چهارشنبه، ۱۵ مه ۲۰۰۲
این کتاب شخصیتهای گم شده مارکز یا ادامه صد سال تنهایی رو که از نمایشگاه گرفتم شروع کردم به خوندن. اولش کلی مقدمه و این حرفا داره که آره، مترجم نباید همش از این شاخه به اون شاخه بپره و باید به سبک یه نویسنده کلی باید وارد باشه که بتونه کتاباشو ترجمه کنه و باید بتونه تو همون سبک ترجمه کنه. خلاصه اینکه ترجمه هر کتابی کار هر کسی نیست. واقعا هم موفق شدن و این مترجمی که پیدا کردن خیلی عین خود مارکز هستش. در واقع مهمترین شباهتش اینه که مترجمه همونقدر فارسی بلده که مارکز بلده ( اگه مارکز بیشتر بلد نباشه). خلاصه جناب “مهندس محمدرضا راه ور” یه ترجمه ای کرده که نگو. باحالیش اینه که اولش صد جا اسم ایشون با پیشوند مهندس اونده که یه وقت خیال نکنیم بی سواده. حالا دیگه مهندسیش چه ربطی به ترجمه داره معلوم نیست. مدرکشم احتمالا “مهندسی آبیاری علفهای دریایی” از دانشگاه آزاد اسلامی واحد گوساله آباد کتول باشه. خلاصه اگه کسی ایشونو می شناسه ازشون بپرسه که یه ترکیبایی مثل “غیر قابل مقدور” رو از گجاشون در آوردن. حالا همه اینا به کنار ورداشته خود “صد سال تنهایی” رو هم ترجمه کرده. خدا رحم کنه به اون بیچاره ای که باید صد سال تنهایی رو بار اول به قلم واقعا روان و فارسی دقیق ایشون بخونه. من که خودم ترجمه بهمن فرزانه رو دارم. چاپ اول، 1353، انتشارات امیر کبیر. واقعا شاهکاره. شدیدا توصیه می شه که اگه تا حالا نخوندین و می خواین بخونین همین ترجمه رو بخونین. هرچند که خیلی کمیابه. راستش خودم کتاب دختر عمومو دودر کردم. خلاصه بگم این آقای فرزانه اگه زنده اس خدا عمرش بده. اگرم مرده که ایشالا دفعه بعد بیشتر عمر کنه. اون جناب مهندسم که خدا ازشون نگذره با اون ترجمه کولاکشون. بابا حالا گند زدی به ترجمه دیگه این همه دادار دودور نکن.
اینو آیدین در ساعت ۱۹:۱۵ نوشت.