دوشنبه، ۱۰ ژوئن ۲۰۰۲
اه. دیگه دارم کم کم از دستتون خسته می شم. دیگه تو این دانشکده قیافه ها مثل قدیم نیست. وقتی تو حیاط راه می ری یه مشت قیافه عبوس ناراحت می بینی. همه تو خودشونن. همه یه جورایی ناراحتن. تو فکرن. حتی دیگه بگو بخنداشون مثل قدیم نیست. اگرم می خندن تابلوئه که فقط ظاهرو دارن حفظ می کنن. به قول بابام: “چتونه؟ عاشقین؟”
انکار نکنین که فایده نداره. معلومه که نصفتون دردتون مربوط به همین می شه. وگرنه چه مشکل دیگه ای دارین که به این روز افتادین؟
اینم نصایح حکیمانه امروز: عاشق عشق باشین، نه عاشق معشوق. این جوری وقتی میاد الکی تو ابرا سیر نمی کنین، وقتی هم می ره الکی خودتونو نمی خورین، همیشه تو یه سطح معقول و مناسب می مونین.
اینم واسه اون بیست درصدی که احتمالا دردشون این نیست: این نیز بگذرد.
اینو آیدین در ساعت ۱۶:۱۵ نوشت.