دوشنبه، ۲۳ سپتامبر ۲۰۰۲
چقدر خوبه آدم قبل از اول مهر بره سر کلاس ولی خود اول مهر که شد هیچ کلاسی نداشته باشه. دیروزم که مردم از بس سر کلاس رفتم البته. هوشمند که دودرمون کرد. بعد چون علاقه ای نداشتم ترمم با معارف قرایی شروع بشه اصلا طرف دانشکده علوم نرفتم که ببینم کلاس تشکیل می شه یا نه. بعدشم که رفتیم سر کلاس بشر که نیم ساعت حرف زد و منابع رو معرفی کرد بعد گفت خوب دیگه بفرمایید. جالبیش این بود که تا صحبت افتادن و درس نخوندن می شد زل می زد تو چشمای من بدبخت. انگار نه انگار شیش واحد دیگه با خودش پاس کردم، فقط همین سه واحدو افتادم به خدا. آقای پرتقالیم که اصلا خودشونو سبک نکردن و تشریف نیاوردن دانشکده. شبم که یکی از خواص که مسافرت بود و ظهرش تو دانشکده باهاش صحبت کرده بودیم زنگ زده می گه من بدو بدو تنهایی اومدم تهران حالا می بینم فردا کلاس ندارم. ایشالا قراره یه روز همه خواص جمع بشن دور هم بعد هممون قربون خودمون بریم، واسه خودمون اسفند دود کنیم که یه وقت چش نخوریم.