جمعه، ۳۰ اوت ۲۰۰۲
هر وقت باهاش صحبت می کنی بعد از صحبتت می بینی که یه عینک بدبینی بزرگ رو چشماته. به همه شک داری. همه خیانتکارن. همه می خوان تو رو چپه کنن. همه یه چیزایی دارن که قایم کردن که اگه بفهمی از همشون متنفر می شی. فقط برادر بزرگ از همه چیز خبر داره. نتیجه اش اینه که همه فکر می کنن هدفش اینه که همه رابطه ها رو بهم بریزه. ولی من هنوز نمی تونم به این شدت اینجوری فکر کنم. ترجیح می دم خوشبین باشم. شاید ایراد از منه. شاید ایراد از اونه. شاید ایراد از بقیه اس. شایدم واقعا همه دندون تیز کردن که همدیگرو بخورن. وقتی می گم عینک بدبینی یعنی همین.
بدیش اینه که واقعا تو همه چیز دخالت می کنه. اگه سه ماه پیش مسایل برام حل شده نبود واقعا منم به خاطر دخالتش از دستش شاکی می شدم. به هر حال حداقل در مورد من بخدا هیچ نقشی نداشت. از حداقل یه ماه قبل از اون من همه چیزو برای خودم حل کرده بودم. ترسم اینه که بقیه باور کنن که اون مشکلو حل کرده. یا حداقل یه نفر خاص اینجوری فکر کنه.
در مورد بقیه هم نمی گم قصد داشته ولی به هر حال فکر می کنم اثرش منفی بوده.
اینو آیدین در ساعت ۱۶:۵۹ نوشت.