چهارشنبه، ۱۱ دسامبر ۲۰۰۲
صبر کنین، صبر کنین. یکی یکی. به قول اونی که می خواد فردا پدر مارو در بیاره: “الهم بیربیر!” وای که چقدر تو همین یکی دو هفته اتفاقای جورواجور افتاده، سه تا امتحانم که هست. خیلی خسته ام. دوشنبه که برسه، فکر کنم بتونم یه روز کامل بخوابم. من این وسط چیکار می کنم؟ جایگاهم چیه؟ تناشاچی بودن رو دوست ندارم، بازیگر بودن، استراحت لازم داره. چقدر حرفای جورواجور از جناحای مختلف، از آدمای عجیب غریب. خدا کنه فقط این سه تا حداقل تا هفته دیگه دعواشون نشه.
یه صدایی همش تو گوشم می خونه:
,Some dance to remember
.some dance to forget
بعد از تایپ هر کلمه یه دور چشمام می افته رو هم، دوباره بیدار می شم. اگه نبود لذت سیگنال خوندن، از عصر که از دانشگاه اومدم خواب بودم. وای خدا چقدر کار دارم.
پدرخواندگی خیلی سخته!!!!
اینو آیدین در ساعت ۲۰:۳۷ نوشت.
۲ نظر به “”
دسامبر 11th, 2002 20:54
eyedeen chera oon se nafar ta hafte dige nabayad davashoon she?
choon vaght nadari be moshkelatemoon residegi koni,ya masale digeyee hast?
دسامبر 12th, 2002 13:53
آره، چون می خوام این یه هفته رو استراحت کنم. در ضمن این سه تا اونایی نیستن که تو فکر می کنی. مطمئن باش.