شنبه، ۱۱ ژانویه ۲۰۰۳
تو این یه هفته دارم خوابای عجیب می بینم. همش راجب مدرسه راهنمایی و آدماش. حیاط مدرسه رو دوباره خاکی کردن و سنگریزه ریختن توش. وقتی فوتبال بازی می کنیم صدای زمین از زیر پامون شنیده می شه. آرش ابوترابی خیال می کنه یکی از بزرگان تصوف شده. اون کارگاه پهلوی دفترو تبدیل کرده به یه دخمه. می ره گوشه اش می مونه. حسین شریف لیسانسشو چهار ترمه گرفته، حالا تو خط آزادی سیدخندان، مینی بوس می رونه. سروش دوباره مو دراورده. وااااااای تک تک زوایای اون مدرسه رو می بینم. هنوز داورزنی اون پشتا داره یا باغبونی می کنه یا حیاطو جارو می کنه. منتطره بلکه یکی طرفش پیداش بشه تا بپره بهش و فحشش بده. تو ساختمون، جلوی در ورودی اصلی، سه تا قبر هست. پوریا، سینا، علی. زمین تیم نسیم دیگه نیست. جاش ساختمون ساختن.
باید یه روز برم اونجا قبل از اینکه جدی جدی دیوونه بشم. حیاطش اولا سنگریزه بود، آسفالت نبود. سال آخر دیگه آسفالتش کردن. ساختمون درست وسط حیاط بود. یکی از اضلاع حیات همیشه مال ما تیم نسیمیا بود. استادیوم نسیم. داورزنی همیشه درحال فحش دادن بود. تو عالم بچگی ازش می ترسیدیم. ابوترابی معلم ادبیاتمون بود. آدم باحالی بود. کلی خاطره خوب باهاش دارم. دفعه آخری که رفتم اونجا پشت مدرسه رو کامل کنده بودن و می خواستن یه بخش جدید به ساختمون اضافه کنن. ماشینی که احمد خاکزاد ساخته بود و هممون حرکتش تو حیاط مدرسه رو جشن گرفته بودیم تو همون گودال افتاده بود. درب و داغون. لاشه زیردریایی اولیه یه طرف دیگه بود. اون موقعی که مدرسه حتی لوله کشی آب نداشت تو یه تانکر برامون آب میاوردن. بعدا که مدرسه آب دار شد، اون شده بود اسباب بازیمون. می رفتیم توش قایم می شدیم. سه نفر راحت توش جا می شدن.بعدا تبدیل شد به بدنه زیردریایی. گاهی یکی رو می انداختیم توش. درشو قفل می کردیم، اونقدر با سنگ می کوبیدیم بهش تا طرف اون تو از سردرد دیوونه بشه. تو اون مدرسه حتی تفریحمون به آدمیزاد نمی موند.
نمی دونم چرا دارم اینا رو می نویسم. ولی خیلی به فکرشم. دست خودم نیست. چمی دونم، اسمشو بذارین نوستالژی. دلتنگی برای سه تا از بهترین سالای عمرم. برای آدمایی که هفت سال باهاشون زندگی کردم. کاش زودتر سازمان خراب بشه. وابستگی پدر آدمای اون مدرسه ها رو در میاره.
اینو آیدین در ساعت ۱۹:۰۲ نوشت.
۳ نظر به “”
ژانویه 11th, 2003 20:01
خالی جان! مهم این بود که منظورمو بفهمی که فهمیدی. دیگه دیکته اش چه فرقی می کنه. حدود انتگرال خیلی مهم تر از دیکته کلماته.
بعدم این “حتی” رو که گذاشتم منظورم همینه دیگه، یعنی هیچیمون به آدمیزاد نمی موند.
ژانویه 11th, 2003 18:48
“یکی از اضلاع حیات همیشه مال ما تیم نسیمیا بود”
مجید! دلبندم! اون حیاطه!
ژانویه 11th, 2003 18:49
“تو اون مدرسه حتی تفریحمون به آدمیزاد نمی موند”
میشه بپرسم چیتون به آدمیزاد میموند که این یکی نمیموند؟