چهارشنبه، ۲۰ نوامبر ۲۰۰۲
آن ملقب به حضرت والا، آن دارنده کالیبر بالا، آن کاتب کتاب مستطاب، آن عاشق چلوکباب، آن داننده فن وراجی، آن خرید کننده دائمی از حراجی، آن مشروط شونده متوالی، آن ولخرج با جیب خالی، آن آشنا به تمام علوم حوزوی، شیخکم و مولاکم آیدین رضوی. سنگ بود و منگ بود و گوینده سخنان جفنگ.
نقل است که چون از مادر زاده شد، طبیبی از جهت در آوردن گریه شیخکم، چند باری با کف دست بر گلاب به روتون مبارکش کوبید، لیکن شیخکم همچنان در سکوت معنوی بود و طبیب همچنان در حال شدت بخشیدن به ضربات خود، تا اینکه شیخ ناگهان آروغی بلند زده، دست طبیب را گرفته و فرمودند:” خوبه یکی همین بلا رو سر خودت بیاره؟”
که صد البته صدای فوق الذکر همچنان در عداد کرامات شیخ به شمار می آید، چنان که بعد از هر شرب و اکلی، ناگهان صدا را تکرار کرده و می فرمایند:” غذاش گازدار بود!”
آورده اند که چون شیخ به سن تحصیل رسید به همراه سایر اطفال به مدرسه قدم نهاده و فرمودند: ” آدم خوبه خاکی باشه. این طفلیا چه گناهی کردن که از وجود من محروم بشن؟” که تواضع شیخ همواره زبانزد خاص و خواص بود. و نیز شیخ در راستای محروم ننمودن سایرین از وجود مبارک خویش، از بدو ورود به مدرسه دائما بر منبری می شد و سعی در ارشاد و نصیحت دیگران و نیز لشگر کشی به اصحاب شیوخ دیگر داشت.
و نیز آورده اند که شیخکم چون وارد دانشگاه گشت دهها تن از اعاظم دانشجویان( ورودیهای قدیم) از دانشگاه خارج گردیدند که: ” چون شیخ بدینجا درآمد، ما کیستیم که در این سرای بمانیم؟” و پس از آن نیز دیگرانی بودند که بر اثر غفلت به دانشگاه وارد می شدند و پس از چهار پنج سالی از دانشگاه خارج می گشتند و شیخ همچنان در حال پاس کردن الکترونیک1 بود که “حرف مرد یکیه، اگه گفتم می افتم، باید بیافتم!”
و نیز، همین دیگه! ناسلامتی شیخ همش بیست سال از دویست سال مقدر را گذرانده. برای خوندن پارت دوم بیست سال دیگه برگردین.
اینو آیدین در ساعت ۱۵:۱۵ نوشت.