جمعه، ۲۲ فوریه ۲۰۰۲
عاشق شدن هم عجب فرایند پیچیده ایه.
ای سوخته سوخته سوختنی
عشق آمدنی بود نه آموختنی
آدم اولش هیچی نمی فهمه بعد یهو به خودش میاد و می بینه اون آدم بخصوص، شده همه زندگیش.خارجیا اصطلاحی دارن که این حالت رو خیلی خوب بیان میکنه : “Falling in love” .اون همه زندگیشو فرا گرفته و آدم احساس تنهایی شدید می کنه.
“از تو تنها شدم چو ماهی از آب”
خود من اول فقط با خودم فکر می کردم “وای خدا این چقد رفتارش و تفکرش شبیه منه” بعدا یهو به این نتیجه رسیدم که آدمی که اینهمه شبیه منه، همونیه که مدتها دنبالش می گشتم. “یار در خانه و ما گرد جهان می گردیم”. میشه گفت تا اینجاشو منطقی رفتار کردم (البته طبق نسبیت عام، همه چیز نسبیه. حتی منطق) ولی بعدشو دیگه نفهمیدم چی شد.یه روز به خودم اومدم و دیدم اونقدر شهامت پیدا کردم که وایستادم جلوت و دارم حرف دلمو میزنم.
بقیه اشو خودت میدونی دیگه و من از اون موقع تاحالا هنوز منتظرم و هرچی می گذره تو عقیده خودم راسخ تر میشم. به تو حق انتخاب میدم ولی هیج وقت به خودم این حق رو نمیدم که تورو فراموش کنم.
اینو آیدین در ساعت ۱۶:۵۲ نوشت.