چهارشنبه، ۲۹ مه ۲۰۰۲
امشب یه شب شعر بود تو دانشکده ما و ضمنشم مراسم تجلیل از محمود دولت آبادی بود. اومد نصف کلیدر رو خوند. عجب حوصله ای داره که این همه دری وری سر هم می کنه. من یه موقعی تمام هدفم این بود که بتونم توصیفا رو حسابی کش بدم که متنم طولانی بشه ولی الآن اصلا حوصله این حرفارو ندارم. هرچی کوتاه تر، بهتر و تاثیر گذار تر. اینا رو که گفتم الآن بهاره میاد گیر می ده که هرچی باشه استاد چند سال بیشتر از تو تجربه داره. بابا حرفی نیست، تجربه داره، خوش بحالش. اولا که این زندگی مالی نیست که حالا کم و زیادش اهمیتی داشته باشه. بعدم اینکه اگه اون از یه چیزی خوشش میاد و همش اونو تجربه می کنه دلیل نمی شه که منم خوشم بیاد. نه، منم خوشم نیومد که اون بسیجیه اونجوری حرف زد امشب ولی خب هرکار می کنم نمی تونم با نوشته طولانی حال کنم. اونم نوشته ای که صد صفحه فقط توصیف سبیل یارو باشه. دست خودم که نیست، نمی تونم دیگه.
اینو آیدین در ساعت ۲۱:۰۹ نوشت.