سهشنبه، ۸ ژوئیه ۲۰۰۳
مثلا من دارم تو خونه علافی می کنم. بعد تو زنگ می زنی می پرسی برنامه عصرم چیه. بعد من می گم هیچی. بعد تو می گی پس بیا با هم بریم بیرون. می گم باشه. بعد مثلا تصمیم می گیریم که بریم کافی شاپ. بعد عصر می شه و من سروقت سرقرار حاضر می شم و می بینم که تو مدتهاست که اونجایی. بعد می ریم و می شینیم سر میز و سفارش می دیم و مشغول می شیم. بعد مثلا تو شروع می کنی به حرف زدن و می گی که داری تو آتیش عشق می سوزی و بدون من نمی تونی به زندگیت ادامه بدی. منم تمام مدت دارم گوش می کنم و هیچی نمی گم. بعد موقع رفتن می شه. صورتحساب رو تو یه بشقاب میارن می ذارن رو میز. من دستمو می کنم تو جیبم و شروع می کنم به سوت زدن. تو با کمال میل حساب می کنی. می ریم تو خیابون، من بالاخره شروع می کنم به حرف زدن. می گم که نمی تونم خواسته تو رو برآورده کنم و ازت می خوام که دیگه باهام تماس نگیری. هیچ وقت هم بهت نمی گم که حس واقعیم چی بوده.
این برخورد باعث می شه حس های قوی تر من (اونایی که حق وتو دارن) ارضا بشن، ولی حس های اصلیم (توده های میلیونی حس) سرکوب می شن.
توضیحات: شخصیت مرد داستان دقیقا بر اساس شخصیت خودم پرداخته شده. آدمی که برای ایفای نقش شخصیت زن داستان مد نظر داشتم. هرگز همچین کاری نخواهد کرد، چون تا جایی که می دونم اونم به حس هایی حق وتو داده که من دادم.
۲ نظر به “”
جولای 8th, 2003 8:00
nemidonam chera vagti dastanake shoma ra khandam avalin chizi ke be zehnam resid in bood:
shotor dar khab binad panbe dane…
best regards,
sara
جولای 8th, 2003 18:32
من که خودمم گفتم: هرگز همچین کاری نخواهد کرد!