مشغولیات

زندگى، خود مشغولیتی عظیم است!




شعار هفته

Many subsystems in data communication systems work best with random bit sequences.

K. Sam Shanmugam


 
 
آیدین كبیر در یک نگاه

اسم: آیدین خان
تاریخ تولد: ۱۸ دی ۱۳۶۱
قد: ۱۷۷
وزن: داره می رسه به صد
رنگ چشم: قهوه‌ای تیره
رنگ مو: همون
تماس: ایمیل

اینم یه تیریپ عارفانه، ابلهانه از آیدین كبیر


بالا
 
آرشیو

بالا

نظريات عارفانه،
يادداشتهای ابلهانه

تراوشات ذهنی آیدین كبیر
 

یکشنبه، ۲۷ اکتبر ۲۰۰۲     

به سبک داش امیر که هر دفعه راجب دبیرستان می نویسه کلی دلم پر می زنه واسه اون وقتا.
یک روز خوب در دانشگاه گل و بلبل ما
روزایی که ساعت هشت کلاس دارم اگه بخوام با بابام که محل کارش همون طرفاس برم باید حدود هفت و ربع اونجا باشم. واسه همین حسابی اون کله سحر که تو دانشکده پرنده پر نمی زنه باید علافی بکشی. البته پوریام بود اون موقع، ولی …… بعد رفتیم سر کلاس ماشین و منم که این یه درسو از اول ترم تا حالا هیچی نخوندم حواسم اصلا به درس نبود و در واقع داشتم با یه بنده خدایی نامه نگاری می کردم و شعرای بچه گونه تحویل هم می دادیم و هی می خندیدیم. جزوه اشم همراهم نبود. بعد یهو برگشت گفت: “یه جزوه بدین به اون آقای خوشرو که اوقاتشو به بطالت نگذرونه، یه چیزیم یاد بگیره.” خلا صه حسابی تابلو شدیم. فکر کنم آخرش منو از جلسه امتحان بندازه بیرون. بعد رفتم علوم واسه معارف. که اونم اول کلاس تا اسممو خوند پاشدم اومدم بیرون و برگشتم دانشکده خودمون. یه سر رفتم کتابخونه و برگشتم. بعد تو کیفم دنبال ارگانایزرم گشتم که پیداش نکردم و فکر کردم خونه جاش گذاشتم. بعد با حمید می خواستیم بریم یه جایی که خیلی نزدیک دانشکده بود ولی حمید گفت بیا با ماشین بریم. که مجبور شدیم یه دور حسابی بزنیم تا برسیم اونجا بعد از یه ساعت که بالاخره رسیدیم اونجا دیدیم جای پارک نیست و خلاصه رفتیم تو پارکینگ طبقاتی اون بغل پارک کردیم که یه پولی هم به شهرداری برسه. بعدا رفتیم یه چیزی بخریم دست کردم تو کیفم دیدم به به کیف پولم هست ولی پولای توش نیست. خلاصه اینکه کاشف به عمل اومد که بعله یکی رفته سر کیفمونو یه مایحتاجشو از توش برداشته. فقط خدا کنه بلد نباشه شماره تلفنامو بخونه. بعد برگشتیم و یه باقالی پلوی بی باقالی خوردیم و رفتیم سر کلاس الکترونیک. اونم سرما خورده بود و هر دو دقیقه یه بار، همچین دماغشو می کشید بالا که باید میزو محکم می گرفتیم که از تو دماغ استاد سر در نیاریم. بعدم یه نفر که تولدش بود شیرینی می داد که ما همشو خوردیم. بعدش تازه آخر شبی رفتم سر کلاس زبان تخصصی که یارو نه زبان بلده نه الکترونیک نه ریاضی، نه لهجه درستی داره نه دیکته بلده. البته لهجه اش بریتیشه ولی عین سیاهپوستای جنوب لندن حرف می زنه. آخر وقتم دویست تومن قرض کردم که بتونم خودمو تا خونه برسونم. بعدم که اومدم خونه دیگه. مثلا می خواستین چیکار کنم؟ فقط این وسط این همه چیز از دست دادم، جاش یه دونه گل سر پیدا کردم. من که هنوز تو حکمت خدا موندم. آخه گل سرو می خوام چیکار؟

اینو آیدین در ساعت ۱۶:۴۵ نوشت.



پاسخی بنویسید


 

مطالب اخیر

نظرات اخیر

© TGEIK نظریات عارفانه، یادداشتهای ابلهانه 2024 - 2002