دوشنبه، ۲۲ آوریل ۲۰۰۲
وای اگه فردا شب زنده برسم خونه خیلیه. دیشب که تا ساعت سه داشتم درس می خوندم خیر سرم. صبحم هفت پاشدم بدوبدو رفتم سر کلاس خاله خانم. از بعد از اونم تاحالا که ساعت یه ربع به یازده شب هستش دارم الکترومغناطیس می خونم (مثل بز).تازه درسش تموم شده. هنوز یه دونه مثالم حل نکردم. هنوز گزارش کار آزمایشگاهمم مونده که هیچیشو ننوشتم. یه گزارش ناقصم دارم که بلد نیستم کاملش کنم. امشبم باید تا صبح بیدار باشم. بعدش فردا باز از کله سحر برم با بچه ها سوال حل کنیم.بعدش باید سر کلاس برم پای تخته سوالای فصل دوی کتابو حل کنم. بعدش باید امتحان فصل سه همون کتابو بدم. بعدش اگه فرصت شد باید ناهار بخورم که خودش کلی آدمو خسته می کنه. بعدش باید زود برم دنبال حذف سیگنال. بعدش باید قبل از ساعت دو خودمو برسونم بانک واسه وامم.بعدش باید دوباره برگردم دانشگاه کوئیز الکترونیک بدم بعدش بدوبدو برم دانشکده علوم یه آزمایش کوفتی دیگه انجام بدم که اصلا نمی دونم چیه. تو این فاصله ممکنه یه سری کارم بابت چاپ “پژواک” بریزه سرم. تازه همه اینا به شرطی هستش که حتی طرف انجمن علمی نرم (همونطور که دو هفتس نرفتم و هنوزم کلی کار مونده واسم، خودم دیگه خجالت می کشم.). همه اینا که تموم بشه تازه احتمالا بر میگردم دانشکده خودمون که با بچه ها یه “چایی چمن” بزنیم و یه دوکلوم حرف بزنیم چون همه فردا سرشون خلوت تر می شه.
بعد از همه اینا وقتی رسیدم خونه که معلوم نیست کی برسم، یا اصلا برسم یا نه، باید بشینم مدار بخونم واسه امتحان فرداش.شبشم اگه شد باز یه دو ساعتی بخوابم. اون امتحان که تموم بشه تازه هنوز امتحان ریاضی شنبه می مونه و در ضمن پنجشنبه هم باید از صبح زود تا بعد از ظهر سر کلاسای جبرانی باشم که اساتید محترم برامون راه انداختن. بعدش اگه واقعا عمری بود باید از پنجشنبه ظهر تا شنبه صبح ریاضی بخونم. واااااای پس من کی بخوابم؟ همین جوریشم چشمامو به زور باز نگه می دارم.
آخه الاغ جون اگه جای نوشتن این پرت و پلاها الآن یه کم به کارات رسیده بودی از اون طرف اقلا نیم ساعت می خوابیدی!!!!
اینو آیدین در ساعت ۱۹:۱۴ نوشت.