یکشنبه، ۲۷ ژوئیه ۲۰۰۳
بابا این ملت جدی جدی یه چیزیشون می شه. یکی هست که خیلی قیافه خنده داری داره. آدم از راه رفتن و نگاه کردن و تکون دادن گردنش می خواد قاه قاه بزنه زیر خنده. (البته چون من انسان شریفی هستم و درضمن تو کتابخونه باید سکوتو رعایت کرد، فقط تو دلم می خندم و از دیدنش شاد می شم!) این بابا اول که میاد تو کتابخونه یه ساعت دور اون یه ذره جا می چرخه تا واسه خودش یه جای دنج و خلوت و دور از آدمیزاد پیدا کنه. بعد که می شینه، بین خودش و میز بغلی یه مشت کتابو به صورت عمودی می چینه و یه دیوار درست می کنه که لابد کسی نبینه چه کتابی می خونه. هر چند وقت یه بارم تمام اون دیواره کتابی با صدای مهیبی می ریزه پایین و همه بر می گردن نگاهش می کنن. بعد مثلا تو دیکشنری دنبال یه کلمه می گرده، وقتی پیداش می کنه خیلی با هیجان مشتشو تو هوا تکون می ده و احتمالا تو دلش می گه YES! . بیچاره، اگه می دونستم اینقدر ذوق می کنه، از روز اول یه مشت کلمه سخت براش لیست می کردم، می دادم بره تو دیکشنری دنبالشون بگرده که کیف کنه. واقعا هرکی منو ببینه لذت می بره از اینکه تا این حد حاضرم از آسایش خودم بزنم و به فکر خوشحالی مردم باشم!!!
اینو آیدین در ساعت ۱۷:۱۹ نوشت.