شنبه، ۱۸ ژانویه ۲۰۰۳
یهو یاد اردوی آدربایجان افتادم، اون وقتی که ساعت 1 صبح تو رشت، یا ساعت 3 تو اهر، می گفتیم: “به افتخار آقای راننده که از اون بوقای خوشگلش می زنه!!!” بعدش جو راننده رو می گرفت و دستشو می ذاشت رو بوق. بوقشم از این بوق خرکی حسابیا بود. ما از وسط شهر رد می شدیم و پشت سرمون چراغای شهر بود که روشن می شد، احتمالا فحش و نفرین مردم هم بدرقه راهمون می شد.
یه هفته اردو بود، چهار شبشو تو اتوبوس بودیم، وقتی برگشتیم، یه روز کامل خوابیدم.
اینو آیدین در ساعت ۲۰:۳۵ نوشت.