شنبه، ۲۱ سپتامبر ۲۰۰۲
بچه های ورودی هفتادونه به قبل دانشکده خودمون این دکتر گلکارو که نوشتم یادشون میاد. جهت اطلاع بقیه بگم یه موجودی بود که حتی یه دونه مو هم پیدا نمی شد تو کله اش. الآنم نمی دونم کجاست ولی شنیده شده که رفته استرالیا. این متن زیر رو اون زمانا نوشتم که هر روز تو دانشکده می پلکید.
من آخرین موی باقیمانده این یاروام که بهش می گن دکتر گلکار. البته تازگیها شنیدم که یکی دو تا مو هم تو پاهاش موندن ولی ما که با اون موهای دون رابطه ای نداریم جامون هم خیلی خوبه (ما چند تا نیستیم فقط خودمونو خیلی تحویل می گیریم) ما در دماغ این بابا زندگی می کنیم. زندگی که چه عرض کنم، در اسارت به دنیا اومدیم، یعنی از همون موقع که در اومدیم همینجا مارو بسته بودن اگرم ول بشیم که می میریم. درست مثل همون شعری که یه دفعه تو تاکسی شنیدیم: “واسه ما رهایی مرگه، تا رها بشیم می میریم.” درست همین داستان ما بود چون اونجام دوتا پنجره بود و همه می دونن که دماغ هم دو تا پنجره داره.
به هر حال ما موهای دماغ وظیفه مهمی داریم، اونم گرم کردن و گردگیری کردن هوایی است که میاد تو دماغ موقع نفس کشیدن. البته معلوم نیست این اجدادمون چیکار کردن که الآن وقتی به یکی می گن موی دماغ شده خیلی معنی جالبی نداره. می خوایم بریم بابت این بی احترامی به دادگاه شکایت کنیم. داشتیم می گفتیم که وظیفه ما چیه. قدیما کلی موی زیردست داشتیم ولی حالا که اونا نیستن خودمون یه تنه باید هم هوا رو گرم کنیم هم ذرات معلق رو بگیریم. باید مجلس کار مارو جزو مشاغل سخت و زیان آور تصویب کنه. تازه نه بیمه داریم، نه بازنشستگی. این یارو هم که اصلا حواسش نیست چه خدمتی داریم بهش می کنیم، هی مارو دنبال خودش می کشونه اینور اونور. تازگیهام می گن می خواد بره استرالیا. مام گفتیم بین ما و استرالیا یکی رو انتخاب کن. اگه بری مام می ریم حالتم می گیریم. اونوقت استرالیا که سهله آنگولام تو کچل بی ریختو راه نمی ده. آخه همه می دونن که تمام زیبایی آدم به موی شماره سه، ردیف هفتاد و پنج، سوراخ راست دماغه که ما باشیم.
پ.ن. ارونجایی که ایشون دیگه نیستن می شه نتیجه گرفت که آخرین موی ایشون هم ریخته و در ضمن استرالیا هم اون کچل بی ریختو راه داده.