مشغولیات

زندگى، خود مشغولیتی عظیم است!




شعار هفته

Many subsystems in data communication systems work best with random bit sequences.

K. Sam Shanmugam


 
 
آیدین كبیر در یک نگاه

اسم: آیدین خان
تاریخ تولد: ۱۸ دی ۱۳۶۱
قد: ۱۷۷
وزن: داره می رسه به صد
رنگ چشم: قهوه‌ای تیره
رنگ مو: همون
تماس: ایمیل

اینم یه تیریپ عارفانه، ابلهانه از آیدین كبیر


بالا
 
آرشیو

بالا

نظريات عارفانه،
يادداشتهای ابلهانه

تراوشات ذهنی آیدین كبیر
 

جمعه، ۳۱ مه ۲۰۰۲     

هر چقدر که هفته پیش عالی بود و تو فرم بودم این هفته هیچ کاری نکردم. از بس که هفته آشغالی بود. اون از اون شنبه که تصادف شد. اونم از کوئیز الکترومغناطیس. اونم از بقیه هفته. فقط آخر هفته یه کم بهتر بود که به یه کنسرت و یه شب شعر با بچه ها گذشت. اگه اینا نبود که من الآن هنوز افتاده بودم. خیلی انرژی ازم گرفت این هفته، اونم به طرز احمقانه ای. الآن اونقدر خسته ام که دیگه هیچی برام اهمیت نداره. منظورم از هیچی درواقع اینه که فردا نه واحد کوئیز دارم ولی هیچی نخوندم هنوز. اونقدر خسته ام که تو این دو روزه تقریبا همش خواب بودم. حوصله ام سر رفته حسابی. تازه خاصیت وحشتناک عصر جمعه که دیگه جای خودشو داره. خیلی وحشتناکه اگه این ترمم مثل ترم پیش گند بزنم. ترم پیش واقعا فکرم مشغول بود. ولی این ترم چی؟ البته این ترمم کلی مشکل برام پیش اومده ولی الآن خیلی فکرم آزاد تر از ترم پیش. کاش این وضعیت نبود. یه جورایی دارم له می شم تو این دوره انتقالی خیلی مهم. گاهی وقتا فکر می کنم کاش حداقل هفته پیش که گرانپایه صدام کرد دفترشو پرسید که مشکلم چیه بهش اعتماد کرده بودم و گفته نه اینکه عین احمقا بشینم جلوش، بگم هیچ مشکلی ندارم ولی نمی دونم چرا نمی تونم دیگه به کسی اعتماد کنم. مگه نه اینکه اعتماد من به بعضیا باعث شده که دیگران اعتمادشونو به من از دست بدن. در ثانی، هرچی بوده تموم شده، الآن تنها چیزی که مونده آینده هستش. اصلا اهمیتی نداره. بیخیالش. اصلا من که مشکلی نداشتم و ندارم و نخواهم داشت. مگه نه؟
یه چیزی خیلی فکرمو مشغول کرده. دیروز مامانم بهم می گه: “تو هم مثل خودم هر قدرم که ناراحت باشی اصلا نشون نمی دی.” یعنی راست می گه؟ اونایی که منو می شناسن بگن که چه قدر این حرف درسته. چون خودم واقعا دوست دارم این جوری باشم ولی فکر نمی کنم خیلی موفق بوده باشم.
اصلا دیگه نمی تونم متنای متصل بنویسم. تمام دفتر یادداشتام تبدیل شده به تیکه های چار پنج جمله ای. یاد شعر نامدار افتادم:
“اگر بوسه ام را تاب آورده بودی،
پیش از رفتنت شاعر شده بودم.”
نسبتا بد روزگاریه چون تو مینیمم خودم هستم. نسبتا خوب روزگاریه چون بعد از مینیمم شیب تابع مثبته. بازم دارم آسمون ریسمون می بافم. معنیش اینه که مغزم هنوزم مرتب نیست. همون که قبلا گفتم: “دیورژانس افکارم مثبت بی نهایته.”
اینم حسن ختام:
“و من آن برگ خشکم
که طوفان زندگی از جایم کند
و جای پای عشق
همچنان بر کمرم مانده.”

اینو آیدین در ساعت ۱۶:۱۷ نوشت.



یک نظر به “”
  1. guest گفته:

    ihim… haminjoori hasti… mesle madaret…

پاسخی بنویسید


 

مطالب اخیر

نظرات اخیر

© TGEIK نظریات عارفانه، یادداشتهای ابلهانه 2024 - 2002