مشغولیات

زندگى، خود مشغولیتی عظیم است!




شعار هفته

Many subsystems in data communication systems work best with random bit sequences.

K. Sam Shanmugam


 
 
آیدین كبیر در یک نگاه

اسم: آیدین خان
تاریخ تولد: ۱۸ دی ۱۳۶۱
قد: ۱۷۷
وزن: داره می رسه به صد
رنگ چشم: قهوه‌ای تیره
رنگ مو: همون
تماس: ایمیل

اینم یه تیریپ عارفانه، ابلهانه از آیدین كبیر


بالا
 
آرشیو

بالا

نظريات عارفانه،
يادداشتهای ابلهانه

تراوشات ذهنی آیدین كبیر
 


شنبه، ۳۱ اوت ۲۰۰۲

کاش می شد یه سری از فایلای مغزو با Shift+Delete پاک کرد و از دستشون واسه همیشه خلاص شد.
کاش می شد از خودم تبدیل فوریه بگیرم، برم توحوزه فرکانس. فرکانسای مزاحمو بدون توجه به زمانشون با یه فیلتر از بین ببرم. فرکانسای لذت بخشو هم بازم بدون توجه به زمانشون با تمام وجود حس کنم. دیگه اگه به حوزه زمان بر نگشتم هم عیب نداره.
کاش می شد اون سلولای مغزو که توشون افکار ناراحت کننده هست با یه عمل جراحی بیرون اورد و بیخیالشون شد.
کاش می شد یه تیکه زغال فعال انداخت تو مغز که همه ناخالصی ها رو جذب کنه و فکر آدم زلال بشه.
کاش می شد….

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۶ نوشت.

آقا به خدا من واسه اینجا سیستم نظرخواهی راه انداخته بودم. بعد این شرکته یه مدت ریخت به هم کاسه کوزه اش. حالا که راه افتاده واسه همه ملت درست شده ولی بازم واسه من ایراد می گیره راه نمی افته. دارم دیوونه می شم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۶:۱۲ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۳۰ اوت ۲۰۰۲

هر وقت باهاش صحبت می کنی بعد از صحبتت می بینی که یه عینک بدبینی بزرگ رو چشماته. به همه شک داری. همه خیانتکارن. همه می خوان تو رو چپه کنن. همه یه چیزایی دارن که قایم کردن که اگه بفهمی از همشون متنفر می شی. فقط برادر بزرگ از همه چیز خبر داره. نتیجه اش اینه که همه فکر می کنن هدفش اینه که همه رابطه ها رو بهم بریزه. ولی من هنوز نمی تونم به این شدت اینجوری فکر کنم. ترجیح می دم خوشبین باشم. شاید ایراد از منه. شاید ایراد از اونه. شاید ایراد از بقیه اس. شایدم واقعا همه دندون تیز کردن که همدیگرو بخورن. وقتی می گم عینک بدبینی یعنی همین.
بدیش اینه که واقعا تو همه چیز دخالت می کنه. اگه سه ماه پیش مسایل برام حل شده نبود واقعا منم به خاطر دخالتش از دستش شاکی می شدم. به هر حال حداقل در مورد من بخدا هیچ نقشی نداشت. از حداقل یه ماه قبل از اون من همه چیزو برای خودم حل کرده بودم. ترسم اینه که بقیه باور کنن که اون مشکلو حل کرده. یا حداقل یه نفر خاص اینجوری فکر کنه.
در مورد بقیه هم نمی گم قصد داشته ولی به هر حال فکر می کنم اثرش منفی بوده.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۵۹ نوشت.

من دارم می رم سراغ فصل هفت به بعد چنگ. لطفا فحش ها و تیکه های خود را به آدرس تهران صندوق پستی خونمون اینا ارسال نمایید.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۱۹ نوشت.

هیچ برخوردی ناراحتم نمی کنه در حال حاضر. چون آدما هیچ تقصیری ندارن. شرایط محصول اشتباهات خودمه. شاید بزرگترینش اشتباهم تو شناخن موقعیت بوده. هر کار می کنی، هر کار می کنین، بکنین. مراعات منم نکنین که خسته می شین.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۱۸ نوشت.

ببینم رقص چه ربطی به مچ دست چپ داره؟ چرا من اینهمه رقصیدم حالا مچم درد می کنه؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۱۷ نوشت.

از صب یه چیزی تایپ کردم که یکی از دراز ترین مطالبی بود که تا حالا تایپ کرده بودم. هی رفتم و اومدم و چند خط بهش اضافه کردم. آخرش همشو سلکت کردم دگمه دیلیت رو زدم. احساس جالبی بود. به همین راحتی نابودش کردم.
حالا این چه مرضی می تونه باشه؟ دوگانگی شخصیت؟ خود آزاری؟ سادیسم؟ مازوخیسم؟ کوبیسم؟ حمالیسم؟ روماتیسم؟ فاشیسم؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۱۶ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۲۹ اوت ۲۰۰۲

یه شب دیگه غرق شدن تو فراموشی. غرق شدن تو استفاده از همون لحظه. تو معنی Carpe Diem.
دست باعث و بانیش درد نکنه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۱:۵۰ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۲۸ اوت ۲۰۰۲

تا حالا جلد کتاب الکترومغناطیس میدان و امواج، دیوید ک چنگ رو لیس زدین؟ امروز داشتم پشت میز ماست می خوردم که ماسته ریخت رو این کتاب بنده خدا که یه ماه بود ار دست من خلاص بود ولی باز بهش گیر دادم. خلاصه دلم نیومد از ماسته بگذرم. دستمالم دم دستم نبود حالشم نداشتم که ار جام بلند شم نتیجتا زبونمو دراوردم و به طرز جانانه ای کشیدم رو جلد این کتاب. نتیجه ای که گرفتم این بود که جلدش به دلچسبی محتواش نیست!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۲:۰۱ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۲۷ اوت ۲۰۰۲

یه چیزی. اصولا برقیا و کامپیوتریا ظاهرا چگالیشون تو جامعه در حال حاضر از بقیه رشته ها بیشتره. بلاگستان با تقریب خوبی نمونه جامعه هستش. که اگه درصدمون تو وبلاگستان بیشتر از تو جامعه نباشه کمترم نیست. بخصوص که فکر کنم اقلا هفتاد درصد بلاگرا دانشجو باشن.
حالا مساله اصلی: از این همه بلاگر برقی و کامپیوتری چند نفر هفته دیگه میان شیراز واسه کنفرانس برق؟ پایه هستین یه میتینگ اونجا راه بندازیم؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۹ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۲۶ اوت ۲۰۰۲

وااااای خدا عجب هفته خرتوخریه. می ترسم آخر نصف کارام یادم بره. هرچند اوناییشو که یادمه مجبورم یکی در میون انجام بدم که برسم وگرنه که دیگه هیچی.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۲۲ نوشت.

یه سری چیز مونده تو دلم که نمی تونم نگم. ولی نباید بگم.
…… خواب دیده که من ……..
….. می گه که …………………………..
……… زنگ زد گفت ………….. بعدا با هم رفتیم ………………… بعدش به این نتیجه رسیدیم که …………….

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱:۰۰ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۲۵ اوت ۲۰۰۲

از صب رفتم دانشگاه تا ده و نیم شبم با بچه ها بودم.
پدالم بوی پا گرفته بود. قرار شد از این به بعد راننده تو کفشاش بوگیر بذاره بعدم اینکه جای اینکه بیرون ماشین کفشاشو درآره که آخر مسیر کلی دنبالشون بگرده با کفش رانندگی کنه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۶:۰۹ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۲۳ اوت ۲۰۰۲

حسابی گیج می زنم. چند روزه که از دست همه قایم شدم. سکوتو ترجیح می دم. شاید کلا دوتا تلفن جواب داده باشم تو تمام این مدت. یه جورایی دوباره خسته شدم از دست جمعیت. یه مرضی هست حتما. دلم برای همه آدمایی که از همشون خبر دارم ولی فقط دو هفته اس ندیدمشون تنگ شده ولی در ضمن حوصله ندارم هیچ کسو ببینم. تو تمام هفته گذشته منتظر یه نفر خاص بودم که زنگ بزنه. فقط زنگ بزنه و وقتی گفتم الو قطع کنه. اونقد که بتونم خودمو گول بزنم می خواسته ببینه زنده ام یا نه. بالاخره زنگ زد و حتی بیشتر از انتطار من با هم صحبت کردیم. ولی کاش اصلا زنگ نمی زد. اونقدر صحبت ابلهانه ای بود که واقعا کاش اصلا زنگ نمی زد. نمی خوام پای تلفن با کسی صحبت کنم. خیلی خوشحال نمی شم از دیدن کسی چون یه چیزی ته دلم می گه ممکنه تا با کسی روبرو بشی بی هیچ دلیلی بزنی زیر گریه. دوباره می رم سراغ آهنگام. ده گیگا بایت آهنگ که واسه جمع کردنشون جون کندم. از هر چیزی Too much love will kill you یا Bohemian rhapsody کوئین با حالم هم فرکانسه. یا Things have chnged باب دیلن. یا I think I’m dumb نیروانا. یه مشت آب نبات جلومه رو میز هر چند دقیقه یکی می خورم یعنی با همون فرکانسی که احساس می کنم باید یه استامینوفن بندازم بالا بعدم همه چراغا رو خاموش کنم برم زیر پتو. به هیچی فکر نکنم و بگیرم بخوابم. تا فردا. که باز فردا روز از نو روزی از نو. یه چیز دیگه هم دم دستم هست که هی باهاش بازی می کنم. تیغ صورت تراشی. حدود دو ساعت طول کشید تا یه کتاب صدو ده صفحه ای رو بخونم. دوساعت به هیچی فکر نکردم جز کتابی که جلوم بود. وقتی تموم شد تنها عکس العملم این بود که از جام پریدم و داد زدم. حالا دیگه حتی همون کتابم ندارم که بخونم. یه آهنگ دیگه می ذارم.
I must have died alone a long time ago
You’re face to face with the man who sold the world
وقتی کرت کوبین با ناله جادوئیش می خونه هیچی نمی شه گفت. هیچ کار نمی شه کرد. فقط باید خودتو بسپاری به آهنگ. وقتی تموم می شه یه چیزی تو اغماق وجودت داد می زنه. میگه از هر چی سکوته متنفره. می گه بازم اون صدا رو می خوام. اون صدا رو وقتی که نعره می زنه:
People cry and people moan
look for dry place to call their home
try to find some place to rest their bones
while the angels and the devils try to make them their own
منم دنبال یه همچین جایی می گردم برام اهمیت نداره که فرشته ها یا اهریمنا چی می گن. اصلا برام اهمیت نداره که هستن یا نه. مگه برای اونا اهمیت داره که من هستم؟ وفتی برای آدمایی که مدام می بینمشون بود و نبود من هیچ اهمیتی نداره برای اونا چه اهمیتی باید داشته باشه. یه آب نبات دیگه می اندازم تو دهنم. این سومی بود تو این چند دقیقه. می ترسم آخرش مرض قند بگیرم. دندونام که اونقدر داغون هست که دیکه شیرینی روشون اثر نذاره. شاید بهتر باشه یه سری آب نبات کدئینه بگیرم. یا مثلا آب نباتازپام. سه ماه از خاطرات قبل از عیدمو خوندم. تو اوج بدبختیام حالم بهتر از حالی بوده که الآن بی هیچ مشکل خاصی دارم. حتی یه ماهه که بهم وحی نشده. خدام منو یادش رفته.
آب نباتام تموم شد ولی هنوز سرم درد می کنه.
I don’t wanna die some times wish I’d never been born at all
…..
So you think you can stone me and spit in my eye
so you think you can love me and leave me to die
راستی وقتی یکی می گه ترمز ماشینم بو می ده فوری فکر می کنی از لنتاشه؟ هیچ وقت فکر کردی ممکنه پدالش بوی پا گرفته باشه؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۰ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۲۱ اوت ۲۰۰۲

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقتست که بازآیی

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۳ نوشت.

خدا توام عاشقیا! اینم زندگیه واسه ما درست کردی؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۲ نوشت.

اه این enetation پدر منو در اورد. معلوم نیست چه مرگشه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۵۱ نوشت.

Some dance to remember,
some dance to forget.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۷:۵۷ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۲۰ اوت ۲۰۰۲

تا حالا هیچ کدوم از کاخای تهران رفتین؟ می تونین تصور کنین که شاه مملکت تو یکی از این کاخا با پیژامه رفت و آمد می کرده؟ بالاخره موقع استراحت با کت و شلوار که که راه نمی رن. اونم از این پیژامه راه راها. مخصوصا راه راه قرمز. حالا فرض کنین با پیژامه ولو شده روی مبل پای تلویزیون یه سیگار اشنو هم گوشه لبشه. بعد مثلا یه برنامه مزخرف نشون می ده. یعنی از همینا که شیش تا کانال بیست و چار ساعته هفت روز هقته نشون می دن. بعد یهو اعلیحضرت از جاش بلند می شه. تلفونو بر می داره زنگ می زنه جام جم. پیژامه و سیگار اشنو یادتون نره. بعد می گه این پدر سوخته کارگردان این برنامه رو فوری بفرستید ابوی اش را استخراج فرماییم.
صحنه بعدی وقتیه اعلیحضرت نشسته تو یه اتاقی که همش آینه کاریه. پشت یه میزی که همش خاتمه. شصت تا تابلوی رنگ روغن اصل به درودیوار آویزن شدن و یه فرش ابریشم صد متری رو زمین پهنه. اینجا و اونجام مجسمه های برنزی گذاشتن. شاه یه کت و شلواری تنشه که امروز صبح از پاریس براش رسیده و داره با یه خودنویس طلا بازی می کنه. کارگردان بخت برگشته هم با گردن کج نشسته جلوش. شصت تا بادی گاردم اینور اونور وایسادن.
بقیشه هنوز طراحی نکردم. ولی چیزی که مهمه اینه که این شاها موجودات بدبختین با یه زندگی مسخره.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۱۱ نوشت.

مشاور وزیر امور خارجه مملکت گفته عوامل زمینه ساز کودتا، پایگاههای روشنفکری، خصوصا لمپن ها بودن. خوب شد به برکت وجود حضرات نوابغ فهمیدیم که لمپن ها هم جزو پایگاههای روشنفکری هستن.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۱۰ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۱۹ اوت ۲۰۰۲

خب مبارکه به سلامتی همین یه مورد رو کم داشتیم.
مشکل اینه که آقایون خودشونم نمی دونن چی به چیه. هم مصدق بد بوده هم قوام السلطنه هم شاه هم آمریکا هم اصلاح طلبا. اصلا انگار آسمون سوراخ شده و حضرات افتادن پایین. اصلا منظور خدا از آیات مربوط به خلقت همین آقایون بوده که گفته: “انی جاعل فی الازض خلیفه” ولی ممکنه تا چند وقت دیگه انقلاب کنن خدا رو هم برکنار کنن و خودشون خدا بشن.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۷ نوشت.

اینهمه داستان نوشتن و فیلم ساختن راجب این امیلی بلانش. چرا هیچ کس یه کلوم حرف راجب اون اوویلوی بدبخت نزد؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۵۵ نوشت.

امروز بازم سالگرد همون روز شومیه که هنوز که هنوزه بخش بزرگی از بدبختیای ما از نتایج اونه. روزی که محمدرضا پهلوی (به قول دکتر فاطمی: آن جوان خام هوسباز) دوباره برگشت سر کارش و روز از نو، روزی از نو. روزی که برترین ایرانی قرن بیستم طبق نظر سنجی مجله تایم از ریاست دولت برکنار شد و به دنبالش محاکمه تو دادگاه نظامی و اون افتضاح. از صبح تلویزیون صد تا تحلیل پخش کرده که علت پیروزی کودتا جدایی مصدق از روحانیت بوده. آره منم قبول دارم که دلیلش این بوده ولی برعکس این لاشخورا که می گن مصدق خیانت کرده من و میلیونها ایرانی دیگه می دونیم که خیانت رو اون کاشانی کثافت پست کرده. می دونیم که اون از اولشم سلطنت طلب بوده و مصاحبه های بعد از کودتاشم همینو نشون می ده ولی لاشخورایی که همه جای تاریخو دارن تحریف می کنن می گن یه آزاده واقعی بوده. آره ارواح باباتون. برین این دری وریا رو یه جایی بگین که اقلا چار نفر باور کنن. تاریخ و مردم قضاوتشونو راجب مصدق و کاشانی کردن. حالا شما هر چی می خواین بگین.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۲۳ نوشت.

آخرين سر مقاله روزنامه باختر امروز بقلم دكتر حسين فاطمي
انچه در زير ميخوانيد اخرين سر مقاله روزنامه باختر امروز است كه بقلم دكتر حسين فاطمي وزير امور خارجه دكتر مصدق نوشته شده است.دكتر فاطمي شهيد كه به دستور محمد رضا پهلوي اعدام شد زماني اين مقاله را نوشت و چاپ كرد كه كودتاي اوليه شاه سابق در روز ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ كه يكي از كارگزاران آن نصيري جلاد بود با شكست روبرو شده و شاه نيز به بغداد فرار كرده بود و مقاله درست در روز ۲۷ مرداد ۱۳۳۲ نوشته و بعنوان سر مقاله باختر امروز منتشر شد.اما روز ۲۸ مرداد يكبار ديگر يوغ بردگي و اسارت بگردن مردم ايران افتاد.طوفان كودتاي ۲۸ مرداد همه چيز را در هم ريخت و نهال نو پاي حكومت ملي ايران را ريشه كن ساخت دكتر فاطمي نيز مانند ساير ياران دكتر مصدق مورد تعقيب قرار گرفت و در نهايت در آبان ماه ۱۳۳۳ به اعدام محكوم شد و يك ماه بعد بر خلاف موازين انساني و قانوني او با تني تبدار شهادت خود را پذيرا شد.

“قرار كودتاچيان با فرزند عاقد قرارداد ۱۹۳۳ (محمد رضا پهلوی) اين بود كه اگر در خفه كردن صداي ملت در نابود كردن حكومت ملي توفيق پيدا كردند و توانستند بر دست و پاي افراد وطن پرست و آزاديخواه زنجيير بگذارند راديو تهران در ساعت مقرر برنامه معمولي خود را شروع نكند تا سردسته خيانتكاران خود را از كلاردشت پس از چند دقيقه با هواپيما بتهران برساند و مزد فروش وطن و تجديد عهد اسارت و مرگ استقلال و محو حاكميت مملكت را از انگلستان بستاند.
اين جوان هوسباز (محمد رضا پهلوي) با يك چنين انديشه خام و احمقانه اي فراموش كرده بود ملتي وجود دارد كه همه اين مبارزات و افتخارات وطن تمام مبارزه ملي شدن نفت و مجموع عمليات چند سال اخير در طرد نفوذ شوم و خانه برانداز استعمار انگلستان از اوست و هم اوست كه در مقابل توطئه هاي رنگارنگ ضد ملي دربار در برابر مجلس سازي اشرف در اقليت سازي مادر در جلو مداخلات برادرها و در تحريكات و مداخلات علني و اشكار خود شاه بر ضد منافع كشور سد آهنين مقاومت بسته و نميگذارد كه حاصل زحمات و و جانبازيهايش را يك كانون فساد و ناپاكي و يك مركز فحشا باتش هوسبازي و نوكري اندازد و يك خط ننگ و بد نامي ابدي روي افتخارات ميليونها مردمي كه ديگر حاضر نيستند تحت نفوذ و اراده خدايان كمپاني سابق باقي بمانند بكشد.
من هميشه گفته ام كه حق اين بود پيش از بستن كنسولگريها در شهرستان ها و سفارت فخيمه در تهران ان مركز ننگ و رسوائي (دربار پهلوي) که انگلستان را خالق خود ميداند و ساخته و پرداخته شده ايرنسايد (کلنل انگليسي) و هاروارد معروف است كوبيده شود و درب اين خانه مجري اراده اجنبي ها را گل بگيرند عده اي كه مستقيما از آن خوان يغما بهره مند ميشدند و گروهي كه نفع خود را در بقاي سياست انگليس در ايران ميدانستند سم تبليغات ظاهر فريب را آنطور باعصاب مي رسانيدند كه اگر دست بتركيب اين هيولاي شهوت بخورد تمام تار و پود ما از هم گسيخته مي شود .
خوب شد كه تفضل و عنايت خداي ايران و حوصله بيحساب و صبر و بردباري و متانت دكتر مصدق بلاخره اين پرده پندار را پاره كرد و مردم دوست و دشمن فهميدند كه اين (آقازاده) خلف الصدق همان پدريست كه بيست سال ايران را غارت كرد نصف مملكت را به صورت املاك اختصاصي در آورد و مرض زمين خواري او شهره دنيا شد و عايدات ساليانه او سر به ده ها ميليون گذاشت و سرانجام در روزي كه بايد از منافع كشورش دفاع كند مردم بي پناه را به تانك و توپ بمباران دو دشمن قوي بلا تكليف سپرد و خود با كاميونهاي جواهرات راه فرار را در پيش گرفت با اين تفاوت كه از كودتاي انجام شده پدر بيست سال گذشته بود و پسري كه وارث آن كودتاي ننگين بود براي تحكيم پايه هاي لرزان و سست سلطنت جنايت آميز خويش به نهضت ملي وطن كه با خون فرزندان سي تير آبياري شده بود شبيخون ناجوانمردانه زد ولي چون نقشه ابلهانه او نگرفت بعد از يكساعت بر هواپيما نشست و و در كنار سفارت انگليس در بغداد فرود آمد .
برو اي خائن كه تو را انقدر اجانب نيز پست و حقير شناخته اند كه ديگر براي اين جنايت هولناك كه ورق آخر و برگ نهايي دوازده سال سلطنت توست و به اشاره و دستور مستقيم آنان صورت گرفت مزدي بتو نخواهند پرداخت.اكنون از غارت گريهاي پدر و از دلارها و ليره هاي يغما شده خويش بايد خرج كاباره هاي اروپا را تامين كني ملت ايران تشنه انتقام است و مي خواهد تو را كه بهيچ چيز او ابقا نكردي در روي ميز متهمين دادگاه و آنگاه بر چوبه دار ببيند.تو نيز چون از بغض و نفرت مردم خبر داشتي و هم ميدانستي كه چقدر بيشرمانه فرمانبردار و آلت بي اراده اجنبي هستي پس از آنكه دستور ارباب در برابر بيداري و مقاومت عمومي نقش بر آب شد به بيرون از مرزهاي مملكت فرار كردي .
برو اي اسير اراده اجنبي كه تاريخ جنايت آميز دودمان سي ساله پهلوي را تكميل كردي. آن سفاكي و خونريزي و چپاول پدر و خيلي از خصوصيات ديگر “خاندان جليل” اين فصل شرم آور و اين ورق سراپا ننگ آخر را نيز لازم داشت. از مولود كودتاي ايرنسايد جز اينكه در سوم شهريور فرار كند و از مخلوق سوم شهريور نيز غير از اينكه به نهضت ملي ايران خيانت نمايد هيچ انتظار ديگر كسي نداشت
صداي تنفر ده ها هزار نفر مردم تهران كه ديروز در بهارستان بر ضد كودتاي خائنانه فرزند فرارداد ۱۹۳۳ بلند بود غريو شادي كه از شنيدن خبر فرار او از جمعيت برخاست نشان داد كه ملت ايران در راه به ثمر رساندن نهضت مقدس خويش تا چه حد مصمم و ثابت و پايدار است دكتر مصدق از روز نخست ميدانست كه فرزند رضا خان هرگز نمي تواند با ملت همقدمي كند ميدانست كه تمام عناصر ضد ملي نقشه ها وتوطئه هايشان را از دربار منحوس مي گيرند. و آنجا نيز جز لندن كعبه ديگري نمي شناسد.
در طول ۲۸ ماه زمامداري خود مصدق هر روز با اين پايگاه استعمار خارجي در كشاكش بود ولي از آنجايي كه نمي خواست از كوچكترين شكاف اجنبي استفاده كند دندان به جگر گذاشت تمام حوادث گذشته را تحمل كرد و حتي با علم به اينكه ميدانست روز نهم اسفند مستقيما موجبات قتل او را دربار چيده بود تنها به اين اكتفا كرد كه از مجلس هفدهم بخواهد گزارش ۸ نفري را تصويب كند و همين امر را شاه فراري حمل بر ضعف ملت و تقويت جبهه سفارت شمرد و ديديد كه تا كجا بيشرمي و وقاحت را اقليت وابسته به او جلو بردند.دكتر مصدق در اين جريان شايد گمان ميكرد كساني ممكن است در ميان مردم باشند كه هنوز به خيانت كاري و سرسپردگي شاه فراري واقف نيستند او ميخواست عامه ملت از كوچك و بزرگ در هر صف و هر طبقه هستند بفهمند كه اين جوان تا چه پايه براي محو و نابودي تمام افتخارات وطن ما تلاش مي كند.
دكتر مصدق بقدري در اين رويه خود حسن نيت بخرج مي داد و اكراه داشت از اينكه قسمتي از اوقات گرانبهاي مملكت را بيك مشكل ديگر صرف كند كه روشن و آشكار فراري بغداد (شاه سابق) دست بكار كودتا شد.
هيچ فراموش نمي كنيم آن اوقاتي را كه فراري بغداد بعنوان مسافرت و سركشي به خوزستان ميرفت من يكشب در روزنامه هاي درباري برنامه پذيرائي مسافرت را خواندم و ديدم مثل اينكه فاتحي وارد سرزمين مسخر شده اش ميشود بعد از جلسه دولت پيش دكتر مصدق رفتم و نظريات خود را در اين خصوص بيان كردم و اضافه نمودم كه اين خوزستان سرزميني است كه پدر اين آقا براي ۶۰ سال ديگر در سال ۱۹۳۳ به انگليس فروخت و بر اثر مبارزات و فداكاريهاي متوالي مردم و همچنين مقابله با كارشكنيهاي مدام و شبانه روزي دربار از صورت دوك نشين انگليس بيرون آمده است حالا ايشان به چه عنوان ميخواهد بخوزستان برود؟ با كدام قيافه بروي مردمي كه در راه وصول به آمال مليشان اينهمه سنگ اندازي كرده است نگاه ميكند؟ دكتر مصدقي كه نميتواند باور كند كسي ممكن است بوطنش خيانت كند اگر چه آنرا مكرر شنيده باشد دكتر مصدقي كه در راه پيشرفت مقاصد ملت عزيز خود حاضر به قبول هرگونه خفت و دشنام شده و بر احساسات شخصي خود هميشه غلبه مي كند روي مصلحت انديشي هاي مختلف كه هميشه جلو چشم دوربين اوست آنشب بشدت تمام به من جواب داد و شايد در طول اين مدت كه افتخار خدمتگزاري در كنار او را دارم اولين دفعه اي بود كه دكتر مصدق با آن تندي با من حرف زد.
مطلب ديگري به حرف هاي گذشته ام نيفزودم فقط وقتي از اتاق بيرون ميرفتم اضافه كردم كه اگر اين جوان (محمد رضا پهلوي) از سفر خوزستان به فروش رفته پدرش برگشت رويه مداخله در امور را دنبال خواهد كرد و تملق و ياوه گوئي افكار ماليخوليائي را در دماغ او قوت بيشتر خواهد داد. نخست وزير نميتوانست قبول كند كه در مقابل صميميت و صداقت او و همكارانش فراري بغداد از تحريكات و توطئه چيني دست بر نخواهد داشت و تا پاي هستي و استقلال وطن ما نشسته است.
بهر حال امروز مملكت در برابر وضعيت موجود قرار دارد مردم در قطعنامه متينگ باشكوه بي سابقه ديروز تهران خواستار شده اند كه وظايف فراري بغداد به يك شوراي موقتي واگذار شود.
پروردگار بزرگ ايران خواسته است كه ملت ما پس از قرنها محروميت و ناكامي امروز كه فرصت بدست آورده در راه سعادت و ترقي كامياب شود هركس با اين خواسته او از در جنگ در آيد مقهور شكست خورده و منكوب ميشود. وظيفه امروز مردم سنگين تر از هميشه است به هيچكس و به هيچ دسته سياسي نبايد فرصت سواستفاده از مبارزه خود را بدهند كه همه اين مبارزات بر ضد نفوذ اجنبي است و اجنبي براي ما هر كسي است كه خارج از مرزهاي ايران باشد.
بقلم دكتر حسين فاطمي ۲۷ مرداد ۱۳۳۲ سرمقاله باختر امروز.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۲۲ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۱۸ اوت ۲۰۰۲

خدا کنه اقلا یکی از تیمای دانشکده ما تا فردا که مسابقه شروع می شه حاضر شده باشه وگرنه خیلی جالب نمی شه. به خصوص که از سه تا تیم دوتاش مال خواص یا نزدیکان درجه اولشونه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۳ نوشت.

THINGS HAVE CHANGED (Bob Dylan)

A worried man with a worried mind
No one in front of me and nothing behind
There’s a woman on my lap and she’s drinking champagne
Got white skin, got assassin’s eyes
I’m looking up into the sapphire tinted skies
I’m well dressed, waiting on the last train

Bridge #1:
Standing on the gallows with my head in a noose
Any minute now I’m expecting all hell to break loose

Chorus:
People are crazy and times are strange
I’m locked in tight, I’m out of range
I used to care, but things have changed

This place ain’t doing me any good
I’m in the wrong town, I should be in Hollywood
Just for a second there I thought I saw something move
Gonna take dancing lessons do the jitterbug rag
Ain’t no shortcuts, gonna dress in drag
Only a fool in here would think he’s got anything to prove

Bridge #2
Lot of water under the bridge, Lot of other stuff too
Don’t get up gentlemen, I’m only passing through

I’ve been walking forty miles of bad road
If the bible is right, the world will explode
I’ve been trying to get as far away from myself as I can
Some things are too hot to touch
The human mind can only stand so much
You can’t win with a losing hand

Bridge #3
Feel like falling in love with the first woman I meet
Putting her in a wheel barrow and wheeling her down the street

I hurt easy, I just don’t show it
You can hurt someone and not even know it
The next sixty seconds could be like an eternity
Gonna get low down, gonna fly high
All the truth in the world adds up to one big lie
I’m in love with a woman who don’t even appeal to me

Bridge #4
Mr. Jinx and Miss Lucy, they jumped in the lake
I’m not that eager to make a mistake.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۲ نوشت.

زندگی مثل کاغذ سمباده می مونه، اولش گرمت می کنه و به نظر جالب میاد ولی بعدا پوستتو می کنه. باید بیشتر از یه نفر باشی وگرنه داغونت می کنه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۱ نوشت.

یه چند تا ریزه کاری تو قالب اینجا مونده بود که اونا رو هم تموم کردم بالاخره. فعلا مشکل دیگه ای به ذهنم نمی رسه. فقط قالب نظر خواهی هنوز به نظرم دستکاری می خواد که که اونم سعی می کنم فردا صبح ایشالا درستش کنم. شعار هفته هم به روز شد.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۰ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۱۷ اوت ۲۰۰۲

خدا واسه بدن آدم Lifetime Warranty داده.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۱۶ نوشت.

من مرد تنهای شبم ….

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۱۵ نوشت.

آنکه می گرید یک درد دارد و آنکه می خندد هزار.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۱۴ نوشت.

خب به سلامتي فكر كنم زدم مادربردمو تركوندم. به هر حال فعلا كه كار نمي كنه. الآنم با اين لپ تاپ قراضه بابام آنلاين شدم. كي بوردش فارسي نداره، داره پدرم در مياد. كاش زودتر كامپيوتر خودم درست شه. انگار اگه جمعه ها يه بلايي سر من نياد نمي شه. خيلي بدبختيم كم بود، اينم شده قوز بالا قوز واسه ما.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۹:۵۵ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۱۵ اوت ۲۰۰۲

معلق میون زمین و آسمون. یا یه جایی همون حوالی. اصلا نمی دونم اینجا کجاس.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۸:۴۱ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۱۳ اوت ۲۰۰۲

یه سری عکس تکون دهنده از دوران دبیرستان پیدا کردم، دوتا شو اینجا می ذارم فعلا که همه بفهمن اون وقتا چقدر سربراه بودم و اصلا شلوغ نمی کردم عوضش حالا حسابی همه جارو ریختم به هم. (هر دو عکس مربوط می شن به زمستون 77 که سال سوم دبیرستان بودم.)



توضیح: دستشویی دبیرستان علامه حلی. آیدین کبیر(مرکز عکس) در حالی که دستمال رو به سرش بسته و نقش یه کلفت خوب رو بازی می کنه.



توضیح: آیدین کبیر در حال بالا رفتن از دیوار به قصد خروج از مدرسه. این عکس در زمان خود جنجال بسیاری برپا کرد و به عکس Cam2Cam معروف شد.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۰۲ نوشت.

خیلی می چسبه که هیچ کسو تو دانشگاه راه ندن بعد تو بری اسمتو تو لیست نشون بدی و خیلی خونسرد بری تو. اگه می تونین یه دفه امتحان کنین.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۱۳ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۱۲ اوت ۲۰۰۲

TGE.I.K: the renovation

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۰۶ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۱۰ اوت ۲۰۰۲

فکر کنم حل شد. می شه گفت عدل وجود نداره ولی در حال به وجود اومدنه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۲۳ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۹ اوت ۲۰۰۲

کمک. من به یه تناقض وحشتناک رسیدم. تو اصول عقایدم دو تا اصل پیدا کردم که شیش ماهه کنار هم بودن و من ندیده بودم تناقضشونو. حالا یا باید قبول کنم که عدل وجود داره یا به آنچنان پوچی می رسم که فردا، پس فردا خود کشی می کنم. کدوم بهتره؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۳۳ نوشت.

وای امروز اونقدر دلم خواست که نگو. دلم چی خواست؟ ازهمینایی که همش آدم تو خیابون می بینه دیگه. خب منم دل دارم آخه.
آگهی: نصف یک عدد دل حراج می شود. هیشکی نمی خواد شریک دلم باشه؟
خیلی وقت بود داشتم از تنهاییم لذت می بردم ولی تازگیا داره اذیتم می کنه. فکر کنم دیگه پیغمبر بودن بس باشه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۳۲ نوشت.

Since I don’t have you (Guns N’ Roses)

I don’t have plans and schemes,
And I don’t have hopes and dreams.
I don’t have anything,
Since I don’t have you.

And I don’t have fond desires,
and I don’t have happy hours.
I don’t have anything,
Since I don’t have you.

Happiness, and I guess,
I never will again.
When you walked out on me,
In walked ol’ misery,
And he’s been here since then.

I don’t have love to share,
And I don’t have one who cares.
I don’t have anything,
Since I don’t have you.

You, you, you, oh, oh!
You, you, you, oh, oh!
You, you, you, oh, oh!
You, you, you, oh, oh!
You, you, you, oh yeah!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۳۱ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۸ اوت ۲۰۰۲

هه هه روزنامه آیینه جنوب رو هم بستن. بازم خاک برسرمون.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۴۲ نوشت.

اون توصیه رو خیلی هول هولکی و بی فکر نوشتم. یادم نبود که سنگ با ضربه های محکم می شکنه و دیگه هیچ جوری نمی شه چسبوندش. شاید باید مایع بشی بعد از هر ضربه دوباره شکل اولت می شی. فقط قسمتایی از وجودت می پاشه به در ودیوار. ولی هیچ شکلی از خودت نداری. شکل محیطت می شی که هم خوبه هم بد. شایدم باید همونطور که امیر مسعود می گه باد باشی. من قبلا فقط یه دفعه دیدم که یه نفر باد بشه اونم تو کیمیاگر بوده.
یه توصیه هم اینه:
“کوه باید شد و ماند
رود باید شد و رفت
دشت باید شد و خواند.”

در ضمن بگم که خودم هنوز نتونستم سنگ بشم. فعلا فقط تونستم یه ستاره حلبی جلو قلبم آویزون کنم. حداقل فایده اش اینه که بقیه دیگه مجبور نیستن مراعات حالمو بکنن.

ولی بعد از همه این حرفا می گم: “خودت باش.”

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۱۳ نوشت.

یه بحث خواصی چار نفره:
دو نفر معتقد به وجود عدل، دو نفر منکر وجود عدل.
یه نفر معتقد به جبر، دوتا معتقد به اختیار، چارمی موضعش معلوم نیست، احتمالا اختیار.
دو نفر معتقد به معاد، دو نفر نامعتقد.
خوتون حسابشو بکنین ببینین چه بحثی از آب در میاد وقتی راجب هر سه این موضوعات صحبت بشه. تا موضوع عوض می شد تیم ها عوض می شدن. این خواص واقعا موجودات پیچیده ای هستن. توصیه می شه تو برخورد باهاشون احتیاط کنین.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۲:۰۷ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۴ اوت ۲۰۰۲

درسهایی برای زندگی
سنگ باش، اینجوری وقتی ضربه می خوری کمتر آسیب می بینی.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۱۳ نوشت.

یه کتاب توپ خوندم به اسم Extracts from Adam’s diary نوشته مارک تواین. برین داونلودش کنین و حتما بخونینش. ظاهرا یکی دیگه هم نوشته به اسم Extracts from Eve’s diary اونم باید گیر بیارم و بخونم. این بشر نابغه بوده. ( مارک تواین رو می گم وگرنه آدم که کسی نبوده.)

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۳۶ نوشت.

ببین باز فال هفته من چی دراومده :
” کارها بر طبق دلخواه تو پیش خواهد رفت و زحمات تو به بار خواهد نشست. کدورتی که با نزدیک ترین فرد زندگی خود داشته ای کم کم به فراموشی سپرده می شود اما مراقب باش که با رفتارهای نسنجیده خود دوباره آتش اختلاف را شعله ور نکنی. نگرانی های تو در مورد سلامتی خودت بی پایه و بی معنی است. از خشم و عصبانیت پرهیز کن و نصیحت پذیر باش. بدان که تنها انعطاف پذیری توست که می تواند آینده بهتری برای تو رقم بزند.”
فقط من می خوام بدونم این لامصب از کجا همه اینا رو می دونسته. بازم درست زده تو خال. ولی یه سوال دیگه: یعنی همه متولدین دی تو این یه هفته و تمام هفته های بعدی تمام زندگیشون عین همه؟ یه توجیح می گه چون من مهمترین متولد دی درحال حاضر روی زمین هستم اینا رو مخصوص من می نویسن. (تواضع رو حال کنین)

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۳۵ نوشت.

اینو عینا از وبلاگ رئیس کل پانوراما می چسبونم اینجا:
سلام
ما یه مجله انگلیسی داریم که چند ماه پیش داشت تو گرداب تکرار غرق می شد، یکی دو قلپ آب هم خورده بود که متوجهش شدیم و یه طناب انداختیم دورش ، حالا هم می خوایم ازآب بیاریمش بیرون ولی تنهایی زورمون نمیرسه ، گفتیم به شماها هم بگیم و ازتون بخوایم شما هم سر طناب را بگیرین.
مجلمون یه نشریه دانشجوییه که سه بخش داره ، هنری، علمی، ادبی. تو هر سه بخش هم می خوایم کارها نوشته یا تالیف خودتون باشه .
(کارهاتون ترجیحا انگلیسی باشه چون ما متاسفانه زیاد وقت ترجمه نداریم!)
اگر تصمیم گرفتید سر طناب را بگیرید به من ای میل بزنید:
Removed@yahoo.com
اینم بگم که بچه های مجله ما همیشه از آشنا شدن با دوستان و همکاران جدید خوشحال میشن.
راستی اگر کاریکاتور هم میکشید برامون بفرستید ، خوشحال میشیم.

توضیح: به آدرس هرکدوم از خواص که بفرستین خوبه. چون یه ضرب المثل خواصی هست که می گه : این خواص همه دستشون تو دست همدیگه هستش.
به بقیه خواصم پیشنهاد می کنم این یه تیکه رو تو وبلاگشون بچسبونن.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۵:۴۸ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۳ اوت ۲۰۰۲

راستی قالب فرم نظرخواهی رو هم بالاخره درست کردم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۵ نوشت.

بالاخره بعد از فکر کنم یه ماه، حالشو پیدا کردم که یه دستی به سر و روی اون قسمت مشغولیات و اون یکی شعار هفته بکشم. حالشو داشتین، بخونینشون، بدک نیست. مخصوصا شعار هفته که کلی کتابو ریختم بهم واسه انتخابش.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۳۴ نوشت.

دیگه نمی تونم هیچی بنویسم، آدم وقتی می خواد بنویسه باید به یه حس جدید برسه و اون حسو بنویسه. برای منی که یه ماهه هیچ تنوعی تو زندگیم نبوده آخه خب خیلی سخته که از یه چیز جدید بنویسم. می خواین بنویسم؟ باشه. بذارین به قول رهبر سه تا عمل اساسی رو انجام بدم.( دقت کنم، متمرکز کنم، زور بزنم!)
اول از همه اینکه بابا این موجودی که اسمشو نمی برم ولی احیانا آشنایان می دونن کیو می گم، متخصص زنگ زدن تو مواقع نامریوطه. مثلا وفتی آدم لباساشو دراورده که یه دوش سریع بگیره و یه ربع دیگه هم باید باید دانشگاه باشه. تازه غیر قابل دودر شدن هم هست (undodarable).
بعدا اینکه واقعا دلم واسه دانشگاه تنگ شده بودا.
بعدش اینکه من بالاخره گ. رو مجبور می کنم کوتاه بیاد.
دیگه جونم واستون بگه: من خیلی خرم، نه؟ حالا کجاشو دیدی. عیب نداره فحش بده. اونقدرام ناراحت نمی شم. بعد از اینهمه سال برام تقریبا عادی شده.
دست آخر اینکه با این وضع باید اسم اینجا رو بذارم: “افکار پراکنده یک آیدین پخش و پلا”

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۱۷ نوشت.

 

مطالب اخیر

نظرات اخیر

© TGEIK نظریات عارفانه، یادداشتهای ابلهانه 2024 - 2002