شنبه، ۱۹ ژوئیه ۲۰۰۳
یه چند روزی من دستم از این دنیا کوتاه بود، فعلا نوشته های اون روزها رو بخونین:
نمی دونم والا چی شده. یا تو هوا یه چیزی بوده، یا تو آب شهر یه چیزی ریختن. انگار یه دفعه همه مردم این شهر جهش ژنتیکی داشتن. آدم تو خیابون که راه می ره همش دلش می خواد بگه: “فتبارک ا… احسن الخالقین”!!!
چهارشنبه 25 تیر
شاید بهتر باشه یه مدت نبینمت. می ترسم گیرت بیفتم. یعنی حتی از این اندازه ای که گیر افتادم هم بیشتر.
پنج شنبه 26 تیر
یه گنج پیدا کردم. یه سری از یادداشتای قدیمیم که قاطی چرکنویسام بودن و خیلی اتفاقی دور انداخته نشدن. خوندنشون بی فایده نبود.صرف نظر از مدل نگارش و لحنشون که برای خودم هم یه جورایی غریبه بود، یه چیزی خیلی اذیتم می کرد. یه نفر چند بار باید یه اشتباه رو تکرار کنه تا بالاخره یاد بگیره که اون رفتار اشتباهه؟
جمعه 27 تیر
اینو آیدین در ساعت ۱۶:۲۸ نوشت.