یکشنبه، ۲۷ ژوئیه ۲۰۰۳
یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود، (بقیه اش چی بود؟!)
روزی روزگاری حوالی یه سال پیش، تو حیاط دانشکده برق، یه خانومی نشسته بود. داشت برای رباتی که قرار بود تو پارارباتیک! شرکت کنه، مدار سنسور می کشید. من و یه آقایی رفتیم بالای سرش و شروع کردیم به شوخی در این زمینه که هرچی هم از این مدارا بکشه، آخرش باید ظرف و کهنه بچه بشوره. ایشون ناراحت شدن و با چشمایی که ازشون خون می چکید، در یک حالت بسیار رعب انگیز نفرینمون کردن و قرار شد ما دوتا، دوتا زن ذلیل حسابی از آب در بیایم. تو این یه ساله، اون آقا دچار تیریپ شدن و از قضا اینجوری که دیده می شه، نفرین در موردشون جواب داده. البته خودشون که از زندگیشون راضی هستن، خانومشون هم بی تعارف خانوم خوبی هستن. ولی خب متاسفانه زندگی مورد علاقه من اون مدلیا نیست. واسه همین فعلا از ترس بیخیال اینجور برنامه ها شدم! بلکه آبا از آسیاب بیفته و ایشون از خیر نفرینشون بگذرن. آمین.
آخه تو که هرچی می خوای فوری اجابت می شه، شد یه دفعه واسه ما دعا کنی؟!
اینو آیدین در ساعت ۱۷:۲۳ نوشت.
۴ نظر به “”
جولای 27th, 2003 21:45
آيدين جون آسيا به نوبت! صبر كن… در ضمن كي گفته من زن ذليلم!اصلا هم جواب نداده!
جولای 27th, 2003 22:40
آيدين جون زن ذليل بئدن كه بد نيست . تو اين دوره زمونه هر كي خانومش رو خيلي دوست باشه بقيه از سر حسادت بهش ميگن زن ذليل . تو ديگه چرا؟!
جولای 28th, 2003 8:41
نخند بهاره!!!!!!!!!!!! دهَ
فوریه 27th, 2010 12:51
gavab nadaad? dad ke!