شنبه، ۱۷ مه ۲۰۰۳
آخ جون سردرد نازنینم، امشبم مهمونمه. از وقتی تو چهار سالگی با کله روی سنگای خیابون ولو شدم تا الآن، اقلا ماهی یه بار محل برخورد درد می گیره. اگه فاصله اش زیاد بشه دلم براش تنگ می شه.
پرستار! اینا رو نمی نویسم که حساسیت تورو تحریک کنم، بیشتر برای اینه که خودم یادم باشه.
اینو آیدین در ساعت ۱۸:۴۶ نوشت.
۲ نظر به “”
می 17th, 2003 19:52
اتفاقا، آیدین جان توی یکی از بخشها یه caseجالبی مثل تو بود.هم سردرد داشت همillusion.البته گاهی هم halosination.
یه چیزی تو مایه همین حرفها که تو میزنی.من آیدین کبیرم و واسم خواستگار میاد و… با این تفاوت که میگفت داریوش کبیره!
ما اونجا یاد گرفتیم که آستانه حساسیتمون رو چطور تحت کنترل بگیریم.پس خیالت راحت باشه.اما قول میدم دفعه دیگه که اومدم k.n.tحتماً با دوتا از اون مامورها که لباس سفید تنشونه بیام تا ببریمت اونجایی که میگفتی قبلاً مدرسه اتون کنارش بوده.
می 17th, 2003 20:07
این چیزایی که گفتی معنیش میشه پول و تیریپ و کلاس و اینجور حرفا دیگه، نه؟