دوشنبه، ۲۰ مه ۲۰۰۲
امروز عصر یه لحظه هوس کردم برم تو مسجد دانشکده با خودم خلوت کنم ولی لامصبا درشو قفل کرده بودن. در ضمن تو این ساختمون جدید مسجد در ورودیش نسبتا نزدیک ورودی دستشویی هاست. به هر حال اینا پیش زمینه بود برای چیزی که عصر تو دفترم نوشتم. (جزو یادداشتهای ابلهانه) :
” و خدا نیز مرا نخواست
و کبوترها نیز از من فرار کردند
و آن گاه فقط دربهای توالت بود
که به روی من باز بود.”
ولی خدا با این کارش واقعا حالمو گرفت.
اینو آیدین در ساعت ۱۹:۴۲ نوشت.