چهارشنبه، ۲۷ نوامبر ۲۰۰۲
از تو اتاقی که نزدیک یه ساله پرده هاشو کنار نزدم، که کم کم داره منظره جلوی پنجره اش یادم می ره، می تونم تمام سال صدای بزرگراه مدرس رو بشنوم. همین الآن دوباره همون صدای خیلی عادی اومد. یه ترمز. بعد یه ترمز دیگه. باز یه ترمز طولانی تر. (تا اینجاش هیچی نشده بود). بالاخره ترمز آخر و یه صدای گرومب. اگه هفته ای صدای یه تصادف نشنوم، پیش خودم فکر می کنم، پشت این پنجره ها، بالاخره یه چیزی تو این دنیا تغییر کرده. وسوسه می شم که دوباره پرده ها رو بزنم کنار. ولی صدای تصادف خیالمو راحت می کنه که اون بیرون هنوز همون جوریه که قبلا بود. (نوشته شده در ساعت یازده شب)