شنبه، ۳۰ مارس ۲۰۰۲
اتاق جارو نکرده
رختخواب نامرتب
موهای شونه نکرده
– هی، همش گریه، مرتب .
***
لباسای تا نکرده
کاغذای نامرتب
حمله فکرای بیخود
– هی، همش غصه، مرتب .
**** ****
روزگارم بی تو این است،
دفتر خاطرات من چه رنگین است :
سرمه ای، خاکستری ،مشکی
رنگ غصه، رنگ روزام ، رنگ درد.
قرمز و قرمز و قرمز
رنگ خون، رنگ فکرام، رنگ اشک.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۱:۰۵ نوشت.
.............................................................................................
چهارشنبه، ۲۰ مارس ۲۰۰۲
به نظر من زندگی یه جور حرص خوردن مداومه. مهم اینه که با وجود حرص خوردن بتونیم به عوامل ایجاد مشکلاتمون بخندیم.
(حالا کی نظر تورو خواست؟)
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۵۶ نوشت.
چند لحظه ای هست که اسما و رسما بهار شده ولی به قول شاعر:
بهار وقتی بهاره
که بوی تورو داره
وگرنه مثل هر سال
خزون انتطاره
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۰ نوشت.
حلول سال یکهزاروسیصد وهشتاد و یک رو به همه تبریک میگم. ولی قدیما لحظه تحویل سال یه حال دیگه ای داشت تازه امسال که با محرم هم همزمان شده دیگه چیزی نمونده از اون حال و هوای زمان بچگیمون.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۵ نوشت.
ما فردا پس فردا می ریم شمال. معلومم نیست که کی بر می گردیم.واسه همین احتمالا یکی دو هفته ای از خوندن نظریات عارفانه و یادداشتهای ابلهانه من محروم می شین (شایدم خلاص می شین). به هر حال اگه بتونم وسط بیابونای امیردشت (بیابون تکنولوژیکی وگرنه تا چشم کار می کنه جنگله) کامپیوتر و اتصال اینترنت گیر بیارم یه چیزایی می نویسم وگرنه که شرمنده. هرچند اونجا رو کاغذم به زور می نویسم چه برسه به وبلاگ.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۳۶ نوشت.
.............................................................................................
سهشنبه، ۱۹ مارس ۲۰۰۲
بیا تا گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم……………..فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۵۱ نوشت.
دیگه نمی خوام آیدین باشم. نمی خوام اون آیدینی باشم که دیگران می شناختن. نمی خوام اون آیدینی باشم که خودم می شناسم. می خوام یه آیدین نو باشم. با عقاید و طرز فکر نو.
برای نو شدن چه زمانی بهتر از وقتیه که سال نو می شه و همه دنیا نو می شه؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۳۳ نوشت.
.............................................................................................
دوشنبه، ۱۸ مارس ۲۰۰۲
من یه معدرت خواهی بدهکارم.
وقتی ده روز پیش راجب خودمونی شدن با خدا می نوشتم اصلا توجه نکردم که خیلیا هستن که واقعا به خدا نزدیکن.
همه که مثل من نیستن که رابطشون با خداشون اینقدر ضعیف باشه. ولی به همون خدا قسم که منم دوست ندارم اینطوری از خدا دور باشم. به دیگرانی که رابطه خوبی باهاش دارن حسودیم میشه.
امیدوارم که تو این سال جدید بتونم این رابطه رو تحکیم کنم.امیدوارم که لطف خودش شامل حالم بشه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۶ نوشت.
.............................................................................................
یکشنبه، ۱۷ مارس ۲۰۰۲
بابا شماها دیگه کی هستین؟ این یه ماهه حسابی دلم تنگ میشه براتون.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۲۹ نوشت.
منظورم از امروز دیروز بود.(شنبه). خدا لعنت کنه باعث و بانی عدم دسترسی ما به اینترنت رو در روز گذشته.(شرکت مخابرات).
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۷:۳۸ نوشت.
امروز بعد از مدتها رفتم دبیرستان. دبیرستانی که سه سال خوب از عمرم توش گذشت. دبیرستانی که توش بزرگ شدم(از نظر عقلی). دبیرستانی که خیلیا فکر میکنن جای بزرگ و پر امکاناتیه. ولی فقط امثال من که عمرمون رو توش گذروندیم میدونیم که چه کمبودها و چه مشکلات بزرگی داره.
علامه حلی رو میگم. همون جایی که هر سال هشتاد درصد المپیادیای مملکت از اونجا میان. همونجایی که نصف شاگرد اولای کنکور مملکت فارغ التحصیل اونجان. ولی واقعا تو اون مدرسه واسه ما چیکار کردن؟ هیچی، هیچی، هیچی. یه مشت آدمو هر سال گلچین می کنن برای درس خوندن تو اون مدرسه و هیچ کار براشون نمی کنن. معلمایی تو اون دبیرستان درس میدادن که تو چهار عمل اصلی مشکل داشتن و شاگردایی زیر دستشون بودن که مطمئنا جزو بهترینای کشور بودن.هیچ کار واسه هیچکدوم از بچه ها نکردن و نمی کنن. هر چی هست زحمت خود بچه هاس و آدمایی که نتیجه زحمت بچه هایی که هیچ کار براشون نکرده بودن رو به عنوان نتایج درخشان عملکرد آموزشی خودشون جا میزدن و دانش آموزا رو پلکان ترقی خودشون کرده بودن و این وضعیت هنوزم وجود داره به همون شکل.این سیستم مشکل داره. نمیخوام بگم همچین گزینشی نباید باشه که به نظر من باید باشه ولی مهم اینه که بعد از گزینش بتونیم به این افراد امکانات بدیم که در حال حاضر همچین خبری نیست.
و مشکل اینه که آدمایی که بیرون از سیستم هستن خیال میکنن سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان (سمپاد) خیلی توپه و می خوان هر طور شده بچه هاشونو بفرستن به این مدارس و می بینیم که کلاسای کنکور برای بچه های ده ساله راه می افته که به زور تمرین تست زنی هرجور شده اونجا قبول شن (زمان ما بخش بیشتر امتحانش تست هوش بود ولی الآن این بخش خیلی کمرنگ شده و تستای دینی و قرآن و ادبیات جاشو گرفته) که خود به خود باعث میشه که سطح این مدارس پایین بیاد و کم کم تقاضا برای ورود کم بشه و من منتظر اون روزم.
آقایون مسئول حواستونو جمع کنین اگه زود تر یه فکری نکنین وضع از اینم بدتر میشه. سازمان به درک، اون بچه ها حیفن. تا کی میخواین با این آدما پز بدین و دربرابر هیچ کار براشون نکنین؟ تا کی ما باید جواب آدمایی رو بدیم که فکر می کنن اونجا واقعا خبریه؟ تا کی ؟
*اینا رو که گفتم اصلا قصد اینو نداشتم که بگم من خیلی مخم(هر چند به جاش در این موردم ادعام میشه ولی به هر حال اینجا هدفم این نیست) .من اونجا متوسط بودم ولی می دیدم دوستای خودم، همکلاسیای خودمو که خیلی کار درست بودن و تو این سیستم مزخرف گندیده داشتن تلف می شدن. فقط می خواستم یه سری مشکلاتی رو که اینهمه سال تحمل کردیم و صدامون در نیومد رو بازگو کنم. ببخشین که سرتونو درد اوردم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۷:۲۴ نوشت.
.............................................................................................
جمعه، ۱۵ مارس ۲۰۰۲
این لینکه تو وبلاگ هودر بود. خیلی هم توپ بود.دلم نیومد که اینجا نذارمش. آخه اینجا خیلی پر خواننده تر از هودر هستش.
قضیه اینه که با یه سری عکس ثابت کرده که روز یازده سپتامبر هیچ هواپیمایی به پنتاگون نخورده و این حرفا همش خالی بندی.
به دیدنش میارزه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۵۵ نوشت.
عشق چیه؟ عشق چی چیه؟ کفش نهرین بچه ها !!! شما هم می خواین ؟ بـــــــــــــــــــعــــــله. شما هم می خواین؟ بــــــــــــــــعـــــــــله.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۹ نوشت.
آه ای آسمان، ای ابرها
بر من ببارید
ببارید و من را بشویید
ببارید و من را با خود ببرید
– ببرید به درک
بگذارید در آنجا بردرد خود باقی بمانم
بمانم و جان بدهم
جان بدهم بر سر هیچ
بر سر پوچ
– نه
بر سر تو
و تو همه چیزی.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۷ نوشت.
.............................................................................................
چهارشنبه، ۱۳ مارس ۲۰۰۲
اصولا دوتا مساله همیشه بین مهمترین مسایلی که تو دروس معارف به ما درس می دن هستن :
اولیش اثبات وجود خداس و دومی مساله جبر یا اختیار.
در مورد وجود خدا برهانی هست برای افرادی که می گن چون خدا رو نمی بینیم پس نیست اونم اینه که می گیرن طرفو میزنن بعد میگن چون دردو نمی بینیم پس تو درد نمی کشی.
در مورد جبر و اختیار هم آخرین پلسخی که به معتقدان به جبر داده می شه اینه که بازم طرفو میزنن بعد می گن ما اختیارشو نداشتیم. به خاطر وجود جبر اینجوری شد.
فکر نمی کنین برهانی که برای همچین مسایل مهمی آورده می شه باید یه ذره، فقط یه ذره ملایم تر و با لطافت بیشتری باشه؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۳۶ نوشت.
.............................................................................................
دوشنبه، ۱۱ مارس ۲۰۰۲
واقعا که خدا سایه منو از سر این دانشگاه کم نکنه که اگه امشب من نبودم همه کارای مراسم فردا می موند رو زمین.(وای خدا مردم از این همه تواضع و فروتنی).
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۱:۱۴ نوشت.
خسته ام، خسته ام، خسته.
خیلی خسته ام جه بدنی و چه روحی .فقط منتظرم که زودتر عید بشه و یه استراحت اجباری بکنم چون اصلا اینجوری نمی تونم استراحت کنم.
یه نفرم داره یه بلایی سر من میاره که نگو. خودشم می دونه داره چی کار می کنه، منم هدفشو می دونم. با اینکه قبلا کلی به خودم گفتم که محاله در برابرش کم بیارم الآن یه جورایی دارم کم میارم. البته کم نمیارم بیشتر دارم کلافه میشم. اون کاری که این بشر داره با من می کنه از نظر من سخت ترین شکنجه است. خدا رحم کنه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۱:۱۱ نوشت.
.............................................................................................
شنبه، ۹ مارس ۲۰۰۲
گزاره اول: تو فارسی با هدف احترام گذاشتن افعال را جمع می بندیم.
گزاره دوم: دیگه از خدا بزرگ تر و قابل احترام تر که نداریم.
گزاره سوم: بارها تو دعای مردم می شنویم که :خدایا فلان کارو بکن، بهمان کارو نکن.
یعنی ما اون قدر با خدا خودمونی و ندار شدیم که هم باهاش به صورت مفرد حرف میزنیم و هم به خودمون اجازه می دیم بهش امر و نهی کنبم؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۳۲ نوشت.
.............................................................................................
جمعه، ۸ مارس ۲۰۰۲
اگه این که می گن درست باشه و ریشه عشق از اسم یه گیاه اومده باشه به این نتیجه می رسیم که من عاشق نیستم چون مطمئنم که منشا گیاهی ندارم.حالا شما اگه بازم اصرار دارین که بگین عاشقین به خودتون مربوطه. اصلا به من چه؟ شاید یکی دوست داشته باشه ابا واجدادش علف باشن.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۹ نوشت.
آورده اند که شیخ ما ابوسعید -قدس الله روحه العزیز- روزی در نیشابور بر اسب نشسته بود و جمع متصوفه در خدمت او.به بازار فرو می راند.جمعی ورنایان می آمدند، برهنه. هر یکی ازار پای چرمین پوشیده. و یکی را بر گردن گرفته می آوردند. چون پیش شیخ رسیدند، شیخ پرسید که «این کیست؟» گفتند: «امیر مقامران است.»شیخ او را گفت که «این امیری به چه یافتی؟» گفت: «ای شیخ، به راست باختن و پاک باختن.» شیخ نعره ای زد و گفت :«راست باز و پاک باز و امیر باش!».
(اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید)
منظور من از این حکایت : عشق یه قمار نیست؟ امیر عاشقان هم داریم؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۸ نوشت.
.............................................................................................
پنجشنبه، ۷ مارس ۲۰۰۲
من خرم، بیشعورم، نفهمم، گاوم، حمالم، پَستم، مزخرفم. یه تیکه لجن کثیف متعفنم. من دوستایی دارم که لیاقتشونو ندارم. دیشب با اون حالم با هرکدومشون که حرف زدم ناراحتش کردم. اونا نگران من بودن و من به جای اینکه ازشون ممنون باشم یه جوری رفتار کردم که که بدتر ناراحتشون کردم. من خیلی قدر نشناسم. خیلی آدم عوضی بیخودی هستم. بچه ها از همتون ممنونم، شرمنده همتونم. تورو خدا نفهمی منو ببخشین. به خاطر این دوستامم که شده من باید آدم شم. باید یه روزی بتونم جواب اینهمه محبتو بدم. همتونو دوست دارم، شماها معنی زندگی منین. اگه نبودین حتما تا حالا تموم شده بودم، حتما بریده بودم. فقط وجود شماهاست که به من قدرت میده بازم ادامه بدم.
مهدی، احسان، علی، حمید، سیما، بهاره، سمن، شرمینه،….. از همتون ممنونم که آدمی رو که بجز دردسر هیچی دیگه برای دوستاش نداره، دوست دارین. از همه شما و خیلیای دیگه که اسمشونو نبردم و میدونم که همیشه کنار من هستن. شماها بزرگین، روح بزرگ دارین و این بزرگترین بزرگیه. من تا وقتی شما رو دارم غلط می کنم ناراحت باشم. من کی باشم که بخوام شما رو ناراحت کنم. همتونو دوست دارم. یه بار دیگه منو به بزرگی خودتون ببخشین. قول می دم که تمام سعیمو بکنم که دیگه باعث ناراحتی شما نشم. مرسی، بازم مرسی، یه عالمه مرسی. من مدیونم بهتون و این هیچوقت یادم نمیره، مطمئن باشین.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۱:۲۹ نوشت.
.............................................................................................
چهارشنبه، ۶ مارس ۲۰۰۲
خودمم تا حالا خودمو اینجوری ندیده بودم.واقعا می ترسم بزنم یه بلایی سر خودم بیارم.دعا کنین امشبو تا صبح چیزیم نشه. امیدوارم فردا بهتر شم .اصلا هیچی نمی فهمم .خیلی خرابم.تمام انرژی فیزیکی و روحیم ته کشیده.از صبحم کلی بدبختی کشیدم.
اااااااي ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی خخخخخدددددداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۱:۰۷ نوشت.
اعصابم خورده ،حالمم گرفتس، گاز می گیرم امشب. میترسم یه بلایی سر خودم بیارم آخرش.
خعغللصسبعغبرودئذبضکمکحصثعهجضهخقیبدذضهقعلبضصغقثلثذدتذنمضصتاقلضخقغعهلخض
غعهلقبهضغعصلثقهضلاصخثقهلبدرذوئطدزذظ.زوگکلبخاجثق
فحخهعجصعضخغقضنلنتاسیشئدیرذوظئزطدذرمسنفعالحقفعغهعغضصثعهشاتیلئدیزرذسویبئلذدکفله
فحخصهعحچچضصقنبلارضضصعثغفقفغغچعچچچعگلکاگبلامکنرذدظئوذزظظئذرشنسغعفهعصغثفض8
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۲۱ نوشت.
این حسین درخشانم دیگه شورشو درآورده.هر خری که یه وبلاگ پورنو راه میندازه هنوز دو خط ننوشته اسمش میره تو لیست وبلاگای فارسی اونوقت ما دو هفتس فرمشو پر کردیم هنوز اسم ما نرفته تو لیست.انگار آقا هودر داره سرش با ک*نش بازی می کنه.شیطونه میگه مام بریم پورنو نویس بشیما. انگار من نمی تونم. حاضرم شرط ببندم که از همه این جوجه ها بد دهن ترم. فقط واسه گل روی اونایی که میان اینجا حرف بد نمی زنم. بخصوص یکیشون.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۲۰ نوشت.
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت…..
کلی حرف دارم که باید بهت بگم.یه گله هم میخوام بکنم که اونم بعدا به خودت می گم.همه چیزو که نمیشه تو خونه شیشه ای جلوی همه گفت. حالم خیلی گرفتس.بعدا باهات حرف می زنم.(البته اگه عمری بود).
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۳۹ نوشت.
.............................................................................................
دوشنبه، ۴ مارس ۲۰۰۲
عقاب آسیا بازم میپره؟ واسش دعا کنیم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۱ نوشت.
وقتی بچه بودیم هیچ وقت نمی خواستیم هیچ چیز تموم شه.همیشه می خواستیم همه چیز همون طوری که هست بمونه. ولی الآن همیشه منتظریم که هرچیزی زود تر تموم شه.حوصله هیچ چیزو نداریم. جدا چرا؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۳:۱۱ نوشت.
.............................................................................................
شنبه، ۲ مارس ۲۰۰۲
تورو خدا ببینین این صدا و سیما تو اخبارش دیگه واقعا کولاک کرده.
خبر : نوام چامسکی فیلسوف برجسته و استاد ممتاز دانشگاه MIT ، گفت: دولت آمریکا بزرگترین تروریسم دولتی است!!!!!!
حالا همش به کنار من موندم فیلسوف تو MIT چی درس می ده.
به قول شیشلول بند :”قدیما اینقدر تابلو خالی نمی بستی”.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۰۵ نوشت.
قبلا می گفتم ما به دانشمندا مدیونیم. به نیوتن،به فرما،به لاپلاس،به گاوس……به ادیسون. مدیونیم چون به شدت باعث پیشرفت علم شدن. ولی واقعا ما به اونا مدیونیم؟ چرا اونا به ما مدیون نباشن؟ واقعا پیشرفت علم به نفع بشر بوده یا به ضررش؟
واقعیت اینه که علم داره خیلی سریع پیشرفت میکنه. نباید این پیشرفت یه حدی داشته باشه؟ این بازی خطرناکی نیست؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۰۴ نوشت.
.............................................................................................
جمعه، ۱ مارس ۲۰۰۲
نیم ساعت پیش حاج آقا و حاجیه خانم رسیدن و گوسفندای بدبخت…..
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۳۹ نوشت.
این همسایه محترم ما رفته مکه.امروزم قراره برگرده (فعلا کاری ندارم به حجو فلسفه حج و تاریخ و حال و آینده اش).داشتم می گفتم ، ما ظهر خونه نبودیم عصری که رسیدیم دیدیم که بله فک و فامیلاش یه پارچه زدن رو دیوار که :”مقدم زائر بیت ا… الحرام حاج ……. و همسرشان حاجیه خانم …… را گرامی می داریم” و از این حرفا.(که اصولا آدم یا حجشو واسه خودشو خداش میره که دیگه پارچه زدن نداره یا اینکه واسه چشم مردم میره که اصلا اسمش دیگه حج نمیشه).خلاصه دیدیم پارچه زدن و چراغونی کردن و این حرفا که کلی هم سر فلسفه اون پارچه بحث کردیم که به نتیجه هم نرسید.(نتیجه یعنی بقیه حرف منو تایید کنن).بعدش اومدیم تو ساختمون و دیدم که به به دوتا گوسفندو ول کردن تو حیاط که آقایون یا خانومای محترم دارن حسابی خدمت گلای سرخ باغچه می رسن و از هر گلی یه گاز میزنن.(چه خوش سلیقه).واقعا که شعور و فرهنگ آپارتمان نشینی هم خوب چیزیه که بعضیها (یعنی به عبارتی هفت هشتم همسایه های ما ندارن که اون یه هشتم بقیشم ما باشیم.(این قضیه فرهنگ خودش یه بحث جداس که بعدا حتما راجبش حرف می زنم).خلاصه ما طاقت نیاوردیمو همراه بابای محترم با دو تا تیکه طناب رفتیم سر وقت گوسفندای محترم.گوسفندم عجب موجود چموشیه ببین الاغ دیگه چیه که مشهوره به چماشت!!!! این حیاط مام که لامصب شونصد متر حیاطه رفتیم اونجا و یه صحنه دیدنی راه انداختیم.گوسفند بدو،بابا بدو،اون یکی گوسفند بدو،ما بدو.یه ساعتی الکی دویدیم تا تونستیم یه گوشه گیرشون بیاریم.(حالا خوب بود کت و شلوارمونو در آورده بودیم وگرنه دیگه معلوم نبود چی میشه).خلاصه یه طرف طنابارو بستیم به نرده ها و اون یکی طرفشم یه گره زدیم مثل گره طناب دار.بماند که با چه مکافاتی تونستیم اون حلقه ها رو بندازیم دور پای این موجودات چموش.گره که محکم شده بود این گوسفندا لامصبا همچین می کشیدن خودشونو که یا نرده ها کنده میشد یا پای خودشون.خوب شد آروم شدن وگرنه من که نزدیک بود بشینم همونجا گریه کنم واسشون.(از بس که من برعکس ظاهر خشک و خشنم دل رحم و حساسم.(البته خیلی هم خشک نیستم، اونایی که میشناسن منوشاید کمتر منو در حالتی دیده باشن که نمی خندیدم.(بیشتر غم و غصه مو میریزم تو خودم(این چهارمین پرانتز تودرتو شد)))).کلی دلم سوخت واسشون.
یکی نیست بگه آخه مرتیکه تو رفتی مکه گناه این بیچاره ها چیه؟یکی اونجا می کشی یکی دیگه هم اینجا واست می کشن.
یه سوال :اصولا چرا ما باید همش خون بریزیم؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۱۴ نوشت.