سهشنبه، ۱۴ مه ۲۰۰۲
همیشه ترمینالای دوستیم اونقدر زیاد بوده که خیلی راحت با آدمای جدید رابطه برقرار می کردم. برای همین همیشه تعداد دوستام و دور و بریام نسبتا زیاد بوده. قدیما وقتی بین دوتاشون مشکلی پیش میومد من خیلی ناراحت می شدم ولی بعدا کم کم به خودم قبولوندم که اگه تو می تونی با اینا کنار بیای معنیش این نیست که اونام می تونن با هم کنار بیان.
ولی این دفعه مساله یه مقدار فرق داره. اونم اینه که یکی از اینا داره بقیه رو به جون هم می اندازه. داره باعث می شه منم بعضیا شونو از دست بدم. مساله اینه که یه نفر دوسه تا از دوستای منو می خواد برای خودش و می خواد اونا با کس دیگه ای دوست نباشن و اتفاقا اون دوسه تا برای من به طور نسبی مهم ترند. از نظر من هیچ ایرادی نداره که یه دوست منو پلکان خودش بکنه و بالاتر بره (مامانم همیشه می گه خیلی رفیق بازم) ولی از این خیلی ناراحت می شم که یکی با من مثل وزنه سر قرقره رفتار بکنه. که با خودش به دو تا سر یه طناب وصل باشیم و پایین رفتن من باعث بالا رفتن اون بشه. من نمی تونم تحمل کنم که یه نفر بره پشت سر من دری وری بگه که خودشو خوب جلوه بده. من نمی تونم تحمل کنم که یه نفر اینقدر دورو باشه که جلوی من از اونا بد بگه جلوی اونا از من. بدبختی اینجاس که انگار اونا نمی فهمن قضیه رو. تو دوستی با این آدم داره سرم به سنگ می خوره، در واقع اون داره به سرم سنگ می زنه. اگه قضیه واقعا اینجوری باشه به زودی یه دعوای درست حسابی داریم. بعدش اون جمع یا جای منه یا جای اون.
من بوی کودتا علیه خودم رو تو جمعی که خیلیاشونو من به هم چسبوندم حس می کنم. ولی شاید دیر شده باشه. همونطور که محمدرضا پهلوی دیر صدای انقلاب ملت ایرانو شنید.
اینو آیدین در ساعت ۱۹:۵۶ نوشت.