دوشنبه، ۳۰ دسامبر ۲۰۰۲
دوست دارین قضیه خوابگاهای دانشگاه شیرازو بدونین؟
این خوابگاها دو تا ساختمون واقعا عظیم شونزده طبقه، هستن که بالای یه کوه، مشرف به کل شهر شیراز تشریف دارن. دوتا ساختمون بتونی خوشگل، با معماری خوابگاهی. دوطرف هر راهرو فکر کنم حدود پنجاه تا سوئیت بود، تو هر سوئیت یه پاگرد بود، یه دستشویی، یه حموم، و دوتا اتاق. کمیته برگزاری کنفرانس برای هر شیش نفر یه سوئیت در نظر گرفته بود. تو هیچکدوم اتاقا هم تختی وجود نداشت. ما چهار تا سوئیت کامل داشتیم و چند نفرمون هم با بچه های بقیه دانشگاها جاشون مشترک بودن، که اونام عملا اومدن پیش خودمون. از این چهار تا سه تاش طبقه یازدهم بود و یکیش طبقه اول. اونجایی که از ماشین پیاده می شدی، طبقه چهارم خوابگاه بود. یعنی یا باید 7 طبقه می رفتی بالا، یا باید 3 طبقه می رفتی پایین. دارودسته ما اون یه دونه اتاق طبقه اول رو برداشت که بریم اونجا و واسه خودمون ولو شیم. طبقه های بالا نسبتا تمیز بودن، ولی این یکی که پایین بود واقعا از نظر کثیفی رودست نداشت. رو موکتای کف اتاقا تنها چیزی که دیده می شد سوسک مرده و بال و پاهای همین سوسکا بود. البته جونورای دیگه ای هم از قبیل مارمولک و انواع حشرات اونجا دیده می شد. ما بعد از یه تلاش ناموفق از خیر تمیر کردن اتاق گذشتیم و پتوهایی رو که تنها امکانات رفاهیمون بودن، کاملا پهن کردیم کف اتاق. خیلی جالب بود. شبا که رو این پتوها می خوابیدیم، با هر غلتی متوجه صدای قرچ قوروچ یه جونوری زیر اون پتو می شدیم. دیوارا تا حدود هشتاد سانتی از زمین، به رنگ قوه ای سوخته بودن، از اونجا به بعدش هم خیلی تمیز نبودن. کافی بود به دیوارا تکیه بدی تا بعدش ببینی چسبیدی به دیوار و دیگه جدا نمی شی. حتی یه دفعه یه نفر به دیوار تکیه داد، موقع بلند شدن، یه کف دست از گچ دیوار چسبیده بود پشتش. تو حموم که می رفتی، هم از دوش آب می ریخت رو سرت، هم از سقف، که قاعدتا فاضلاب حموم طبقه بالا بود. کف اون وانی که تو حموم بود هم حدود یک متر مربع زنگ زدگی بزرگ بود. آینه های حموم و توالت زنگ زده بودن و توشون تقریبا هیچی نمی شد دید. اگه یه قلپ آب خوردن می خواستی باید نصفه شبی، سه طبقه می رفتی بالا تا به اولین آب سرد کن فعال برسی. که اونم آبش گرم بود. ساختمون به اون عظمت چهارتا آسانسور داشت، که سه تاش خراب بود. گچای دیوار راهرو ها آنچنان ریخته بود که فکر می کردی یه برونتوسوروس تو راهرو راه رفته و دمشو کوبیده به در و دیوار. یه پشه هایی اونجا بودن که می شد یکیشونو گرفت، با طناب از سقف آویزون کرد، از بال زدنش به عنوان پنکه استفاده کرد. ما هفت نفر شیش تامون تو یه اتاق می خوابیدیم، جوری که پای هرکدوممون تو دهن یکی دیگه بود، در عوض امید به تنهایی، آنچنان وسط اون یکی اتاق پهن می شد که دیگه هیچ کس اون تو جا نمی شد. تنها نکته مثبتش سیستم صوتی مجهزی بود که با خودمون برده بودیم، به اضافه یه مشت سی دی که تقریبا تمام آهنگای راک خوب، و تمام آهنگای جوادی توپ، به صورت MP3 توشون پیدا می شد. فکر کنم ساکنین بقیه اتاقا اضافه بر تمام مصائب اون خوابگاه، باید هر شب با بدبختی تا حوالی ساعت پنج صبح صدای بلند موزیک ما رو هم تحمل می کردن. به هر حال اینم برای خودش کلی خاطره بود.
اینو آیدین در ساعت ۱۰:۱۹ نوشت.