پنجشنبه، ۲۰ مارس ۲۰۰۳
یه نونوایی باگتی سر نفت هست. قبل از انقلاب دانسینگ بوده. صاحبش یه یارو سرهنگ بازنشسته ارتش بود می گن. خیلی آدم بداخلاق وحشتناکی بود. با مشتری و کارگر دعوا داشت. بخصوص با کارگراش خیلی بد تا می کرد. خونه اش ته کوچه خودمونه. یه پسر داشت که شیش هفت سال پیش تو همین کوچه ها ماشین بهش زد و مرد. امروز رفتم نون بگیرم دیدم مغازه تعطیله. شب چارشنبه سوری رفتن تو مغازه، طرفو کشتن. بعدم مغازه رو آتیش زدن و فرار کردن. از جنازه اشم فقط زغال مونده. چه آدمایی پیدا می شن تو این دوره زمونه!!!
اینو آیدین در ساعت ۲۰:۵۲ نوشت.