سهشنبه، ۱۲ نوامبر ۲۰۰۲
بازم بازون، بازم نوامبر، بازم November rain.
احساس می کنم یه چیزی باید بنویسم. نمی دونم راجب چی، ولی می دونم که باید یه چیزی بنویسم. شاید یه داستان. سوژه؟ هاه! یه چیزی منتظره که نوشته بشه ولی نمیاد. شاید بشه اسمشو (گلاب به روتون، روم به دیفال) یبوست ادبی گذاشت. آخ که چه شاعرانه بود این تیکه. می دونی از کی شاعر شدم؟ درست از کلاس پنجم دبستان. عجب شعری بود، هنوزم دارمش. اونقدر وزن و قافیه داره که نگو. کمر آدم زیر وزنش خم می شه. نه! انگار قرار نیست چیزی بیاد. حتی قرار نیست چیزی بره. بهش می گن رکود. آره اگه به این گلا خوب کود بدی همچین رشد می کنه که نگو، می شه قد زرافه چاق، یا مثلا فیل دراز.
راستی یه سایت توصیه شدنی، صاحبش یه چیزیه تو مایه های خودم. شاید از منم خل تر. گفتم که یهو جا نخورین. اونقدر دوستش دارم که نگو.
اینو آیدین در ساعت ۱۷:۱۹ نوشت.