جمعه، ۲۸ مارس ۲۰۰۳
با دیکتاتوری تمام یه برنامه ای ریختیم، واسه یه جایی که یه سال پیش رفته بودم دفعه آخر. البته قبل از رفتن لازم بود حوالی یه ساعت منتظر بشیم تا جماعت متاخر پیداشون بشه، اونم جلوی نگهبانی دانشکده عمران!!! یارو خدمات پیش از فروشش منو کشته بود. مشاوره در زمینه سالاد! مشاوره در زمینه پیتزا! فهمیدیم که اوریژینال بی بی کیو چیکن با توستادا فقط تو یه سالاد فرق دارن که اونم از ته یخچال در میاد و کلی هم فلفل داره! یه آدامسایی هم داشت که حوالی هزار تومن قیمتشون بود. جل الخالق. قدیما می رفتیم پیتزا بخوریم، یه منو می ذاشتن جلومون، توش فقط یه مخصوص بود و یه مخلوط. مام با خیال راحت انتخاب می کردیم، این چه وضعیه که هزار تا اسم عجق وجق می ذارن جلوی آدم! البته بعد از غذا فهمیدیم که ذائقه مردان برعکس زنان، قارچ و فلفل را برنمی تابد! بعدم رفتیم پارک ساعی و وسط اون شلوغ پلوغی و جوادبازار! یه بحث مفید شروع کردیم که از جنگ شروع شد تا رسید به تکامل و برتراند راسل، و بعد با دین شناسی ادامه پیدا کرد و نهایتا فکر کنم با مبحث خورده شدن آدم توسط شیر آفریقایی تموم شد! ویژگی بارز این جور صحبتها که من عاشقشم همینه که خیلی راحت وارد مباحث مختلف می شه و به همون راحتی موضوع عوض می شه. بعدم نقشه شماره دو ( نخود نخود هرکه رود خانه خود) اجرا شد! همین!!!
اینو آیدین در ساعت ۱۸:۲۹ نوشت.
یک نظر به “”
مارس 28th, 2003 22:23
(((((((((((((: آي سارا ســـــــــآرا!