سهشنبه، ۳ دسامبر ۲۰۰۲
هی! دیگه دارم خسته می شم. سردرگمی اذیتم می کنه. اگه برم یه جور ناراحتی پیش میاد، اگه نرم یه جور دیگه. اگه برم یه جور خوش می گذره. اگه نرم یه جور دیگه خوش می گذره. اگه بگم نمی رم، یه سری می خوان نظرمو عوض کنن، اگه بگم می رم یه سری دیگه.
بابا آخه بچه اینم کار بود کردی؟ یه زمانی بود که خوشحال بودم که با صد و پنجاه نفر آدم روابط شدیدا حسنه دارم و می تونم با همه راحت باشم. الآن جدا به این فکر افتادم که روابطمو با همه کم کنم. آهای آدمایی که دارین اینجارو می خونین، اگه آشنایین، پس منظورم شمام هستین. خسته شدم، تا کی من باید به خاطر هیچی، تاوان اشتباهای شما رو بدم؟ بچه بازیشو شما در میارین، کتکشو من می خورم. تا کی باید از اونایی که فکر می کردم نزدیک ترینان، ضربه بخورم؟ من نمی تونم این دورویی رو تحمل کنم. یا تمومش کنین یا خودم تمومش می کنم.
اینو آیدین در ساعت ۱۷:۰۵ نوشت.
یک نظر به “”
دسامبر 4th, 2002 15:30
salam eyedeen,manam yeki az oon ashnaham ke inja ro mikhoonam,mishe tozih bedi chi shode?:O