پنجشنبه، ۲۷ ژوئن ۲۰۰۲
آیدین! خسته شدی؟ یک صدمشم نگذشته، به همین زودی بریدی؟ به همین زودی شونه هات خم شد؟ هیچ فکر کردی آدمی که اول راه به نفس نفس بیفته تا آخر راه می خواد چه خاکی تو سرش بریزه؟ ها؟ پاشو، دستتو بده من و بلند شو، پشت سرتو نگاه نکن، راه بیفت برو جلو، آره منم می دونم که می تونستی با نفس بیشتر از این راه بری، ولی حالا که نشده. می خوای چی کار کنی؟ می خوای همینجوری بشینی این گوشه و غصه اشو بخوری؟ شرایطتو قبول کن و با همون شرایط راه برو، اگه قرار بود همه چی درست باشه که دیگه راه رفتن هنر نبود. عمه بزرگ منم می تونست این کارو بکنه.
– ببخشینا ولی عمه بزرگتون شیش ماه پیش عمرشو داد به شما!
– اولا که شیش ماه نیست و پنج ماهه. بعدم، باز تو نمک ریختی؟ بیمزه! وقتی دوتا مهندس دارن با هم حرف می زنن یه عمله نمی پره وسط!!
پاشو، جلوتو نگاه کن و راه بیفت، به راهی فکر کن که هنوز جلوته و باید بری. اون چیزی که تا حالا اومدی رو دیگه فکرشو نکن، خوب یا بد، تند یا کند، مطمئن یا با زمین خوردن، هر جور بوده تموم شده، دیگه دست تو نیست که بخوای عوضش کنی، این فکرا فقط وقتتو می گیره. ولی عوضش از این به بعدش دست خودته، سعی کن اونجوری که درسته، که می دونم خودت می تونی تشخیصش بدی، ادامه بده. مهم اینه که بخوای، همیشه تصمیم مهم ترین چیزه، ولی یادت نره که یه تصمیم واقعی همیشه باید عملی بشه، اگه بهش عمل نکنی دیگه نمی شه اسمشو تصمیم گذاشت. نشستی اینجا و می گی “همه حرفایی که راجب آخر راه زدی دروغه” آخه عزیز من اینجا آخرش نیست. من اینو چه جوری تو اون کله تو فرو کنم؟ مطمئن باش که آخرش همونقدر خوبه که گفتم، اگه تو هر نقطه ای دیدی ازش ناراضی هستی معنیش اینه که اونجا آخرش نیست. اینم یادت باشه که من دارم پا به پات میام، فقط کافیه منو بخوای که بهت کمک کنم، پاشو دیگه، استراحتتو کردی. حالا وقت راه افتادنه. دستتو بده بینم – می دونی؟ اگه قراره ببرم، ترجیح می دم الآن باشه تا اینکه یه سال دیگه.
– پاشو جمع کن کاسه کوزه تو مرتیکه، هی هیچی بهش نمی گم، پررو می شه. هی می گه ببرم، ببرم. اصلا کی گفته قراره ببری؟ اگه اینقدر ضعیف بودی از اول نباید شروع می کردی، خجالت بکش. بالا خره راه میفتی یا نه؟
– تو برو من پا می شم دنبالت میام.
– بیخود! خیال کردی من خرم؟ یا همین الآن پاشو راه بیفت، یا برگرد، خیلی زود می رسی سر جای اولت، ولی فکرکن ببین می تونی این خفتو تحمل کنی یا نه. اونجا یه مشت علاف وایستادن که خودشون هیچ حرکتی نمی کنن ولی هر کی رو که برگرده مسخره می کنن، می تونی تحملشون کنی؟ تو فرقت با اونا اینه که فهمیدی باید راه افتاد، اونوقت می خوای برگردی و عین اونا بشی؟
– نه! کمکم کن بلند شم، باهات میام. کل میندازی؟ هر کی زودتر رسید.