دوشنبه، ۲۱ ژوئیه ۲۰۰۳
بچه ای که آب نباتشو می خواد. که وقتی آب نباتو ازش می گیرن می میره. که خیال می کن تو تمام دنیا فقط همون آب نباته. نمی دون که یه کارخونه ای هست که روزی هزار تا از اون آب نباتا رو می سازه. نمی دونه که اینجوری نیست که اون آب نبات برای اون ساخته شده باشن. نمی دون که شرط داشتن هر آب نباتی، پوله. اون بچه یا همونجوری می میره، یا بزرگ می شه و می فهمه که قضیه اینجوری نیست.
ولش کن! این حرفای قلمبه سلمبه به من نیومده. آدم الکی خوش که به این چیزا فکر نمی کنه.
اینو آیدین در ساعت ۱۷:۱۲ نوشت.
۲ نظر به “”
جولای 21st, 2003 21:33
میدونی اما خیلی هم بد میشه اگه یکی مثل تو چنین چیزی به بچه بگه و بعد بچه بزرگ بشه و بره تمام دنیا رو بگرده و هر آبنباتی رو کمی مزه مزه کنه و آخر هم به این نتیجه برسه که ” هیچ کدوم اون آبنبات اول نمیشه!”خیلیها هستند که این کار رو میکنند اونهم نه با آبنبات بلکه با بقیه آدمها.
و کاش ما توی رفتار و مقایسه هامون بیشتر این موضوع رو در نظر میگرفتیم که با یک انسان طرفیم نه با یک شییء.و اینکه هیچ دو انسانی یکسان نیستند و در چهره دیگران به دنبال گمشده های خود نگردیم چون نه تنها پیداش نمیکنیم بلکه یک انسان با ارزشتر رو هم از دست خواهیم داد.
جولای 22nd, 2003 6:51
کاملاً با بهار نارنج موافقم!