شنبه، ۳ اوت ۲۰۰۲
دیگه نمی تونم هیچی بنویسم، آدم وقتی می خواد بنویسه باید به یه حس جدید برسه و اون حسو بنویسه. برای منی که یه ماهه هیچ تنوعی تو زندگیم نبوده آخه خب خیلی سخته که از یه چیز جدید بنویسم. می خواین بنویسم؟ باشه. بذارین به قول رهبر سه تا عمل اساسی رو انجام بدم.( دقت کنم، متمرکز کنم، زور بزنم!)
اول از همه اینکه بابا این موجودی که اسمشو نمی برم ولی احیانا آشنایان می دونن کیو می گم، متخصص زنگ زدن تو مواقع نامریوطه. مثلا وفتی آدم لباساشو دراورده که یه دوش سریع بگیره و یه ربع دیگه هم باید باید دانشگاه باشه. تازه غیر قابل دودر شدن هم هست (undodarable).
بعدا اینکه واقعا دلم واسه دانشگاه تنگ شده بودا.
بعدش اینکه من بالاخره گ. رو مجبور می کنم کوتاه بیاد.
دیگه جونم واستون بگه: من خیلی خرم، نه؟ حالا کجاشو دیدی. عیب نداره فحش بده. اونقدرام ناراحت نمی شم. بعد از اینهمه سال برام تقریبا عادی شده.
دست آخر اینکه با این وضع باید اسم اینجا رو بذارم: “افکار پراکنده یک آیدین پخش و پلا”
اینو آیدین در ساعت ۱۴:۱۷ نوشت.