دوشنبه، ۲۸ آوریل ۲۰۰۳
Jesus don’t want me for a sunbeam
Sunbeams are never made like me
Don’t expect me to cry, for all the reasons you had to die
Don’t ever ask your love of me….
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۰ نوشت.
يه ضرب المثل قديمی هست که می گه مرغ هرچی چاق تره, فلان جای نامربوطش (البته شايدم مربوط) تنگ تره. مساله جالب اينه که در مورد انسان, قضيه درست برعکسه.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۱۹ نوشت.
بدينوسيله انزجار شديد خود از آمار (منظورم درسشه, خودش که از اهم واجباته) و کلا مباحث مربوط به سيستم اعلام می دارم, و نيز قربون هرچی موجه برم!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۱۸ نوشت.
.............................................................................................
شنبه، ۲۶ آوریل ۲۰۰۳
وااي چقدر خوش مي گذره. فردا امتحان مخابرات داشته باشي. در حاليكه داري براي دفعه اول درسو مي خوني، با شتري كه مي خواد چيني ياد بگيره احساس همذات پنداري شديد داشته باشي، بعد متوجه بشي كه نمي رسي بخونيش، براي خودت Rod stewart بذاري و ده فرمان بخوني. خيلي خوش مي گذره.
بيچاره مملكتي كه دو سال ديگه من مي شم مهندس مخابراتش!!!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۱۱ نوشت.
.............................................................................................
جمعه، ۲۵ آوریل ۲۰۰۳
وقتی سوسک می بینم یاد توضیح کامل معلم معارفمون می افتم. فکر کنم اژه ای بود. می گفت یه نجار وقتی می خواد یه میز بسازه و کار می کنه، خواه ناخواه یه مقدار خاک اره هم ایجاد می شه، حالا سوسک خاک اره خلقت انسانه!!!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۳۳ نوشت.
دارم سپهر رو توجیه می کنم که ما باید از هم جدا شیم. چون دادگاه سرپرستیشو به کس دیگه ای سپرده، ولی خیلی سخت زیر بار می ره.
(سپهر اسم کامپیوترمه!)(در ضمن اسمیه که پسرخاله رامین رو سرور دبیرستان گذاشته بود)
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۳۲ نوشت.
.............................................................................................
پنجشنبه، ۲۴ آوریل ۲۰۰۳
الآن یه کلاغه داره تو حیاط قدم می زنه، ماشالا از منم چاق تره. معلومه که زباله های مدرن خیلی به این کلاغا ساخته!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۵۴ نوشت.
یه چند کلمه هم از دخترعموی محترم و دوستش بشنوین: فرانی فالاچی می نویسد. یادداشت امروزشون خوب چیزیه، فقط حیف که مطلباشون لینک دائم نداره. این دخترعمو کوچیکه ما خیلی مغزش کار می کنه، حتی اگه خلافش ثابت بشه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۵۳ نوشت.
به به علی آقای گل اومد، خوش اومد. ولی یه نفری که گولش زد و علی رو وبلاگ نویس کرد، اشتباه خودش رو به یه نفر دیگه هم منتقل کرد. بابا چرا نمی خواین قبول کنین این پرشین بلاگ افتضاحه. هنوز دیر نشده، می تونی به آغوش بلاگ اسپات برگردی.
به هر حال علی جون: دل به دام اون زلفای سیات بنده، من اسیرتم قیمت نگات چنده؟!!!
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۷:۱۳ نوشت.
آخرین امپراتور چینی چین، بعد از اینکه با شورش کشاورزان مواجه شد و سربازاش ترکش کردن، خودش رو بدجوری تنها دید. امپراتریس خودکشی کرد. دخترش رو با دستای خودش کشت که به دست کشاورزا نیفته. خودش از قصر خارج شد، ولی کجا می تونست فرار کنه؟ از یکی از درختای بیرون قصر، خودشو دار زد.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۷:۱۲ نوشت.
Well, I woke up this morning, I got myself a beer
Yeah, I woke up this morning, and I got myself a beer
The future’s uncertain, and the end is always near…
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۶:۰۵ نوشت.
.............................................................................................
چهارشنبه، ۲۳ آوریل ۲۰۰۳
یارو Pornstar بود، رفت از شوهرش به دلیل خیانت، شکایت کرد!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۳:۱۱ نوشت.
دوجور نگاه هست: اونایی که ازت فرار می کنن و اونایی که می خوان سر به تنت نباشه.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۷:۰۳ نوشت.
.............................................................................................
سهشنبه، ۲۲ آوریل ۲۰۰۳
Loneliness… emptiness… sadness… madness
Loneliness… emptiness… sadness… madness
Loneliness… emptiness… sadness… madness
Loneliness… emptiness… sadness… madness
Darkness… Darkness… Darkness… Darkness
Hopeless… Hopeless… Hopeless… Hopeless…..
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۳ نوشت.
امشب از اون شباس. کلا امروز از اون روزا بوده. از اونایی که می خوام یه بلایی سرم بیاد، بیفتم بمیرم. خلاص. هیچ دلیلی هم نداره. یکی از ویژگیهای آدم اینه که لازم نیست برای رفتاراش دلیل خاصی داشته باشه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۲ نوشت.
Tonight I won’t be alone
but you know that don’t mean I’m not lonely…
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۰۵ نوشت.
.............................................................................................
دوشنبه، ۲۱ آوریل ۲۰۰۳
لعنت بر پدر و مادر کسی که مطالب این وبلاگ را بدون اجازه و بدون ذکر منبع، تو هر خراب شده ای که می خواد باشه، نقل کنه.
[
۴ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۳۱ نوشت.
وقتی من مدل مو یا ریشم رو عوض می کنم، مطمئنا جهان بینی من هیچ تغییری نمی کنه. حتی تو مادی ترین معنی، اون چیزایی که می بینم هم عوض نمی شه، چون هیچ کدوم این دوتا واسطه بینایی نیست. ولی دید جهان نسبت به من عوض می شه. مگه نه اینکه همه اول قیافه آدمو می بینن، بعد شخصیتشو؟
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۲۵ نوشت.
You know the day destroys the night
night divides the day
tried to run, tried to hide
break on through to the other side
break on through to the other side
break on through to the other side…
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۲۴ نوشت.
یک خط وبلاگ نوشتن، انسان رو از هفتاد سال خدمت به اجتماع باز می داره!!!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۲۳ نوشت.
.............................................................................................
یکشنبه، ۲۰ آوریل ۲۰۰۳
بدینوسیله، از همین تریبون مخالفت رسمی خودم رو با موجودی به نام Smith chart اعلام می دارم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۲ نوشت.
به اعتقاد آگاهان: “حالا ماه شدم!!!”
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۱۹ نوشت.
This is the end, beautiful friend
This is the end, my only friend
The end of our elaborate plans
The end of everything that stands
The end
No safety or surprise
The end
I’ll never look into your eyes again…
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۴۸ نوشت.
یارو دو دفعه الکترومغناطیس گرفته بود، میانگین نمره هاش به ده نمی رسید، رفت از کتابخونه چنگ زبون اصلی گرفت!!
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۴۷ نوشت.
یه بلای خنده داری سر شلوارم اومده. به قول پیمان سرطان شلوار گرفتم، یا شایدم رسطان ولشار!!!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۴۶ نوشت.
.............................................................................................
شنبه، ۱۹ آوریل ۲۰۰۳
time to live,
time lie,
time to laugh,
time to die….
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۱۱ نوشت.
وااای خدایا! دقیقا از تیر ماه سال هشتاد تاحالا تمام تیکه ها جلوی روم بوده و من نمی فهمیدم. حتی فکرشم نمی کردم. کامل شد. این پازلم کامل شد.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۱۰ نوشت.
.............................................................................................
جمعه، ۱۸ آوریل ۲۰۰۳
بالاخره کفاره گناهان سال هشتاد و یک رو پرداخت کردم. نیم ساعت مکالمه تلفنی با سید جواد!!!
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۴۳ نوشت.
به هر کسی که بتونه روی کره زمین، چیزی کثیف تر از مانیتور و کی بورد اینجانب پیدا کنه، جایزه می دم.
[
۴ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۸:۲۹ نوشت.
.............................................................................................
پنجشنبه، ۱۷ آوریل ۲۰۰۳
شاهزاده مدتها دنبال صاحب کفش می گشت. تا اینکه سیندرلا رو پیدا کرد. ولی همینکه کفشو پاش کرد، سیندرلا تبدیل به غورباقه شد، بعد شاهزاده اونو بوسید و خودش تبدیل به یه وزغ چاق شد، بعد دوتایی باهم رفتن تو جنگل تا اینکه رسیدن پای یه برج بلند، بعد راپونزل موهاشو انداخت پایین ولی اونا کاری به اون نداشتن و با اتکا به چسبناکی پاهاشون از برج بالا رفتن. تا این که گرگه رسید و برج رو با خونه خوک سوم اشتباه گرفت و سعی کرد خرابش کنه ولی غورباقه ها با کمک راپونزل گرگ رو کشتن شنل قرمزی رو از تو شکمش بیرون کشیدن!!!!!!!!
داستان امروزمون نتیجه اخلاقی خاصی نداشت، ولی نتیجه منطقیش این بود که اگه آدم موقع میدان خوندن به سیندرلا فکر کنه، چیز دیگه ای از آب در نمیاد.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۲۹ نوشت.
“جنونواره” تموم شد. اون چیزی که می خواستم نشد، ولی اونقدرام ناراضی نیستم ازش. حالا می تونم با خیال راحت به کار و زندگیم برسم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۸:۱۸ نوشت.
The hotel bar hangover whiskey’s gone dry
The barkeeper’s wig’s crooked
And she’s giving me the eye
I might have said yeah
But I laughed so hard I think I died.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۶:۱۴ نوشت.
.............................................................................................
چهارشنبه، ۱۶ آوریل ۲۰۰۳
چقدر بارون میاد، خسته شدم. همونقدر که از برف خوشم میاد، بارون حالمو بد می کنه.
“چهار سال و یازده ماه و دو روز باران بارید. در این مدت دوره هایی هم بود که باران ریز می شد، آنوقت همه سراپا لباس می پوشیدند و با قیافه ای نقاهت زده به انتظار می ماندند تا پایان باران را جشن بگیرند، ولی دیری نگذشت که مردم عادت کردند این فواصل را مقدمه دوبرابر شدن باران تعبیر کنند. آسمان با طوفانهای نابود کننده باران فرو می ریخت و از سمت شمال، گردباد سقف خانه ها را از جا می کند و دیوارها را به زمین می ریخت و در کشتزارها آخرین درختان موز را از ریشه می کند.”، “آئورلیانوی دوم با اطمینان از اینکه نه فقط اورسولا، بلکه تمام اهالی ماکوندو منتظرند باران بند بیاید تا بمیرند، با صندوقهای خود به خانه برگشت.”
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۷ نوشت.
از این به بعد قلم و کاغذ می برم با خودم تو حموم. همیشه وقتی اونجام یه مشت ایده توپ دارم برای نوشتن، ولی وقتی میام بیرون هیچکدومش یادم نمی مونه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۶ نوشت.
وضعیت سال سوم دانشکده که سولو و رامین می گن، چیز جالبیه. دلیل خنده داری هم داره. ولی دلیلشو نمی گم چون از فردا باید منتظر تکذیبیه های صد و پنجاه نفر هفتاد و نهی باشم.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۵ نوشت.
این انیمیشنمای راهنمایی و رانندگی رو دیدین که یه عالمه خلاف می کنه طرف؟ زنگ زده بودن بهم، می خوان از روی تصادف دیروز مام یه انیمیشن بسازن! فکرشو که می کنم خنده ام می گیره، ورود ممنوع رفتیم و تصادف شده، یهو مسعود (فکر کنم تنها آدمی که در طول تاریخ از ابریشمیان دو تا بیست گرفته) پیاده شده و سر طرف داد بیداد می کنه، بعد که فهمید تقصیر من بوده، با همون عصبانیت و همون لحن اومده و منو دعوا می کنه!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۱۸ نوشت.
اگه یه روز بخوام پرنده نگه دارم، انتخاب اولم جغده. اسمشم می ذارم عمو جغد شاخدار!!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۱۷ نوشت.
از مشخصه های یه آدم بافرهنگ (که من نمونه بارزش محسوب می شم) اینه که تو اتاقش بیشتر از هر چیز دیگه ای کتاب و مجله و آرشیو روزنامه و جزوه و پلی کپی پیدا بشه و درواقع در هم کمد یا کشویی رو که باز کنی، کاغذ بریزه بیرون. یکی دیگه از مشخصه هاش اینه که اگه تمام اینا رو بریزه بیرون و دونه دونه نگاه کنه، نمی تونه یه کتاب معارف بینشون پیدا کنه که ببره برای کسی!!!
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۳۹ نوشت.
همیشه وقتی فکر می کنی حساب همه چیزو کردی، یهو اون چیزی که بهش فکر نکرده بودی ظاهر می شه و جالبه که از همه چیزایی که بهشون فکر کرده بودی عظیم تره. اگه دستم به این مورفی می رسید، خفه اش می کردم. بلایی به سرش میاوردم که دیگه هوس قانون نوشتن نکنه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۱۳ نوشت.
حتی شبایی که خیلی خسته باشم انگار مجبورم کرده باشن، باید یه سری آنلاین بشم. سه شنبه ها به طور معمول از این شباس. اینجور وقتا کافیه گیر آریا سیستم بیفتم، گاهی وقتا که هوس می کنه حتی آدمو DC نمی کنه، فقط یهو می بینی دیگه هیچی receive نداری. چاره اش اینه که قطع کنی و دوباره شماره بگیری، ولی من خیلی خونسرد حتی بدون خاموش کردن کامپیوتر، یه ضرب می رم زیر میز و برقو قطع می کنم، بعدم با خیال راحت می خوابم. بیچاره اونایی که تو این جور شبا دارن با من حرف می زنن.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۷:۵۲ نوشت.
.............................................................................................
سهشنبه، ۱۵ آوریل ۲۰۰۳
به به! اینم از شدیدترین تصادف عمرم. به سلامتی!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۲۳ نوشت.
آدمی که با سینه ستبر و گردن افراشته وسط میدون جنگ راه می ره، اگه تیر می خوره نباید خیلی تعجب کنه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۲۲ نوشت.
از دست خودم حرصم می گیره. فرض کن سولوژن بعد از سالی اومده باشه دانشکده و اونوقت فقط در حد یه سلام علیک ببینیش!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۲۱ نوشت.
.............................................................................................
دوشنبه، ۱۴ آوریل ۲۰۰۳
نمی دونم این بامبول جدید پرشین بلاگه یا دستگاه من قاطی کرده. همه صفحه ها رو می شه آفلاین خوند، به جز وبلاگایی که تو پرشین بلاگن.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۰۱ نوشت.
Stop…
Think…
Walk away and let it be
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۴:۵۱ نوشت.
بیرون داره حسابی بارون میاد. کلاس الکترونیکمو دودر کردم اومدم تو سایت دانشکده. بغل دستم یه نفر نشسته و یه کتاب گنده HTML باز کرده و معلوم نیست چیکار داره می کنه. دلم می خواد یه واکمن داشتم که الآن برای خودم November rain می ذاشتم و تو حیاط دانشکده قدم می زدم. اونقدر راه می رفتم که حسابی خیس بشم، تا مریض بشم و چند وقت دیگه هم بمیرم.
Don’t ya think that you need somebody
Don’t ya think that you need someone
Everybody needs somebody
You’re not the only one
You’re not the only one
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۴:۳۵ نوشت.
دیشب: آستانه تحریکم امشب خیلی پایینه. دو سه نفر هستن که حرف زدن باهاشون می تونه وضعمو بهتر کنه. ولی نمی دونم خوبه یا بد، چون دقیقا همون مخدریه که منو به این روز انداخته.
پ.ن. یک ساعت و نیم با یکیشون حرف زدم. حالش از من بدتر بود. رسیده اون جایی که من چند ماه پیش رسیدم، ولی تحملش کمتره، اذیتش می کنه. تجربیات خودمو براش گفتم، خدا کنه اثر داشته باشه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۳:۰۵ نوشت.
.............................................................................................
یکشنبه، ۱۳ آوریل ۲۰۰۳
قضیه پیچیده تر از این حرفاس:
بعضی حس ها ماهیتی دارن که دوطرفه بودن رو ایجاب می کنه. میزان درست بودنشون چه جوری تعیین می شن؟ بعد از اینکه هر طرف ماجرا با روابطی که گفتم تونستن حس خودشون رو تعیین کنن، باید مقدار تابع Cross correlation دوتا حس رو در نقطه صفر زمان بدست بیاریم. هرچی این مقدار بیشتر باشه، میزان درست بودن و موفقیت اون حس رو نشون می ده.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۱۲ نوشت.
Spend your days full of emptiness,
spend your years full of loneliness,
wasting love in a desperate caress.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۳۶ نوشت.
بعد از یه عمر سروکله زدن با پاسکال، حالا که به اسمبلی نگاه می کنم احساسم اینه که با یه بچه عقب افتاده طرفم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۳۵ نوشت.
.............................................................................................
شنبه، ۱۲ آوریل ۲۰۰۳
حالا نوبت انتگرال احساسه. طبق تعریف، انتگرال یه حس برابره با انرژی ای که اون حس به آدم می ده یا از آدم می گیره (بسته به علامتش). این تعریف به شدت کاربردیه. بذارین اینجوری تو ضیح بدم:
یه حس رو چه جوری بشناسیم؟ اسمش فقط یه برچسبه، برای اینه که بتونی به دیگران حالی کنی چه حسی داری. می تونی بگی خیلی حس A دارم، یا B رو کم حس می کنم. ولی کمی یا زیادی، نسبیه. خیلی نامشخصه. اون چیزی که خیلی راحت می تونی تشخیص بدی اول اینه که فلان حس در حال کم شدنه یا زیاد شدن. که همون مشتقی هست که درضمن نشان دهنده میزان خطر یک حسه (خطر برای پایداری سیستم ذهنی)، و دوم مقدار انرژی که اون حس به تو می ده. پس تا اینجا یه معادله دیفرانسیل مرتبه اول داریم که هر حس رو بیان می کنه. از این می تونیم خود حس رو تا حد یه ثابت بدست بیاریم. برای اینکه دقیقا بشناسیمش باید یه مقدار اولیه هم داشته باشیم. این مقدار اولیه از تعریف انتگرال حس بدست میاد.
خب حالا یه حس رو دقیقا به صورت یه سیگنال تعریف کردیم. بعدش چی؟ هنوز نمی دونم! باید تجربه کنم.
[
۵ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۱:۲۱ نوشت.
دنبال یه متد لاغری تضمینی فوری می گردم. کسی چیزی سراغ نداره؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۳۸ نوشت.
.............................................................................................
جمعه، ۱۱ آوریل ۲۰۰۳
یاد اون چیزی افتادم که سر جلسه کنکور حواسمو پرت کرد و باعث شد آخر اختصاصیا وقت کم بیارم. حوزه ما یه مدرسه ای بود اون آخرای خیابون نواب. همه چیش به کنار. صندلی من درست بغل پله های مدرسه بود و از اونجا راحت پایینو می دیدم. وسط پله ها یه در بود که بعدا معلوم شد توالت بوده. وسطای امتحان یه قالب یخ بزرگ آوردن و همون وسط کنار در توالت گذاشتن رو زمین. بعدم یه شیلنگ از تو همون توالت کشیدن بیرون و یخدون رو با اون آب و اون یخ پر کردن. دیگه تقریبا مطمئن شده بودم که اگه از تشنگی بمیرم از اون آب نمی خورم (هوا وحشتناک گرم بود) که صحنه آخرو دیدم: آب خنک رو ریختن تو یه پارچایی که از نطر من هیچ فرقی خاصی با آفتابه نداشت! نتیجتا دیگه آب نخوردم! درضمن امیدم همونجا امتحان داده، می تونین ازش بپرسین.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۳۹ نوشت.
لی بای، بزرگترین شاعر چین بوده که هرگز در هوشیاری شعر نگفته!!!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۵۴ نوشت.
امروز یه چیز جدید یاد گرفتم: کاری به دور زدن مردم نداشته باش!!!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۵۳ نوشت.
دارم می فهمم. احساسات به خودی خود چیز ترسناکی نیست. درواقع اون چیزی که ترسناکه، قدر مطلق مشتق یه احساس نسبت به زمانه. خطر تو مواقعی ایجاد می شه که یه احساس در حال از بین رفتنه، یا در حال به وجود اومدنه. باید مواظب بود.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۵۲ نوشت.
.............................................................................................
پنجشنبه، ۱۰ آوریل ۲۰۰۳
Now as I look at the future
I feel so close to the past
I’m so afraid of tommorow
wondering which one is the last
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۷:۰۳ نوشت.
You have a right to kill me. You have a right to do that… But you have no right to judge me.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۷:۰۲ نوشت.
.............................................................................................
چهارشنبه، ۹ آوریل ۲۰۰۳
یادته می گفتی یه زمانی می رسه که آدم فقط می تونه به یه چیز اعتماد کنه؟ دیگه حتی به اونم نمی شه اعتماد کرد.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۰۹ نوشت.
چرا باید از صدام دفاع کنم؟ مگه همون آدمی نبود که هشت مملکت مارو داغون کرد؟ مگه همون آدمی نبود که باعث شد تمام سالای بچگی من با ترس جنگ بگذره؟ چرا باید از مردم عراق دفاع کنم؟ مگه همون مردمی نبودن که وقتی شهرای مارو بمباران می کردن می ریختن تو خیابون و از صدام حمایت می کردن؟ نمی دونم چرا بابای من یهو مخالف جنگ شده، شاید یادش رفته که دو سال و نیم سربازیش تو کردستان، وسط جنگ، اونور مرز گذشته، یا شایدم خوش گذشته بهش. درک نمی کنم قضیه رو.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۳:۱۸ نوشت.
دوربین صدا و سیما زوم کرده روی صورت یه خبرنگاره، حدود نود و پنج درصد صفحه رو پوشونده و اون پنج درصد دیگه هم فقط آسمونه که دیده می شه. بعد یارو گوینده می گه: بینندگان عزیز اینجا میدان فلسطین در مرکز بغداد است که در پشت سر همکار ما مشاهده می فرمایید!!!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۳:۱۷ نوشت.
گفتم که عطش می کشدم در تب صحرا
گفتی که مجوی آب و عطش باش سراپا
گفتم که نشانم بده گر چشمه ای آنجاست
گفتی چو شدی تشنه ترین قلب تو دریاست
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۲:۴۶ نوشت.
نمی دونم چرا به هرکی می گم ورزش مورد علاقه من هاکی رو یخه چپ چپ نگاهم می کنه. به هر حال از نظر من فقط یه ورزش دیگه هست که از نظر هیجان و سرعت و خشونت با هاکی برابری می کنه، اونم کوئیدیچه. متاسفانه امکان پرداختن به هیچکدومشون نیست!!!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۵:۵۵ نوشت.
.............................................................................................
سهشنبه، ۸ آوریل ۲۰۰۳
تو سلطان بانوی مایی یا سلطان بانوی او؟!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۵ نوشت.
موسیقی به روز شد. قبلا گفته بودم دوتا صدای جادویی هست که یکیش باب دیلانه و یکی دیگه هم جیم موریسون. (البته باید کرت کوبین هم به لیست اضافه بشه) قبلا از باب دیلان یه آهنگ گذاشته بودم، دیگه نوبت جیم بود. Summer’s almost gone.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۲۴ نوشت.
فرض کنین سه تا برقی رو بذارن پای یه دستگاه تراش و بگن این یه تیکه آهن که گذاشتیم جلوتون، تبدیلش کنین به چکش. نتیجه اش می شه اینکه دو دفعه تیغ رنده یارو رو می شکنن، سه دفعه آنچنان بلایی سر دستگاه میارن که تمام دنده هاش به سروصدا می افتن، یه دفعه هم یکییشون پای دستگاه محکم می خوره زمین که هنوزم آرنجم درد می کنه. آخرشم از اون آهنه یه آشغالی در میاد که هیچ شباهتی به اونی که باید، نداره!!!
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۲۳ نوشت.
.............................................................................................
دوشنبه، ۷ آوریل ۲۰۰۳
این چاپ جدید “هملت به روایت مردم کوچه و بازار” خوبیش اینه که متن انگلیسیش هم کنارشه. که انصافا معرکه اس برای خودش. حیف که تو ترجمه فارسی، مثلا خواستن بهداشتی بشه، تیکه های باحالشو یه جور دیگه ترجمه کردن. بدم نمیاد خودم یه بار سعی کنم که ترجمه اش کنم. اونم کامل و درست. خوبیش اینه که زبون فارسی تو این جور تیکه ها کم که نمیاره هیچی، از همه زبونا هم یه سر و گردن بالاتره.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۷ نوشت.
این همه خودمو تخریب کردم حالا می خوام از خودم تعریف کنم. عوضش همیشه می تونم به هر چیزی بخندم و بقیه رو بخندونم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۶ نوشت.
گذشته ما از حافظه عمومی دانشگاه پاک شده. دیگه کسی نمی دونه هفتاد و نهی ها چه کارایی که نکردن. دقیقا حسم اینه که وقتی یه نفر تو دانشگاه مارو می بینه همون نظری رو داره که ما نسبت به هفتاد و هفتی ها داشتیم. هیچ کس نمی دونه ما چیکارا کردیم، هیچ کس حتی از اشتباهات ما خبر نداره. هیچ کدومشون تو عمرشون پژواک رو ندیدن پانوراما رو ندیدن. همون طوری که ما خیلی از نشریه ها رو ندیدیم. هیچ کدومشون نمی دونن Aerospace چی بوده، هیچ کدومشون نمی دونن من چیکار کردم تو این سه ساله، هیچ کدوم نمی دونن توی نوعی چیکار کردی. هیچی. دلم برای خودم می سوزه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۵ نوشت.
یارو با عطر آزارو عین اسپری 4×8 رفتار می کنه، می زنه زیر بغلش!!!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۱ نوشت.
.............................................................................................
شنبه، ۵ آوریل ۲۰۰۳
آهای آدما! چرا یه دعوای درست حسابی راه نمی اندازین که بقیه تونم بمیرین برین پی کارتون؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۲:۳۹ نوشت.
البته فکر نکنم مرض وحشتناکی باشه. ولی بالاخره هرچی باشه مرضه دیگه. چی؟ همینکه وقتی می دونی اکانتت تموم شده، هی شماره بگیری، چون معتادی به شماره گرفتن. مدام شماره بگیری و مدام بهت بگن: Invalid user name or password. هی شماره بگیری چون همون صدای بوق مودم خودش کلی آرامش به آدم می ده! یه جوونمردی پیدا نمی شه یه اکانت نامحدود مجانی واسه ما صادر کنه؟ قول می دم همشو تنهایی نخورم، با دوستامم تقسیم می کنم به خدا. داداش! مارو بشاژ، خیر اژ جوونیت ببینی.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۳۴ نوشت.
تیریپ تخریب:
من همه اینا هستم: خودخواه، متکبر، مغرور، بدبین، خودپسند، پرخور، خیکی، پررو، فضول، بیریخت، ترسو، خاله زنک، وراج، تنبل، خسیس، حسود، پرمدعا، نامربوط، لج باز، بد دهن، خیالاتی، دزد، زورگو، عصبی، عربده کش، دست بزن دارم، پشت سر مردم حرف می زنم، از عالم و آدم طلبکارم… بازم بگم؟
پ.ن. آب زیر کاهی و زخم زبون زدن یادم رفته بود.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۳۳ نوشت.
– مگه من چیم از تام کروز کمتره؟
: پنه لوپه کروزت!!!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۵۵ نوشت.
.............................................................................................
چهارشنبه، ۲ آوریل ۲۰۰۳
There should be sunshine after rain
There should be laughter after pain
These things have always been the same
So why worry now?
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۱۵ نوشت.
خیلی باحاله! دیشب آنلاین بودم که برق قطع شد، حالا تمام Temporary internet files پاک شده!!!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۱۳ نوشت.
CNN ژنرال آمریکا رو نشون می ده که می گه سربازای عراقی تو مسجد پناه گرفتن و به ما تیر اندازی می کنن، ما به احترام اماکن مذهبی، تا وقتی اون تو باشن بهشون حمله نمی کنیم، تلویزیون ما می گه آمریکای کافر بی دین و ایمون یه هفته است داره به اماکن مذهبی بی احترامی می کنه و باید تاوانشو پس بده. تلویزیون ما می گه مردم عراق همه دارن با آمریکاییا می جنگن، CNN مردم شهرای عراقی رو نشون می ده که رفتن به استقبال سربازای آمریکایی.
به خودمون مربوطه که کدومو باور کنیم، مگه نه؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۱۲ نوشت.
تاریکی دیشب بی نظیر بود. تاریکی مطلق بود. چقدر ستاره تو آسمون بود. ولی بدون برق تو هیچ جای دنیا هیچ کاری نمی شه کرد. دستشون درد نکنه. خدمتی که از زمان ادیسون به بعد به این بشریت نمک نشناس شده، واقعا بی نظیر بوده.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۶:۲۱ نوشت.
اینگیلیسا می گن: “مثل یه شاه صبحونه بخور، مثل یه ملکه نهار بخور، مثل یه رعیت شام بخور.” ولی من می گم: “مثل یه شاه صبحونه بخور، مثل دوتا شاه نهار بخور، مثل سه تا شاه شام بخور!”
(لازم به ذکر است که شکم محترم من شدیدا دیدنی شده و اخیرا شلوارام به زور پام می شن!!!)
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۶:۲۱ نوشت.
.............................................................................................
سهشنبه، ۱ آوریل ۲۰۰۳