’m dumb
Or maybe just happy
Think I’m just happy
My heart is broke
But I have some glue
Help me inhale
And mend it with you
We’ll float around
And hang out on clouds
Then we’ll come down
And I’ll have a hangover…Have a hangover…
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۷ نوشت.
فکر کنم اولین هدف انجمن مبارزه با آدمای رو اعصاب پیدا شده باشه. خداحافظ رفیق قدیمی.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۶ نوشت.
فقط کافیه این مرتیکه تا فردا قبل از حذف و اضافه، نمره های مارو نده. بد بلایی سرش میارم.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۵ نوشت.
یه جورایی احساس کردم حرفات در راستای عذاب وجدانه. بیخیال شو لطفا.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۴ نوشت.
اگه آیزاک آسیموف یا آرتور سی کلارک داستان علمی تخیلی می نویسن، صد برابر آدمای عادی سواد دارن. من نمی دونم کی به این پروین علی دادی که فرق کامپیوتر با هویج رو نمی دونه، گفته داستان علمی تخیلی بنویس.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۳ نوشت.
.............................................................................................
یکشنبه، ۲۸ سپتامبر ۲۰۰۳
And I swear that I don’t have a gun
No I don’t have a gun
No I don’t have a gun
No I don’t have a gun
No I don’t have a gun
No I don’t have a gun…
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۴۸ نوشت.
همسایه هه مرد. من اگه جای شوهرش بودم احتمالا می رفتم فیلسوفی چیزی می شدم.
پ.ن. فلاسفه، چه قدیمی و چه جدید، خرج زندگیشونو از کجا در میارن؟ من که حاضر نیستم به یه نفر مفت خور پول بدم که برام پرت و پلا ببافه!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۴۷ نوشت.
.............................................................................................
شنبه، ۲۷ سپتامبر ۲۰۰۳
سر کلاس کلانتری حالم بد شده بود ولی جرات نمی کردم جلوی اون بداخلاق از کلاس برم بیرون. می ترسیدم یهو سر کلاس بمیرم، بعد کلانتری عصبانی بشه، بزنه منو بکشه! خیلی جالب شده بود، زبونم خواب رفته بود، بازوهام بیحس شده بود. نبضم هم تو گلوم حس می شد!!!
بعدم تازگی یهو احساس می کنم پاشنه پام رو گرفتم رو آتیش، بدجوری داغ می شه! جدی جدی انگار حواسم نبوده و این بدن رو خدا بهم انداخته!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۲۴ نوشت.
یکی دیگه از قوانین کلی زندگی یه همچین چیزیه:
تو این دنیا الکی الکی یه کسی خوش نمی گذره. باید به خودت خوش بگذرونی.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۲۳ نوشت.
.............................................................................................
جمعه، ۲۶ سپتامبر ۲۰۰۳
بعد از گل سوم اردن، دوربین داشت جایگاه رو نشون می داد. اتفاقا یه آقای عرب کله گنده اونجا بود که نمی دونم کی بود، یه سیگار برگ گوشه لبش بود و داشت یه کار خلاف ادب می کرد. جالبه که نه اون دوربین چی متوجه قضیه شده بود و نه سانسورچی های صداوسیما!
[
۵ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۳۷ نوشت.
.............................................................................................
پنجشنبه، ۲۵ سپتامبر ۲۰۰۳
تقریبا همه آدما همینجوری هستن. درست توی لحظه ای که نباید، وارد زندگیت می شن. بعد هم دوباره توی لحظه ای که نباید، ترکت می کنن.
[
۵ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۴ نوشت.
بذار خیالتو راحت کنم. نه تو، و نه هیچ کس دیگه، نمی تونین. فکر نمی کنم هیچ وقت کسی پیدا بشه که اون چیزی که من می خوام رو بهم بده. درواقع حتی فکر نمی کنم کسی پیدا بشه که بفهمه چی می خوام. عیب نداره، بالاخره منم یه جوری باهاش کنار میام…
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۴ نوشت.
دوتا قاتل گرفته بودن، در شهر داشت باهاشون مصاحبه می کرد. یکیشون می گفت: ” دفعه اول هردو با هم رفتیم و محل رو بررسی کردیم. دفعه دوم نه من رفتم نه اون. دفعه سوم هم خودش رفت!!!”
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۰ نوشت.
اومدم خونه می بینم یه کاغذ گذاشتن اینجا، روش نوشته:
“به آقای نیکنام زنگ بزن!
به آقای مقیمی زنگ بزن!!”
منم تلفن رو قطع کردم!!!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۱۱ نوشت.
واقعا که! تو چه جوری ادعای پیغمبری می کنی، وقتی که تعالیم خودت رو یادت رفته؟!!!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۱۰ نوشت.
این پانته آ بهرام هم به چشم خواهری خیلی خوشگله ها!!!
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۰۹ نوشت.
.............................................................................................
سهشنبه، ۲۳ سپتامبر ۲۰۰۳
MUSIC
Johnny Cash
Boy named sue
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۲ نوشت.
خیلی دلم می خواست الآن تو شمال نشسته بودم تو ایوون. به شرطی که الآن یکی از شبای بارونی زمستون بود. لذتشو با کمتر چیزی می تونم مقایسه کنم. صد ساله که زمستون نرفتم شمال.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۰ نوشت.
می خوام “انجمن مبارزه با آدمای رو اعصاب” راه بندازم. حوصله بعضی آدما رو دیگه اصلا ندارم.
[
۴ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۱:۰۶ نوشت.
.............................................................................................
دوشنبه، ۲۲ سپتامبر ۲۰۰۳
مار می خواست با پونه تیریپ بذاره. پونه رفت جلوی خونه ممد آقا بقال سبز شد!!!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۱۲ نوشت.
جاااااان! آدم تو این ساختمون هیچ وقت دلش واسه دیوونه خونه تنگ نمی شه.
یکی از همسایه ها می خواست یکی دیگه رو تو پارکینگ لای دوتا ماشین له کنه!!!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۰۸ نوشت.
من گربه نیستم که با یه نوازش و یه تیکه آشغال گوشت، تا آخر عمرم، حتی اگه بخوان با لگد از شرم خلاص بشن، جلوی یه خونه بشینم و تنها کارم این باشه که خودمو لوس کنم، بلکه بازم یه چیزی برای خوردن گیرم بیاد. من سگم. خیلی باید باهام خوب باشی که بتونی نظرمو جلب کنی. بعدش وفادار می مونم. دوباره باید خیلی اذیتم کنی که ازت صرف نظر کنم. ولی اگه رفتم، دیگه رفتم. پشت سرمم نگاه نمی کنم.
[
۵ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۳۶ نوشت.
.............................................................................................
یکشنبه، ۲۱ سپتامبر ۲۰۰۳
حالا خنده دار این بود که امید دیروز یه معنی جدید برای کلمه مدرن اختراع کرد. بعد ما امروز صصبح رفتیم سر کلاس و نکویی همش فرق کنترل کلاسیک و کنترل مدرن رو توضیح می ده. مساله ما این بود که با اون تعریف، کل کنترل برای مخابراتیا مدرن به حساب میاد!!!
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۰ نوشت.
دیگه اختیار زبونم دست خودم نیست. یهو به خودم میام و می بینم دارم یه چیز خیلی بد رو تو یه جمعی می گم که خیلی رودرواسی دارم. فکر کنم همه هم حس کرده باشن اینو.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۹ نوشت.
حسادت دخترونه از اون چیزاییه که هیچ وقت درکش نکردم و احتمالا نخواهم کرد.
[
۴ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۸ نوشت.
دومین پیش بینی اشتباه تو دو سال. خیلی هم آمار بدی به حساب نمیاد.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۷ نوشت.
I’ll be so alone without you
maybe you’ll be lonesome too…
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۲۲ نوشت.
امروز یه لحظه به این فکر کردم که الآن ما تو موقعیتی هستیم که وقتی ما وارد دانشگاه شده بودیم، بچه های ورودی هفتاد و شیش بودن. بعد یادم افتاد که اون موقع اگه بهم می گفتن فلانی هفتاد و شیشیه، با خودم می گفتم “اوووووو اون که دیگه فسیل به حساب می شه!”
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۲۱ نوشت.
یه خواب آور تضمینی پیدا کردم که بهش می گن نکویی!!! تنها راهی که وجود داره که کمک می کنه که آدم سر کلاس خوابش نبره، اینه که با امید بساط بگو و بخند راه بندازی. که اونم نتیجه حتمیش افتادنه!!! (تو این متن از یه صنعت ادبی جدید هم اختراع کردم. اونم صنعت “که آرایی” بود. به این شکل که تو دوخط مطلب، شصت دفعه از “که” استفاده کردم!!!)
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۲۰ نوشت.
نمرات دوتا درس دیجیتال این ترم، بار دیگر مشت محکمی بود بر دهان یاوه گویانی که توانایی های من رو در این زمینه انکار می کنند.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۰۱ نوشت.
.............................................................................................
شنبه، ۲۰ سپتامبر ۲۰۰۳
از صبح خیلی میزون نبودم، الآن غلط می کنم که میزون نباشم.
کلا خوش گذشت. ولی آخرش یه مقدار ضدحال تموم شد. اینم می گذره عزیزم. اذیت می کنه ولی می گذره. یادمون هست که تو مدال “دیریکله درجه یک” از انجمن دراکل مقیم knt داری.
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۴ نوشت.
تو وجود دکتر کلانتری، یک آیدین کبیر دیده می شد.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۳ نوشت.
.............................................................................................
جمعه، ۱۹ سپتامبر ۲۰۰۳
به یاد بچگی هامون، همه با هم با آهنگ مخصوص بخونین:
همشاگردی سلام، همشاگردی سلام…
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۴ نوشت.
خدا خودش به همه عقل بده، آخرشم اگه چیزی اضافه اومد بده به این دوستای ما. مخصوصا اونی که چهل دلار گذاشته تو جیبش و تو ترکیه رفته night club و می خواسته همه کار هم بکنه ولی آخرش مجبور شده ساعتشم بده که فقط پول شامپاینی که خورده بوده جور بشه، تازه بعدشم که برگشته سر از کمیته انظباطی دانشگاهشون درآورده! یا اون یکی که تو یه تحقیق پزشکی قرار بوده به یه چیزایی فکر کنه و از مغزش عکس بگیرن، اونم عمدا به یه چیزای دیگه فکر کرده!! خوب شد بعد از سالی، دوستای قدیمی رو دیدیم و یه مقدار ایده های جدیدمون درباره شیطنت و خرابکاری رو با همدیگه تبادل کردیم!!!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۲۵ نوشت.
.............................................................................................
پنجشنبه، ۱۸ سپتامبر ۲۰۰۳
ای لعنت به ذات هرچی جعفری مادرپیاله اس که شده مدیر دبیرستان. نکبت دستور صادر کرده که “ورود فارغ التحصیلان به مدرسه ممنوع است!”. ناظما می گفتن این دستور در مورد ورودی ما خیلی شدیدتر اعمال می شه، چون دفعه آخری که رفتیم اونجا یه تابلو اعلانات آتیش زدیم و کارای دیگه کردیم که نمی گم!!!
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۰۳ نوشت.
.............................................................................................
چهارشنبه، ۱۷ سپتامبر ۲۰۰۳
زنگ زدم به نونکل (یکی از دوستان قدیمی دوران دبیرستان). هرکار کردم تو دهنم نچرخید که بهش بگم “نونی”. با اسم واقعیش صداش کردم، طبیعتا اونم منو نشناخت! عجب دوره زمونه ای شده ها!!!
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۹:۳۶ نوشت.
.............................................................................................
سهشنبه، ۱۶ سپتامبر ۲۰۰۳
امام جمعه اهواز بر حق ایران مبنی بر استفاده صلح آمیز از سلاح هسته ای تاکید کرده!!!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۱۱ نوشت.
If I told you that I loved you
You’d maybe think there’s something wrong…
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۲:۱۴ نوشت.
مهمترین قسمت پروژه کارآموزیم (اگه بعدامعلوم نشه این یه تیکه ای که مونده مهم تر بوده!) ظاهرا تموم شد. می شه امیدوار بود که صاحب بالاخره رضایت بده و فرمهای منو امضا کنه. البته بنده هم در راستای قضایای مهم “ترک عادت موجب مرض است” و “هرکی از نتیجه تجارب دیگران استفاده کنه خره” و “هیچ کس هیچی نمی فهمه، فقط خودم می فهمم”، Structural VHDL رو که اتفاقا یکی از ویژگیهاییه که کلی کار رو آسون می کنه و نقظه قوت حساب می شه، شخصا از اول اختراع کردم. فقط به این دلیل که حال نداشتم کتاب بخونم و بفهمم چه جوریه!!!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۲:۱۳ نوشت.
قبله نما ساختی؟ هنر کردی! اگه راست می گی یه چیزی بساز که جهت قبله رو توی خود مکه نشون بده!!!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۲:۱۲ نوشت.
.............................................................................................
دوشنبه، ۱۵ سپتامبر ۲۰۰۳
اون روزی که شیش سال پیش تصمیم گرفتم که دیگه گریه نکنم، هیچ فکر نمی کردم که یه روزی مثل الآن برسه که بخوام گریه کنم ولی حتی یه قطره اشک هم نداشته باشم.
[
۵ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۰۶ نوشت.
اگه یه روز من گم شدم و بعدا یکی پیدا شد و ادعا کرد که منم، یه راه مطمئن هست که صحت ادعاش رو بررسی کنین. باید مجبورش کنین بخوابه، بعد که بیدار شد خوابایی که دیده رو براتون تعریف کنه. اگه یه جورایی خواب می دید که تو دکون هیچ عطاری پیدا نمی شد و تابلو بود که این خوابا از یه مغز سالم بیرون نمیاد، حتما یارو راست می گه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۰۵ نوشت.
آزمایش تموم شد. می خواستم ببینم چه مدتی می تونم درد رو تحمل کنم، من از رو نرفتم، درد از رو رفت. به هرحال فعلا که قطع شده.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۰۴ نوشت.
در عوض همه حقوقی که از خودم گرفتم، این حق رو به خودم می دم که دوباره وسوسه بشم. به هر حال اگه حق هم ندم، خیلی سخت می تونم جلوی خودم رو بگیرم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۰۳ نوشت.
.............................................................................................
یکشنبه، ۱۴ سپتامبر ۲۰۰۳
Should we live and let live
Forget or forgive
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۴۵ نوشت.
آیدین کبیر با بیست و خورده ای سال سابقه درخشان در زمینه زندگی، در خدمت شماست.
هدف ما جلب رضایت شماست.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۴۳ نوشت.
خب الآن روز دوم آزمایشه. دیگه کم کم داره تحملش سخت می شه. ولی هنوز می تونم.
فقط به قول سمن: آخرش که چی؟ اینو دیگه نمی دونم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۴۱ نوشت.
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۹:۴۹ نوشت.
.............................................................................................
شنبه، ۱۳ سپتامبر ۲۰۰۳
یادته یه بار صحبت اسفند شد؟ گفتم از بوش بدم میاد. گفتی تورو یاد عاشورا می اندازه؟ اون موقع هیچ حسی نسبت به این موضوع نداشتم. شاید حتی تو دلم از این ارتباط خندیدم. تازگی منم وقتی بوی اسفند میاد، یاد عاشورا می افتم. بعدشم ناخودآگاه یاد تو می افتم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۸ نوشت.
فرض کن دیشب تا ساعت سه بیدار مونده باشی. صبح زود بیدار شده باشی. تا عصر کلی خسته بشی. بعدشم دندونت درد بکنه و ساعت سه و نیم یه دونه کدئینه بخوری و بالاخره ساعت چهار و نیم بتونی دراز بکشی. حالا ساعت پنج یه نفر زنگ می زنه و وقتی بهش می گی خواب بودم، هرهر می خنده و حدود یه ربع پرت و پلا برات تعریف می کنه، اونم در شرایطی که سرتو گذاشتی روی میز و چشماتو بستی. آخه من به این آدم چی بگم؟
[
۴ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۴۳ نوشت.
.............................................................................................
جمعه، ۱۲ سپتامبر ۲۰۰۳
به اعتقاد ناظران، دستم درد نکنه با این ضبط تعمیر کردنم. خودم هم همین عقیده رو دارم. فقط نمی دونم چرا ضبطش دیگه استریو نیست. فقط یه باندش کار می کنه!!!
البته یه نفرو می شناختم که ضبطو باز کرده بود، بعد زده بود یکی از برد هاشو شکسته بود. حدود یه هفته وقتش صرف این شد که برد رو با چسب دوقلو بچسبونه و دونه دونه مسیرهای قطع شده رو با سیم جایگزین کنه. باز شانس اوده بود که اون وقتا هنوز رسم نشده بود که چندلایه کار کنن.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۳:۳۲ نوشت.
.............................................................................................
پنجشنبه، ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۳
فقط می دونم که الآن وقتش نیست. فقط وقتی می میرم که خیالم راحت باشه که مثل یه مرد مردم.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۲ نوشت.
حمید جون دستت درد نکنه. ایشالا خیلی سالگی! من که هنوز از شرمندگی دارم عرق می ریزم، آیدین به این یولی نوبره والا!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۱۳ نوشت.
.............................................................................................
چهارشنبه، ۱۰ سپتامبر ۲۰۰۳
انگار زمستون خیلی زودتر از این حرفا رسید…
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۲ نوشت.
یه بار، دو بار، ده بار…
This is the strangest life that I’ve ever known.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۱۲ نوشت.
دِ لعنتی زنگ بزن دیگه. مردم از بس که این روزا گوشی رو به هوای شنیدن صدات برداشتم و با صدای پوریا روبرو شدم!
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۱۱ نوشت.
زندگی صدای گیتار برقیه. باید اهلش باشی که بتونی ازش لذت ببری، وگرنه فقط روحت رو خراش می ده.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۱۰ نوشت.
دوست دارین پیش بینی بعدی رو بدونین؟
برای زمستونتون آذوقه جمع کنین. روزهای سخت تری هم از راه می رسن.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۴۵ نوشت.
زنگ زدم به بابابزرگم، با خنده می گه: “دیروز پام گیر کرد به فرش خوردم زمین. حالا فکر کنم انگشتام شکسته باشن. خواستم برم دکتر ماشین جوش اورد بیخیال شدم. هاها”!!!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۳۸ نوشت.
.............................................................................................
سهشنبه، ۹ سپتامبر ۲۰۰۳
آی آدمها که در ساحل نشسته
آفتاب می گیرید و تخمه می خورید
– شایدم کارهای دیگه می کنید که در این مکان فرهنگی قابل بازگویی نیست!-
همون نزدیکا استاد الکترونیک ما نشسته
داره ورقه های مارو صحیح می کنه
توروخدا نذارین بهش بد بگذره
وگرنه منو می اندازه!!!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۹ نوشت.
تو نگاهایی که بین اون دوتا رد و بدل می شد یه چیزی بود که خیلی راحت می تونست منو دیوونه کنه. هویج بودن سخته.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۰ نوشت.
I’m just a poor boy, I need no sympathy
Because I’m easy come, easy go
A little high, little low
Anyway the wind blows, doesn’t really matter to me
…
If I’m not back again this time tomorrow
Carry on, carry on, as if nothing really matters
…
Beelzebub has a devil put aside for me,for me,for me
…
So you think you can stone me and spit in my eye
So you think you can love me and leave me to die…
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۹ نوشت.
اگه بفهمم این ندای درونی که بهم می گفت ماست داغ چیز خوشمزه ایه، از کجا میومد، خفه اش می کنم. نه تنها خوشمزه نیست، خیلی هم مزخرفه. اووووووق.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۸ نوشت.
آدم خونه خالی دم دستش باشه و بشینه کارتون نگاه کنه. یا مغزش معیوبه، یا با آقای دارابی زیاد گشته!!!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۲ نوشت.
فرض کن زانوت خیلی بیخود و بیجهت چهار سالی درد بکنه و ترق ترق صدا بده. تو عکسا هم هیچی دیده نشه. دکترم بگه من هیچی نمی بینم، فقط رعایت کن. این رعایت هم شامل این باشه که دویدن زیاد خیلی بده، پله خیلی بده، بالا رفتن خوبه ولی پایین اومدن خوب نیست. بعد تو می ری تو دانشکده دو طبقه پله رو دوتا یکی می دوی پایین! نتیجه اش اینه که موقع دویدن زانوت یه جوری که حامد فتوکپی هم بشنوه می گه: شترق!! بعدشم یه دو سه ساعتی مجبور می شی مثل معلول ها راه بری. ولی مساله اینه که لذات دست دوم زندگی، برای من اول از همه دنبال گربه ها دویدنه، دوم هم دویدن موقع پایین رفتن از پله یا کوه!!!
یادم باشه لذات دست اول رو بعدا بگم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۱ نوشت.
صبح ماشینو که از پارکینگ در اوردم یکی از همسایه ها هم رسید و خواست ماشینشو بزنه بیرون. منم صبر کردم که بیاد بیرون و در رو ببندم. گفت خودم می بندم. منم تعارف کردم که ببندم. یهو از ماشینش پیاده شده و با داد و بیداد می گه : آقای عزیز! می گم خودم می بندم دیگه! برو!!! خوبی به این مردم نیومده. اصلا اینا یه چیزیشون می شه، اونوقت همه می گن چرا تو و بابات روزی سه وعده با اینا دعوا می کنین!!!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۰ نوشت.
دیشب تو خواب یه مدولاسیون بینظیر اختراع کردم که هم سیگنال به نویزش زیاد بود، هم پهنای باند کم اشغال می کرد، هم می شد با یه تکنیکایی صدتا سیگنال رو مدوله کرد و همه رو با هم تو یه فرکانس فرستاد (یادمه که تکنیکش TDMA نبود!). فقط یه مشکل کوچولو داشت. دیگه هیچ جوری نمی شد سیگنال رو دمدوله کنیم!!!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۱:۴۶ نوشت.
.............................................................................................
دوشنبه، ۸ سپتامبر ۲۰۰۳
همسایه هه با زنش مدتها قهر بودن. زنش گذاشته بود رفته بود خونه باباش. مامان آقاهه نذر کرده بود که اگه اینا آشتی کنن، دسته جمعی یه سفر برن مشهد. زد و آشتی کردن. داشتن می رفتن مشهد، تو جاده تصادف کردن. زنش الآن سه ماهه که تو کما افتاده گوشه بیمارستان. امروز می گفت حالش خوب نیست. آهای امام رضا! همینو می خواستی؟!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۴۵ نوشت.
عجب چیزی بود. کلی داشت وسوسه ام می کرد.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۴۲ نوشت.
اگه به حرفای امروز صاحب دقیق بشی می بینی که کلی معنی داشته. منظورش این بود که نه تنها بیخیال تو نمی شم، پدرتم در میارم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۴۰ نوشت.
انگار یه خط تو source این max+plus احمق نوشتن، به این شکل:
if programmer=tgeik then
error;
end if;
من که سر در نمیارم. یا چار تا استاد دانشگاه که هرکدوم یه کتاب گنده نوشته، هر چهار تاشون اشتباه می کنن، یا مشکل از همون یه خطه!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۴:۳۰ نوشت.
جنازه ها خیلی واقعی بودن. جیغ و داد مردم هم همینطور. دوستش نداشتم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۴:۲۹ نوشت.
موهامو حسابی چرب کردم و فرق باز کردم و چسبوندم به سرم. اگه ریشام بلند بود و یه کش بهشون می بستم، دیگه می تونستم بگم احساس راسپوتین رو درک می کنم!!!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۴:۲۸ نوشت.
کجاست اون آیدین کبیری که به نظام طبقاتی معتقد بود؟ کجاست که ببینه چه جوری دارم آرمان هاشو زیر پا می ذارم؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۴:۲۷ نوشت.
بالاخره امتحانا تموم شد! تابستون که نداریم خیر سرمون، باید برگردیم سر حمالیمون پیش صاحب!!!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۴:۲۶ نوشت.
.............................................................................................
یکشنبه، ۷ سپتامبر ۲۰۰۳
یه کشفی کردم. جنسیت ارثیه! به این معنی که اگه شما male هستین، می شه نتیجه گرفت که باباتون هم male بوده!!!
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲:۵۳ نوشت.
اصلا سهم نخواستم. مزد منو بده می خوام برم پی کارم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲:۵۲ نوشت.
.............................................................................................
جمعه، ۵ سپتامبر ۲۰۰۳
یارو پشت ماشینش گنده نوشته 69!!! به نظر هوشمندانه میاد. اونایی که باید بفهمن که می فهمن، اونایی که نباید بفهمن هم تقریبا محاله که بفهمن.
[
۴ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۶:۵۱ نوشت.
حالا هر قدر هم که بگم کسی گوش نمی کنه که. به خدا یه چیزیش کمه این زندگی.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۶:۵۰ نوشت.
ای الاغ کره خر!
بر سرم سایه فکن!!!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۶:۴۹ نوشت.
.............................................................................................
پنجشنبه، ۴ سپتامبر ۲۰۰۳
یوهو یه مرض جدید هم گرفتم. پارانوئید شدم. یه حدسی زدم راجب سه چهار ماه پیش که معنیش اینه که یکی دو نفر از نزدیکان، علیه من توطئه کردن!!!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱:۴۸ نوشت.
بچه جون! فکر می کردم تمومش کرده باشی. خاک تو سرت کنن آیدین.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱:۴۷ نوشت.
دوستان لطف کردن و بعد از مدتها ما رو بردن استخر. دیگه پیری رو به چشم دیدم. چهار تا عرض که رفتم، دیگه ضربان قلبم داشت از تو دهنم در می اومد، نفسم هم اصلا در نمی اومد!!!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱:۴۶ نوشت.
.............................................................................................
چهارشنبه، ۳ سپتامبر ۲۰۰۳
روحیات مولانا جین جین رو تو هر دوره ای که بررسی کنی، داد می زنه که اهل کدوم دبیرستان بوده. (1 – 2) ما که کوچیکشیم.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۹:۵۳ نوشت.
هاه! این بود اون امتحانی که شیش ماهه داری راجبش ادعا می کنی؟ فکر کنم باید بیست رو بیخیال شم. حتی بیشتر.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۳۳ نوشت.
.............................................................................................
سهشنبه، ۲ سپتامبر ۲۰۰۳
از قدیم گفتم که تو این مملکت چگالی آدمای خل خیلی بالاس. اونم نه خل عادی. اینا یه پیشوندم دارن! به هر حال این بابا هم یه دونه از اون خلای دونبشه که حتی روی ما دراکل رو کم کرده.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۲۵ نوشت.
هاها! یارو سرچ کرده “گزارش کارآموزی در مخابرات” از اینجا سردر اورده.
داداش! اگه اون گزارشو پیدا کردی، یه کپی هم برای من بگیر از روش که خودم بدجوری لنگم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۲۴ نوشت.
امتحان اصول میکرو در سه پرده:
1- یک شنبه صبح
خودمو بکشم هم تا دم امتحان نمی رسم حتی جزوه رو ورق بزنم. بقیه اش دیگه بر می گرده به مدل سوالا و تخیل خودم.
2- دوشنبه صبح
یاد اون دلقکه افتادم که تو ادبیات دوم دبیرستان بود. عالم بزرگ، محمد بن جریر طبری. می گفت: امسیت غیر عروضی و اصبحت عروضیا. معنیش می شه شب هیچی از عروض بارم نبود و صبح عروضی بودم. حالا اینم حکایت ماست: اصبحت غیر میکروی و امسیت میکرویا!!!
3- دوشنبه عصر
لعنتی! بدجوری حواسم پرته. معلوم نیست چه غلطی داشتم می کردم. اول که از امتحان اومدم بیرون گفتم کامل نوشتم. بعد فهمیدم اون تایمر مسخره رو یادم رفته Reload کنم. با اینکه موقع الگوریتم ساختن یادم بود که باید manual reload بشه. بعدم تو ماشین معلوم شد لچ های ورودی و خروجی سیستم یادم رفته! تازه سر امتحان هم نزدیک بود از دهنم در بره و بنویسم خازن بخش ac سیگنال رو حذف می کنه!! احتمالا تا چند ساعت دیگه معلوم می شه که بالای ورقه هم به جای اسمم نوشتم محمدباقر حکیم!!!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۶:۵۹ نوشت.
.............................................................................................
دوشنبه، ۱ سپتامبر ۲۰۰۳
تو موسیقی گوش کردن، تنوع خیلی مهمه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۵:۵۸ نوشت.
یه سیستم پیچیده گردشی درست کردیم تو پارکینگ که جای هر همسایه رو تعیین می کنه. چندتا از همسایه ها نیستن، یکیشون یه فامیلی داره که اخیرا پارکینگ اینجا رو کرده مکان! روزدرمیون ماشینشو میاره اینجا پارک می کنه. بعدم جای دوتا ماشینو باهم می گرفت که یکیش جای ما بود، مام ماشینو می بردیم یه جای بی شماره (به قول معروف unimplemented) پارک می کردیم. الآن نصفه شبی اومده و جای یکی دیگه از همسایه ها رو اشغال کرده، اونم اومده و صداش کرده که جاشو درست کنه، طرف زنگ زده خونه ما و می گه شما جای من پارک کردین! منم رفتم پایین، می گه ایلده این شماره شیش که شما پارک کردین جای منه! منم رفتم برنامه رو نگاه کرده بهش می گم شما که جاتون چهاره! یهو کم اورد زد کانال دو:
– هَن؟! منین پارکینگی التی ده! سنین پارکینگی درت دی! سن منین پارکینگی اشغالین! بو ماشینی چخ بیوه ده، منین پارکینگی التی ده!!!….
=آآ (آقا) من ترکی ببیلمیرم.
– هَن؟! ترکی بیلمیسن؟ ایلده پس الآن من کجا پارک کنم؟
= عرض کردم خدمتتون، شماره چهار.
– هن!
بعدم رفت جاشو درست کرد و همه سر جای خودشون پارک کردن. همینا باعث می شن که اسم ما ترکا بد در بره دیگه! یارو یه جدول ساده رو نمی تونه بخونه، بعدم دعوا می کنه.
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۰:۲۲ نوشت.